آرش نگاهی به باباش کرد و کسب اجازه کرد که پندار باگیجی سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون!
نشستم روی صندلی و سوالی نگاهش کردم!
_بخاطر من داری میری؟
پای راستم رو روی پای چپم انداختم وگفتم:
_خودت چه فکرمیکنی؟
_دیشب توحال خودم نبودم، هروقت ناراحتم یا غصه هام زیاده خودمو با زهرماری آروم میکنم و دیشب زیاده روی کرده بودم…..
میون حرفش پریدم و گفتم:
_من ازت توضیحی نخواستم آقای آرش! اگه قراره از شب گذشته حرف بزنیم تا اتاق رو ترک کنم!
_خواهش میکنم این کار رو نکن و با رفتنت همه چی رو خراب نکن!
_هرچی خراب بشه دودش قطعا توچشم خودم میره و ترجیح میدم از این خرابی ها به بار بیارم تا رسوایی و ننگ!
ازجام بلند شدم و ادامه دادم:
_جلوی آقای پندار سکوت کردم چون نخواستم آبرو ریزی بشه و نخواستم بعداز من بخواد معاخذه ات کنه….
اومد تو یک قدمیم ایستاد و با حالتی زار گفت:
_دیشب یه اشتباه بود و بخدا اصلا نفهمیدم دارم چه غلطی میکنم.. خواهش میکنم فراموش کن و یه فرصت کوتاه به من بده تا هم تورو خلاص کنم هم خودمو!
با حرص کوبیدم تو سینه اش وگفتم:
_تونه، شما! از سرراهم برو کنار بیشتر ازاین عصبیم نکن! من حاضرم بخاطر گوه کاری هام زندان هم بیوفتم، چیزی واسه باخت ندارم پس برو کنار!
_اما من دارم.. بارفتنت من هم ضربه میخورم و اوضاعم از اینی که هست بدتر میشه! خواهش میکنم بمون و اجازه بده نسیم رو بفرستم اونور و بعدش هرچی تو،،، یعنی هرچی شما بگی!
باگیجی نگاهش کردم وگفتم:
_چی میگی؟ نسیم رو بفرستی کدوم ور؟ قضیه چیه؟ نکنه دست همتون تو یه کاسه ست؟
کلافه چنگی به موهاش زد ومیون دندون های کلید شده اش گفت:
_سارااااا من دارم خواهش میکنم! تو عمرم از خدای روی سرم خواهش نکردم!
_های؟! سارا خانوم! دفعه آخرت باشه بامن مفرد حرف میزنی!
بادلخوری نگاهم کرد و گفت:
_همه ی این ها بخاطر یه بوسه اس؟
من که معذرت خواهی کردم و گفتم که حالم خوب نبود!
_عع؟ نه بابا؟ بایه معذرت خواهی همه چیز حل شد؟ یا بابوسیدن حالت خوب شد؟
سرشو پایین انداخت و باکلافگی گفت:
_نشد! حالم بدتر شد! بدتر تو دنیایی که نمیدونم چطوری واردش شدم گم شدم!
ازت میخوام معذرت خواهیمو قبول کنی و حماقت من رو فراموش کنی!
خواهش میکنم از رفتن صرف نظر کن وفقط یک ماه به من وقت بده!
_ای خدا گرفتارشدما.. تا قبل ازاین بابائه کمک میخواست الان پسره کمک لازم شده!
_باشه میرم اما برمیگردم! فعلا نمیتونم این خونه رو تحمل کنم!
اومدم ازاتاق برم بیرون که اومد جلوم ایستاد ومانعم شد!
بااخم نگاهش کردم که گفت:
_بیا آتو دست بابا ندیدم.. من میرسونمت وبهشون بگیم باخانواده مشکل پیدا کردی.. تمنا میکنم این آخری هم قبول کن!
