رمان آرزوی عروسک پارت 94 - رمان دونی

 

نتونستم آروم بگیرم و دنبالشون نرم.. ارسلان روی زمین زانو زده بود و بهت زده به رفتن آرش نگاه میکرد…
اون هم حال خوبی نداشت و با تصویری که از میدیدم ممکن اون هم از حال بره اما حال آمنه واسم مهم تر بود و بی توجه به ارسلان دنبالشون رفتم…

ماشین آرش از در زد بیرون و قبل ازاینکه بره فوراخودمو بهش رسوندم و صندلی عقب کنار آمنه نشستم…
واسم مهم نبود اگه آرش بهم گیر بده یا سرم داد بکشه و نخواد همراهشون برم…
اما انگار اصلا توی اون دنیا نبود و برعکس تصورم با استرس و چشم های نمزده گفت:

_سارا؟ تورو خدا نفسشو چک کن.. ببین نفس میکشه؟
هول شده بودم.. انگار بلدنبودم وبه یاد نداشتم نفس رو چطوری باید چک کنن!
فقط گوشمو به بینیش نزدیک کردم و بخاطر استرس زیادم نمیتونستم چیزی رو حس کنم اما واسه اینکه آرش هول نکنه گفتم:

_آره نفس میکشه.. نگران نباش.. انشاالله چیزی نیست.. خوب میشه.. آروم باش!
باتموم وجودش به ماشین گاز میداد و همه ی مهارتش رو برای رد کردن ترافیک لعنتی به کار گرفته بود…
_الان میرسیم.. الان میریم دکتر.. یه کم دیگه میرسیم.. نفس میکشه سارا؟

من نفسی رو حس نمیکردم.. شایدم بخاطر ترسم بود وحتی نفس کشیدن خودمم از کنترلم خارج بود اما اگه راستشو میگفتم ممکن بود با اون همه سرعت و ویراژی که میرفت هممون رو به کشتن بده!
_آره.. بهت میگم نگران نباش.. حواست به رانندگیت باشه من حواسم بهش هست…

به صورت رنگ پریده مظلومش.. به چشم های بسته اش نگاه کردم و قطره اشکم روی صورتش چکید…
سرمو خم کردم و کنار گوشش آروم زمزمه کردم:
_توروخدا بیدارشو.. آرش بدون شما میمیره.. بخاطر پسرت هم شده چشماتو بازکن.. خواهش میکنم!

چند دقیقه بعد به بیمارستان رسیدیم و ماشین به سرعت توی حیاط بیمارستان پچیده شد وصدای جیغ لاستیک ها توجه همه رو به خودش جلب کرد…
بدون اینکه ماشینو خاموش کنه پیاده شد و مادرشو بغل کرد وبه طرف اورژانس دوید…

جرات پیاده شدن نداشتم.. دلم نمیخواست هیچ خبر بدی رو بشنوم!
فقط با گریه به آرش که اسفند روی آتش شده بود نگاه میکردم…
_خانوم؟ چرا ماشین رو اینجا گذاشتید؟ این چه طرز وارد شدن به محیط بیمارستانه؟ فورا ماشین رو جابجا کنید سر راه بقیه رو هم گرفتید!

باصدای مردی نگهبان به خودم اومدم… رانندگی بلد بودم اما اون لحظه همه چیز رو فراموش کرده بودم!
_معذرت میخوام.. مریض اورژانسی داشتیم.. یه کم دیگه میان و ماشین رو…..
با بداخلاقی حرفمو قطع کرد وگفت:

_همه اینجا مریض هستن خانوم همین الان ماشینو جابجا کنید…
حوصله ی بحث کردن باهاش رو نداشتم و واسه اینکه ساکتش کنم حرفشو قطع کردم وبا پرخاش گفتم:

_خیلی خب بسه! الان جابجا میکنم..
باپاهای لرزون رفتم پشت فرمون نشستم و با سلام وصلوات ماشینو بیرون بیمارستان پارک کردم و قفلش کردم و به طرف اورژانس رفتم…
باچشم دنبال آرش گشتم که پشت در اتاق بسته پیداش کردم…

درحالی که زیرلب ذکرمیگفتم بهش نزدیک شدم وبا دیدن گریه های شدیدش شوکه شدم..
_آرش؟
به طرفم برگشت و با همون گریه گفت:
_خیلی نامردی سارا گفتی نفس میکشه، خیلی نامردی!
_یعنی چی؟ چی شده؟

باحالت پریشان وزار و به داخل اتاق اشاره کردو گفت:
_دارن احیاش میکنن! نمیذارن برم پیشش!
_یاامام حسین…!
سرمو به شیشه چسبوندم و سعی کردم چیزی ببینم اما چندتا دکتر وپرستار دور تختش بودن و نمیتونستم ببینمش!

باصدای آرش نگاهمو از شیشه گرفتم و به طرفش برگشتم…
_اگه چیزیش بشه من میمیرم!
به چشم های به خون نشسته و گریانش نگاه کردم وگفتم؛
_خدانکنه.. به خدا توکل کن.. توروخدا اینجوری گریه نکن… من مطمئنم که خبر خوب واسمون میارن!

یه دفعه دست هامو گرفت و با بغض گفت:
_تو قلبت پاکه.. معصومی.. خدا دعای تورو قبول میکنه.. میشه واسه مامان دعا کنی؟
بی اراده و بدون فکرکردن به حرف هام گفتم:
_توهم قلبت پاکه قربونت برم.. خدای من وتو یکیه…
در اتاق باز شد و جفتمون حراسون به طرف دکتر رفتیم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گل سرخ
دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمستان ابدی به صورت pdf کامل از کوثر شاهینی فر

    خلاصه رمان:     با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلا pdf از خاطره خزایی

  خلاصه رمان:       طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه… مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پ ا
پ ا
2 سال قبل

😒😒😒😒😒

mahsa
2 سال قبل
پاسخ به  پ ا

.

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط mahsa
Tamana
Tamana
2 سال قبل

😐مگه انقدر راحت آدم میمیره

رویا
رویا
2 سال قبل
پاسخ به  Tamana

عاره والا غم دیدم در حد خود خدا … هنوز زنده ام 😑😑رو چه حسابی اینقده سریع باید یه نفر دیپورت بشه اون دنیا!!!😐💔

Heli
2 سال قبل
پاسخ به  رویا

خب این مریض بود

Tamana
Tamana
2 سال قبل
پاسخ به  Heli

👍

Tamana
Tamana
2 سال قبل
پاسخ به  رویا

😓🤦‍♀️

anisa
anisa
2 سال قبل

فاطمههههه تو رو خدااااات ی یکی دیگه بزار

mahshid
2 سال قبل

زهرمارر
چرا دقیقا وسط هیجان رمانو تموم میکنی نویسنده
خدا بگم چیکارت نکنه ایشالا

mahsa
2 سال قبل
پاسخ به  mahshid

اوااااااااااا😶😐

mahsa
2 سال قبل

راس میگیم بخدا چرا اخه؟😕

𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
2 سال قبل

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایی توروخدا جای حساس تموم شد
بابا به امام حسین قسمت میدیم یکم زیاد بنویس خب
رمانت خیلیییی خوبه ولی با این پارتای کم ادم دق میکنه پلیززززز زیاد بنویس
و جای حساس تموم نکن اونموقع ادم دلش میخواد خفت کنه رمان جذاب نمیشه ممنونمممم 😁❤

Zahra...
Zahra...
2 سال قبل

ننننننننههههه چرا جای حساس تموم شد

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x