رمان آرزوی عروسک پارت 67 - رمان دونی

 
بااستر‌سی که نمیدونستم از کجا و واسه چی به جونم ریخته، پله های دانشکده رو پایین اومدم و سعی کردم حواسم رو به حرف های بهنوش (دوست دانشگاهیم) بدم اما خدا میدونه که از هر ده تا کلمه ای که میگفت، من یک دونه اش رو به زور متوجه میشدم!

_توحالت خوبه سارا؟
بااین حرف بهنوش بهش نگاه کردم وگفتم:
_آره چطور؟
_حس میکنم ذهنت اینجا نیست! امتحان رو خراب کردی؟
_هان؟ نه بابا.. یعنی راستشو بخوای فکرمیکنم گند زدم!

بهش دروغ گفتم چون مطمئن بودم امتحانم رو عالی جواب داده بودم اما تمام حواسم به پیش آرش بود که قبل از اومدن بهم گفت میاد دنبالم و میخواد باهام حرف بزنه

و کوهیاری که بعداز چندماه دیدمش وقرار کافه گذاشت و انگار اون هم حرف های مهمی د‌اشت چون هر چقدر مقاومت کردم واسه نرفتن، قبول نکرد!

نمیدونم چرا اون همه ترسیده بودم!
با کوهیار دیگه نه رابطه ای داشتم و نه بعداز اون تماس تلفنی و زنی که خودشو نامزدش معرفی کرده بود، قرار بود هرگز به ستمش برگردم و بخششی در کار باشه!

آرشم که تکلیفش معلوم بود و دلیلی واسه ترسیدن و یا استرس نداشتم چون نه رابطه ی عاطفی بینمون بوده ونه خواهد بود! اون زن وزندگی خودشوداره و جز دوست و یا همکار معمولی هیچ صمنی باهم نداشتیم!

اما با وجود دونستن همه ی این ها مثل دیونه ها شده بودم و دلم میخواست اون دانشکده کوفتی یه در مخفی داشت تا یواشکی فرارکنم و هیچکدوم من رو با اون یکی نبینن!!!

از شانس لعنتیم همین که پامو از در بیرون گذاشتم کوهیار جلوی در منتظرم بود!
اومد نزدیکم و زیرلب سلامی کردم!
با همون اخم های همیشگی جواب سلامم رو داد و خواست باهم دست بده که دست هامو پشتم قلاب کردم و ضایعش کردم!

بااین کارم عصبی شد اما با تکون دادن سر خودشو کنترل کرد وگفت:
_بریم؟
باخودم گفتم حالاکه آرش نیومده با کوهیار برم ببینم چی میخواد!
_اوکی اما من زیاد وقت ندارم لطفا کوتاه و مختصر!

بازهم سر تکون داد ودستش رو به طرف ماشینش که یه روزی ازش پرتم کرده بود بیرون؛ دراز کرد وگفت:
_بفرما سوارشو!
بافاصله دنبالش راه افتادم و وقتی داشتم سوار ماشین میشدم،
از اونجایی که من همیشه بدبخت و خاک برسر تشریف دارم آرش از ماشینش پیاده شد من رو با کوهیار دید!

خودم زدم به اون راه و وانمود کردم که ندیدمش و سوار ماشین کوهیار شدم..
تودلم باخودم مدام تکرار میکردم، به جهنم که آرش مارو دید!
به اون چه ربطی داره آخه.. فقط قبل ازرفتن باید خبر میدادم که دنبالم نیاد و حرف هاشو بذاره واسه یه وقت دیگه که واسه اونم عذرخواهی میکنم وتمام!

منتظر شدم کوهیار حرکت کنه که متوجه شدم داره از آینه بغل به پشت سرش نگاه میکنه!
_چرا نمیری؟ من کلی کار دارما!
بدون اینکه نگاهشو از آینه بگیره گفت:
_این پسره اینجا چیکار میکنه؟
بی اراده تپش قلب گرفتم و دست هام یخ زد..
نمیدونم چرا هنوزم ازش حساب می برم و قلب لعنتیم باعقلم ساز مخالف میزنه!

آب دهنمو قورت دادم و خودمو به ندونستن زدم و گفتم:
_کدوم پسر؟
اومدم برگردم و به عقب نگاه کنم که دستشو گذاشت روی قفسه ی سینه ام و گفت:
_نمیخواد برگردی بشین سرجات..
باسرعت از اونجا دور شد…

قلبم مثل گنجشک میزد.. بالحنی عصبی اما تن صدای آروم گفتم؛
_میشه خواهش کنم حد وحدود خودت رو بدونی؟ حق نداری به من دست بزنی!
بادلخوری نیم نگاهی بهم انداخت و پوزخندی زد وعذرخواهی کرد!
هنوزم دلم برای نگاه ها وچشم های قشنگش پر میزد!
منه احمق هنوز هم برای اون خنده های کجکی میمردم!

سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشم هامو بستم تا جلوی سوزش چشم ها و بغض لعنتیمو بگیرم! باهمون چشم های بسته گفتم:
_حداقل بگو کجا داری میری!
_نمیدونم! میخوای توانتخاب کن! من میخوام باهات حرف بزنم واسم فرقی نداره! میخوای بریم خونه من؟

متعجب از حرفش لبخند مسخره ای زدم وپراز تعجب پرسیدم:
_شوخیت گرفته؟ انگار حواست نیست که….
میون حرفم پرید وبا دلخوری گفت:
_حواسم به همه چیز هست.. خیلی خب همین نزدیکی ها یه کافه هست بریم اونجا!

