رمان آس کور پارت 12 - رمان دونی

 

 

بدون اینکه ذره ای از جایش تکان بخورد یا به خاطر تقلاهای سراب به زحمت بیفتد، سر سمتش چرخاند و خنده ی تو گلویی کرد.

 

_ چیکار میکنی دقیقا؟!

 

دستش را به ضرب کشید، سراب که انتظارش را نداشت از زمین کنده شده و سرش محکم به سینه ی حامی برخورد کرد.

 

آخی گفت و حامی از وارفتگی اش استفاده کرد و او را با چند قدم بلند داخل خانه کشاند.

 

سراب تا به خودش بجنبند و از اتفاقات افتاده خبردار شود، خودش را چسبیده به حامی و داخل اتاق کوچکش دید.

 

حامی دست مشت شده اش به دور چادر را باز کرد و همین که چادر از روی سرش سر خورد، خبیثانه گفت:

 

_ واسه کی چادر چاقچور کردی؟ دو روز پیش زیرم بودی به همین زودی یادت رفت؟!

 

سراب به گوشه ی پیراهن حامی چنگ انداخت و ملتمس گفت:

 

_ تو رو خدا کاریم نداشته باش، بگذر ازم، تو رو جون مادرت ولم کن…

 

پشت دست حامی محکم روی لبهای لرزانش نشست و نفسش را بند آورد. موهایش را میان انگشتان مردانه اش پیچاند و کشید.

 

از درد و سوزشی که در کف سرش حس میکرد به گریه افتاد و با زاری به دستهایش آویزان شد تا رهایش کند اما حامی روی صورتش خم شد و با تحکم غرید:

 

_ دفعه آخرت باشه اسم مادر منو به زبونت میاری، فهمیدی؟

 

سراب برای خلاص شدن از آن درد هر کاری میکرد. سرش را تند و تند تکان داد و بیچاره وار نالید:

 

_ غلط کردم… غلط کردم… چشم چشم… دیگه نمیگم…

 

با پرت شدنش روی زمین، دستانش را به سرش رساند و پر از درد زار زد.

 

_ آخ سرم… خدا لعنتت کنه نامرد…

 

_ باز گوه خوردی تو؟!

 

ترسیده دست روی لبهایش گذاشت تا ناخواسته چیزی نگوید و روی زمین عقب عقب رفت.

 

 

 

حامی به اویی که حس میکرد در قتلگاه خود نشسته و منتظر قربانی شدن است، نگاهی انداخت.

آرام سمتش رفت و سراب از شدت ترس به سکسکه افتاد.

 

برای بار چندم بود که در دلش اعتراف میکرد آرامش حامی ترسناک تر از عصبانیت و وحشی گری اش است.

 

چون گنجشکی زیر باران مانده به خود میلرزید که حامی مقابلش نشست.

 

_ دردت چیه؟ تو که میدونی من کارمو میکنم چرا اعصابمو بهم میریزی؟

 

سراب مردمک لرزان چشمهایش را که در دریایی از اشک غرق شده بود، به نگاه بی احساس و سرد حامی داد.

 

حامی کلافه پوفی کرد و دست سراب را از مقابل دهانش کنار زد.

 

_ تو اگه ناراضی بودی همون بار اول دهن منو سرویس میکردی، تن خودتم میخاره که لالمونی گرفتی!

حالا این ادا اومدنات محض چیه، الله اعلم!

 

سراب متاسف سری تکان داد و پلک بست. هر چه میگفت در سر این پسرک از خود راضی نمیرفت.

 

_ کارتو بکن و برو.

 

حامی نیشخندی زد و حق به جانب گفت:

 

_ دیدی تنت میخاره؟!

 

سراب با دردی که در اعماق قلبش حس میکرد، سر پایین انداخت و آرام و بی صدا اشک ریخت. صدای حامی چون ناقوس مرگ بود برایش.

 

_ وقتی دیدم دختر نیستی حدس زدم که اینکاره ای! پاشو برو سر و روتو بشور رغبت کنم بهت دست بزنم!

 

سراب شنید و شنید و بالاخره طاقتش طاق شد. تحمل شنیدن مزخرفات حامی را نداشت که بی هوا دست بلند کرد و صدای سیلی ضعیفش در اتاق کوچک پیچید.

 

از خشم و ترس و نفرت به خود میلرزید و حامی با چشمانی گشاد شده به دست در هوا مانده اش زل زده بود.

 

_ چه گوهی خوردی حروم زاده؟!

 

سیلی سراب با آن دستان کوچک و ظریف درد نداشت، اما غرورش اجازه نمیداد که سراب را به حال خود رها کند.

 

 

 

سراب دستش را مشت کرد و پر از نفرت و میان گریه زمزمه کرد:

 

_ گوهی که خیلی وقت پیش باید میخوردم!

 

حامی هیستریک خندید و چون دیوانه ها سمت سراب حمله کرد. سراب را روی زمین خواباند و هیکل تنومندش را روی سراب انداخت.

 

سراب جیغی کشید و دستانش را به سر و صورت حامی کوبید اما در کسری از ثانیه توسط حامی مهار شد.

 

_ هار شدی؟

 

تاپ نازک سراب را با یک حرکت پاره کرد و با تکه ای از تاپ دهانش را محکم و بی رحمانه بست.

 

سراب هر چه زور زد جز اصواتی نامفهوم چیزی از دهانش خارج نشد. حامی نیشخندی پیروزمندانه زد و سراب را دمر روی زمین خواباند.

 

با تکه ی دیگر تاپ دستانش را پشت کمرش بست و خیره به شاهکارش، چشمانش برقی زد.

 

او را برگرداند و سراب از درد دستانش ناله ای کرد. چیزی که جلوی چشمان حامی را گرفته بود نه شهوت بود و نه نیاز، تماما خشم بود و خشم!

 

تا خشمش را سر سراب خالی نمیکرد آرام نمیشد. روی زانوهایش ایستاد و دستش که سمت دکمه ی شلوارش رفت، سراب باز هم به تکاپو افتاد.

 

اما تمام تلاش هایش بی نتیجه ماند و حامی مقابل چشمان از حدقه بیرون زده اش، لخت شد!

 

دستش را به کمر شلوار سراب رساند و زیر چشمی نگاهش کرد.

 

_ امروز دو بار سیلی خوردم و تاوان هر دو رو قراره تو بدی!

 

قلب سراب جوری تند میزد که صدایش را به وضوح میشنید و هر آن ممکن بود قفسه ی سینه اش را شکافته و بیرون بزند.

 

_ هرزه کوچولومون تنبیه دوست داره؟ هوم؟ دلت تنبیه میخواد؟

 

شلوارش را که تا زانو پایین کشید، سراب پاهایش را چفت کرد و سرش را به شدت تکان داد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غیث به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچ‌وقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر…» «غیث» قصه‌ی اما و اگرهاییه که خیلی‌ها به سادگی از روش رد شدن… گذشتن و به پشت سرشون هم نگاه نکردن… اما تعداد انگشت‌شماری بودن که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات میجنگه و زندگی سختی که با امیر داره رو تحمل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سید
سید
1 سال قبل

سلام لطفا پارت گذاری رمان روبیشترکنیدممنون میشم

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

حامی عوضی

Fateme
Fateme
1 سال قبل

وایییی نویسنده نظر هارو میخونی؟جون مادرت اینا دوتا عاشق هم نشن حامی یه عوضی به تمام معناست

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x