خدایا این پسر چش شده؟ چرا این کارهارو میکنه؟ اون از حال دیشب و بوسه مسخره اش واین از گنگ حرف زدنش درباره ی نسیم وخواهش وتمنا هاش! چرا کارهاش اینقدر منو گیج میکنه و چرا درمقابل این همه کوتاه میام؟ خدایا من گیج شدم تو به من بگو اینجا چه خبره؟!!!
اومدم حرفی بزنم که ارسلان اومد تو اتاق و با نگاهی کنجکاو به آرش زل زد وگفت؛
_توضیح میدین چی شده یانه؟
قبل ازاینکه آرش حرفی بزنه فورا گفتم:
_آقای پندار اگه توضیحی هم باشه ازمن باید پرسیده بشه نه از آقا آرش!
ایشون توی تصمیم من هیچ دخالتی ندارن ومن با خانواده ی خودم به مشکل خوردم و تصمیم به رفتن گرفتم فقط همین!
_اما قطعا یه چیزی هست که آرش داره بخاطرش خواهش وتمنا میکنه!
آرش با چشم های گرد شده و پرازتعجب پرسید:
_فال گوش وایستاده بودید بابا؟
ارسلان اخم هاشو توهم کشید و عصبی گفت:
_البته که نه! اومدم بیام داخل که کلمه آخرتو شنیدم!
_من از ساراخانوم خواهش کردم از تصمیم عجولانه اش صرف نظرکنه چون از اتفاقی که افتاده خبر دارم و به عنوان یه دوست لازم دونستم توی منصرف کردنشون دخالتی داشته باشم!
نگران نباش باباجان من کار اشتباهی نکردم و سارا خانوم مثل بقیه پرستارها نیستن که مقصر رفتنشون من باشم!
ارسلان که انگار قانع شده باشه آروم ترشد و با لحن آروم روبه من گفت:
_مشکلی پیش اومده دخترم؟ کاری ازدست من برمیاد؟
_نه دست شما دردنکنه! فقط اجازه بدید برای چند روزهم که شده برم مرخصی!
انگار خیلی دلش میخواست بدونه موضوع چیه اما جلوی خودشو میگرفت تا سوال زیادی نپرسه! واسه همونم با نارضایتی گفت:
_باشه خب اشکالی نداره.. آرش میرسونتت؟
دلم میخواست تنها برم اما نگاه پراز التماس آرش اجازه ی مخالفت بهم نداد ومن چه مرگم شده بود فقط خدا میدونه!!!!
_لطف میکنن!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اه،چرا نمیذارین پارت بعدو
یه ساعت معین کنید ادم همون ساعت بیاد رمانو بخونه, نه اینکه سه ساعت علاف باشیم تا ببینم کی ادامه شو میذارید!
سلام صبح بخیر
فاطمه جون پارت ۶۱ رو نمیزارید؟
واااااا پارت بعدیش کوووو؟ یه ساعته منتظرممممم
اوففففف اولللههههه🫀
وویییی نویسندع ترو جون جدت پارتارو طولانی کن
رمانت جذابع ولی ای کم پارت گذاشتنات ادمو زدع مکنع
در هر حال خعلی میدوستم ملصی👌😐🥺
موضوع رمان در مورد چیه
می خوام ببینم ارزش خوندن داره
دختری به نام سارا که عاشق خانوادشه
باباش مریضی قلبی داره و باید پیوند قلب بزنه
اینام پول خرید قلب ندارن
اینم میره از صاحب کارش کمک میخواد
اونم میگه اگه بیای خونم به عنوان پرستار و دل پسرمو ببری خودم قلبو برات میخرم
سارا قبول میکنه ، ولی نامزدش فکر میکنه اون تن فروشی کرده و باهاش بهم میزنه
ماجرا داره تا میتونه با پسر سگ اخلاق رییسش کنار بیاد
بعد با آرش )پسر رییسش( نقشه میکشن که نقش بازی کنن واسه پندار )رییسه( و اینطوریه که احتمالا آرش عاشق سارا میشه
فعلا دستم درد گرفت بقیش بعدا 😅
تشکر ❤
وباز هم کوتاه….
ولی درکل رمان جالبیه خوشم اومد💘🌹
دقیقا