با دیدن کافه ای که همیشه باهم میرفتیم دوباره سیلی ار بغض به گلوم هجوم آورد..
کوهیار ناراحت بود.. خیلی هم ناراحت.. من عادت های تنها عشق زندگیم رو از بر بودم..وقت هایی که پوست لبش رو با دست میکند، یعنی اوج ناراحتی وسکوت!

ماشینش روگوشه خیابون پارک کرد و گفت:
_پیاده شو!
_این کارها یعنی چی؟ چرا اینجا؟ جاقحطی بود مگه؟ واقعا دلیل این کارهاتو نمیفهمم کوهیار!
_مگه فرقی هم میکنه؟ اینجا یا هرجای دیگه! چیزی برای تو عوض میشه؟

بغضم روقورت دادم و مغرور گفتم:
_البته که نه! چیزی عوض نمیشه اما یادآوری خاطرات مسخره و هدر رفتن بیهوده عمر آدم ها هم چیز جالبی نیست!
نگاهشو ازم دزدید و زیرلب گفت پیاده شو وخودش پیاده شد!
انگار چاره ای نبود و باید تحمل میکردم تا هرچه زودتر برگردم و راه نفسم باز بشه!

کلافه روی صندلی همیشگی نشستم و کوهیارمثل همیشه روبه روم نشست!
_چیزی میخوری؟ بگم اکبر واست اسنک بیاره؟ همون که…
دستم رو روی میزکوبیدم و میون حرفش پریدم؛
_بسه کوهیار! حرف هاتو بزن و تمومش کن!
سرش رو پایین انداخت و لب گزید!

برخلاف صدای بلند من به ارومی گفت:
_باشه… اماقول بده تا حرفامون تموم نشده از سراین میز بلند نمیشی!
_هیچ قولی نمیدم.. اگه حرفات اذیتم کنه بلند میشم..!
_سارا؟ قبلش یه سوال میپرسم جون کوهیار جون بابا توروبه خدا راستشو بگو.. توهنوزم منو دوست داری؟

باتاسف نگاهش کردم.. به چشم هایی که قلب بی صاحبم براش بال بال میزد زل زدم.. دلم میخواست بهش بگم خی آخه احمق… اگه یه ذره باورم داشتی الان این سوال رو ازمن نمی پرسیدی!
کلافه سرش رو تکون داد و گفت:
_خیلی خب چیزی نگو نفرت تو چشم هات جواب سوالم رو داد!

_اومدی این چیزارو بهم بگی؟
دستش رو روی میز کوبید وگفت:
_اومدم بگم برگرد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رویای انار
دانلود رمان رویای انار به صورت pdf کامل از فاطمه درخشانی

    خلاصه رمان رویای انار :   داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهارشونم بمولا...:|
بهارشونم بمولا...:|
2 سال قبل

یعنی خداییش این اولین رمانیه ک دارم التماس نویسنده میکنم ک پارت ها رو زودتر بزاره … نویسنده ت رو خدا زودتر بزار جون ب لبمون کردی ب خدا 🙁

پ ا
پ ا
2 سال قبل

واقعا

پ ا
پ ا
2 سال قبل

یا اسفل السافلین گمشو مرتیکه الاغ سارا خانومم غلط کرده آرشو ول کنه تازه بچم عاشق شده این یابو هم اگ دوس داشت سر هیچ و پوچ ولش نمی کرد و کمکش می کرد د اگه این رگ داشت خودشو به در و دیوار میزد کار سارا رو جور کنه ن اینکه بی عرضه بازی دراره و پاشو بندازه رو اون یکی پاش تا سارا عروسک خیمه شب بازی بشه

𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
2 سال قبل

فک کنم مثلث عشق شد😂💔
من دوس دارم بره پیش آرش 🥺کوهیار ولش کرد
درضمن مگه کوهیار خان نامزد نداره.؟؟؟🤨 بعد سارا براچی برگرده پیشش.!؟🤦‍♀️
از یه طرفم دلم برای هر دوشون می‌سوزه لعنتیییی
خيلی رمان خوبیهههه دمت گرم نویسنده 😃🌿💕

پ ا
پ ا
پاسخ به  𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
2 سال قبل

ولی از هول بودن سارا خوشم نیومده😏

:)sariiii
:)sariiii
2 سال قبل

خدااااا عالیههههههههه رمانششش امیدوارم نره با کوهیاررررررر 🥺🥲

لادن
لادن
2 سال قبل

من مطمئنم یه نقشه ای چیزی داره
یا میخواد انتقام بگیره یا هر چیز دیگه ای
نمیشه که کشکی کشکی بیاد بگه برگرد
پسره الدنگ تو اوج مشکلات دختره رو ول کرد حالا برگشته میگه برگرد
یعنی واقعا هر چی خاکیه تو دنیا بر سر سارا اگه ببخشه اینو

Kimia
Kimia
2 سال قبل

این دختره چشههههههههه
تا همین دیروز به فکر آرش بود کههههههه

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  Kimia
2 سال قبل

هیچی اوسکوله اون اوایل رمانم برای کوهیار میمرد اصلا بدون اون نفس نمیتونست بکشه ولی بعدش تو جیک ثانیه از آرش خانش خوشش اومد با اینکه علت جداییشونم پنهان‌کاری خود خاک بر سرش بود.

neda
neda
پاسخ به  Kimia
2 سال قبل

تنظیماتش خراب شده 😂

💞Hadis💗
💞Hadis💗
پاسخ به  Kimia
2 سال قبل

نه تا چند روز قبل نه به الان که هم آرش میخواد بگه عاشقشه هم کوهیار میگه برگرد😂

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x