رمان آس کور پارت 132 - رمان دونی

 

 

حامی هنوز آن عکس منحوس را هضم نکرده بود، جا برای عکسی جدید نداشت. پاهایش به زمین چسبیده بودند و ابدا دلش نمیخواست حتی دستش هم به آن گوشی بخورد.

 

_ یا فاطمه ی زهرا، خدا میدونه باز چی فرستادن…

 

بردیا دست مشت شده اش را به دسته ی مبل کوبید. از نظر او یک جای کار این ماجرا بدجور می لنگید و به همین سادگی ها نباید ملعبه ی دست آن افراد ناشناس می شدند.

 

_ شلوغش نکنین ببینم، مِن بعد هر صدایی بلند شه از سمت اوناست؟! چه راحت وا دادین شماها، اونام دقیقا همینو میخوان!

 

رو به حامی پوف کلافه ای کرد. میخواست اوضاع را آرام کند که کمی شوخی چاشنی لحن حرصی اش کرد.

 

_ توام که شلوارتو خیس کردی، چته بابا؟ به نگاه بنداز حتما از این پیامک تبلیغاتیاست.

قالیشویی شربت اوغلی شعبه ی دیگری ندارد!

کاشت مو فقط و فقط دویست هزار تومان!

یه کدوم از اینا نبود من اسممو عوض میکنم!

 

حامی آب دهانش را با صدا بلعید و وحشت زده سری به چپ و راست تکان داد.

 

_ خودشونن… میدونم…

 

حاج آقا مغموم و بی حرف، با شانه هایی افتاده سمت گوشی رفت. دلش از آن آرامش های بی انتها میخواست، از همان ها که میشد تا آخر دنیا درونشان غرق شد.

 

با دیدن شماره ای ناشناس و کلمه ی کوچک زیرش که میگفت پیام حاوی یک ویدیو است، پاهایش سست شد اما خودش را نباخت.

 

_ رمزشو بگو بابا.

 

هر عددی را که وارد میکرد، تپش قلبش بالاتر میرفت. انگار کسی در اعماق وجودش فریاد میزد که قرار نیست چشمانش به دیدن چیز خوبی باز شود.

 

چند ثانیه ای تا باز شدن ویدیو زمان برد، چند ثانیه ای که برای حاج آقا قد یک عمر گذشت.

 

#پارت_۴۹۱

 

بی میل و فقط از سر اجبار روی آیکون پخش شدن زد. همان ابتدای ویدیو دیدن تن عریان سراب باعث شد ذکری زیر لب گفته و چشمانش را ببندد.

 

_ آخ آخ عروس چادر چاقچوری حاجی رو ببین چجوری داره به یه مشت نامحرم سرویس میده!

خوب مالیه زنت حامی جون، سپردم یکی یه دور خووووب ترتیبشو بدن بلکه بوی تو از این درز مرزاش بزنه بیرون.

 

چشمانش بسته بود اما صدای گوشی بلند بود و به جز خودش، همه داشتند صدای ناله های دردناک سراب را میشنیدند.

 

_ خدایا…

 

حامی سرش را میان دستانش گرفت و با بدبختی شروع به کوبیدن مشت های محکمی به سر خود کرد.

 

_ منِ بی غیرت چرا زندم؟ منِ بی عرضه اینجا چه گوهی میخورم؟

 

همه چنان در شوک شنیدن آن صدای زمخت که مشخص بود دستکاری شده، بودند که کسی به حامی توجه نمیکرد.

 

بردیا خودش را کنار حاج آقا رساند و با فشردن دکمه های کنار گوشی، توپ و تشرش را بر سر مرد درمانده ی کنارش خالی کرد.

 

_ کمش کن حداقل مرد ناحسابی، اینا همشون به مو بندن سکتشون میدی.

 

صدای گوشی را تا حدی پایین آورد که فقط خودشان بشنوند و دست زیر دست حاج آقا انداخت و گوشی را کج کرد تا مقابل دیدش قرار گیرد.

 

_ این خائن کثافت قرار نبود زیر خوابت شه، ولی منو دور زد.

آ آ آ! راستی بهت نگفته بود کیه نه؟

اوف سراب! چقدر لجنی تو دختر، بابا طرف شوهرته… شبا سرتون رو یه بالشته، اونم دور زدی؟!

اینجور که بوش میاد این سراب خانم گل و گلاب شده چوب دو سر گوه!

 

بردیا آنقدر نفسش را حبس کرده و دندان هایش را به هم فشرده بود که رنگ پوستش به کبودی میزد.

 

دختری را که میشناخت و حتی هنوز هم ناموسشان به حساب می آمد، مقابل نگاهش دستمالی میکردند و غیرتش داشت جانش را میگرفت.

 

#پارت_۴۹۲

 

_ این دیگه چه مدلشه؟ آخه حیوون…

 

بردیا لبهایش را به هم فشرد تا ناسزاهایی که داشتند پشت سر هم روی زبانش ردیف میشدند را غلاف کند.

 

حاج آقا پلک های سنگین شده اش را از هم فاصله داد و نگاه خیسش را به صفحه ی گوشی دوخت.

 

سراب هر کسی هم که بود و هر کاری هم که کرده بود، باز هم زمانی مثل دخترش دوستش داشت…

حتی هنوز هم در اعماق قلبش او را دختر خود میدانست…

 

_ اوخ اوخ ولش کنین، اینجوری که شما میکنینش چیزی ازش نمیمونه… برین کنار برین کنار!

 

مردها که کنار رفتند، هر دو به وضوح نفس راحتی کشیدند. دوربین را نزدیک تر برد و روی صورت رنگ پریده ی سراب زوم کرد.

 

_ خوشگل شده نه؟ دیگه خیلی داشت شبیه شماها میشد دادم نونوارش کنن!

 

دست زیر چانه ی سراب برد و سرش را بلند کرد. تکانی به سرش داد و اشک های روی گونه اش همچون خار قلب حاج آقا را درید.

 

_ سلام کن، دختره ی بی ادب… به شوهرت سلام نمیکنی؟

من تو رو اینجوری بار آوردم؟

 

_ نیا حامی… میکشتت‌…

 

صدای ضعیف سراب که بلند شد، راغب خنده ی چندش و بلندی کرد و لب زخمی سراب را فشرد. ناله ی ریزی از دهان سراب بیرون زد و راغب گلویی صاف کرد.

 

_ وسط حرف بزرگترت میپری جنده کوچولو؟!

این اومد پیش شما انقدر بی ادب شدا، ولش کن. بذار بریم سر اصل مطلب آقا حامی!

عرضم به خدمتت که من اون مدارکو میخوام، همشو میخوام.

از حاج بابات بپرسی بهت میگه دنبال چیم.

 

همزمان با صحبت کردنش، انگشتانش را از چانه ی سراب جدا کرد و با تفریح روی سینه هایش رقصاند تا به شکمش رسید.

 

_ شاید قید این هرزه رو زده باشی، ولی این توله ی تو شکمش برات مهمه نه؟! بابا حامی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 111

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خلسه

    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ستاره
ستاره
7 ماه قبل

یه حسی بهم میگه سراب دختر حاج آقا نیست. دختر بردیاست. مادر سرابم مث خود سراب جاسوس بوده و یا خواهر راغب بوده یا از آدماش بوده و همون کاری که سراب با حامی کرد اون با بردیا کرده و سراب شده بچه شون و موقع زایمان مرده و راغب سرابو بزرگ کرده و سراب بچه بردیاست و خواهر رساست.

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

چرا دیگه دارن فیلم لخت سراب بیچاره رو همه نگاه میکنن

آدم معمولی
آدم معمولی
7 ماه قبل

خداوکیلی این رمان زیادی چرت نشد ،بابا مگه مال هندوستانه چه خبره

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط آدم معمولی
بانو
بانو
7 ماه قبل
پاسخ به  آدم معمولی

موافقم👌

P:z
P:z
7 ماه قبل

من سه ماه پیش بهتون گفتم سراب حامله ستتت نگفتمم؟؟😭😭😭
بدبختِ بیچارهههه

Bahareh
Bahareh
7 ماه قبل

راغب تو عوضی بودن و کثیف و نامرد بودن رقیب نداره تک سواره واسه خودش انشاالله به بدترین بلای ممکنه گرفتار بشه و ازش خلاص نشه نکبت.

زن آینده علیرضا
زن آینده علیرضا
7 ماه قبل
پاسخ به  Bahareh

مونده((((:

فرشته منصوری
فرشته منصوری
7 ماه قبل

ای وااای

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x