رمان آس کور پارت ۱۷۹

 

یاشا هم مرد بود، مانند حاج آقا و شاید تنها کسی که احساس او را در مورد گذشته درک میکرد.

به روی خودش نمی آورد اما هر بار که آن دو را کنار هم میدید، حسی شبیه مرگ قلبش را احاطه میکرد.

شک نداشت که حاج آقا هم نسبت به او همچین حسی دارد اما هر دو در ظاهر با قضیه کنار آمده بودند.

_ من و مادرت، قرار بود ازدواج کنیم…

ابروهای حامی به فرق سرش چسبیده و نگاه گنگش را به پدر و مادرش دوخت.

باورش نمیشد. کسی که تمام این سالها به او عمو میگفت، معشوقه ی مادرش بوده؟!

پدرش چطور میتوانست با یاشا رفاقت کند؟
اصلا مگر چنین چیزی ممکن بود؟

حاج خانم حالا در آغوش رها ریز ریز اشک میریخت و ترجیح میداد نگاهش به کسی نیفتد.

_ پدر من، اون زمان یه خلافکار بزرگ بود… دقیقا مثل حالای راغب.
تنها پسرش بودم و دلش میخواست جانشینش بشم، تموم اون امپراطوری ای که واسه خودش ساخته بود رو صاحب بشم ولی من همچین آدمی نبودم.
نمیتونستم مثل اون آدم بکشم، خلاف کنم، با زندگی بقیه بازی کنم… نمیتونستم.

نگاه زیر چشمی اش را به حاج خانم دوخت. هنوز هم مانند اولین روز، او را عاشقانه میپرستید.

هر چه کرد نتوانست ذره ای از عشق او در قلبش کم کند.
به خیال همه آن عشق جایش را به رفاقتی صادقانه داده بود اما مگر میشد زنی که صاحب قلبت بوده را به چشم دیگری ببینی؟

_ اما پدرم فکر میکرد به خاطر اون دختر پیشنهادشو رد میکنم.
حاضر بود هر کاری کنه تا منو برگردونه پیش خودش، از کشتن مادرتم هیچ ابایی نداشت.
دست آخرم وقتی با جون مادرت تهدیدم کرد، مجبور شدم تن بدم به خواسته اش…

بغضی که از یادآوری آن روزهای تلخ و تاریک بیخ گلویش نشسته بود چشمانش را تر کرد.

_ میدونی، بهتر بود من تبدیل به یه هیولا بشم تا اینکه دختر موردعلاقم دیگه نتونه نفس بکشه…

از هیچکس هیچ صدایی درنمی آمد. حتی نفس هم نمی کشیدند تا مبادا یک کلمه از حرف های یاشا را هم از دست بدهند.

_ مرگمو صحنه سازی کرد، یه هویت جدید بهم داد و همونجا رابطه ی ما تموم شد.
دورادور از مادرت خبر داشتم، یه سری اتفاقا افتاد که مجبور شد با پدرت ازدواج کنه و پدرت بهترین مردی بود که میتونست سر راهش قرار بگیره.
همیشه بابت غمی که به مادرت تحمیل کردم عذاب وجدان داشتم ولی وقتی دیدم کنار هم خوشبختن، خیالم راحت شد.

هق بلندی که حاج خانم زد حواس همه را پرت کرد.
قلبش داشت دیوانه وار در سینه میکوبید و طاقت شنیدن گذشته ی پر از رنجش را نداشت.

آن روزها هر روز مرگ را تجربه میکرد و یاشا درست میگفت، ازدواجش با حاج آقا بهترین اتفاقی بود که میتوانست برایش بیفتد.

سالهای زیادی گذشته بود اما حالا که یاشا داشت بازگویش میکرد، درست به اندازه ی همان روزها درد داشت.

یاشا نامحسوس اشکی که از گوشه ی چشمش چکید را پاک کرده و بینی اش را بالا کشید.

نمیخواست بیشتر از این عشق قدیمش را آزرده خاطر کند که با صدایی بلند ماجرا را از زاویه ای دیگر ادامه داد.

_ اون زمان رسما شدم جانشین پدرم اما این فقط ظاهر قضیه بود.
هیچوقت نتونستم خودمو راضی کنم که تو جنایتاش دست داشته باشم.
رو کاغذ همه چی به اسم من بود ولی در واقع همه ی کارا رو خودش انجام میداد.
اون مدارکم به این خاطر علیه منه چون اسم و امضای من پای همشونه…
بردیا، رها، پدر و مادرت، اینا به خاطر رابطه ای که با هم داشتیم باور داشتن که من بی گناهم اما نمیشد قانونو قانع کرد که اون همه مدرکو باور نکنن.
تصمیم گرفتن که منو فراری بدن و هر چی علیه منه نابود کنن تا من بتونم یه زندگی جدید داشته باشم…

مغز هر سه نفرشان داغ کرده بود‌. رسا که رنگ به رو نداشت و فرصت میخواست تا همه چیز را هضم کند.

حامی هم هنوز از شنیدن رابطه ی یاشا و مادرش، یا حتی رابطه ی دوستانه ی حالایشان شوکه بود و نمیتوانست به چیز دیگری فکر کند.

فقط سراب بود که بیتاباته میخواست ربط راغب را به آنها بداند.

سکوت یکباره ی یاشا باعث شد زبانش را تکان داده و آرام بپرسد:

_ راغب… اون کجای ماجراست؟

این سوال تنها چیزی بود که حتی بزرگترهایشان هم جوابش را نمیدانستند.
تنها نقطه ی کور این داستان راغب بود.

یاشا دستی به صورتش کشیده و تکیه اش را به پشتی مبل داد.
راغب فقط میتوانست یک نفر باشد…

در مورد راغب حدس هایی میزد اما بعد از شنیدن صحبتهای سراب، درباره ی هویتش مطمئن شده بود.

_ این داستانی که گفتی رو قبلا شنیده بودم. قبل از اینکه من تن به خواسته ی پدرم بدم، به یکی از افرادش دستور میده دختری که با منه رو بکشه.
اما اون مرد از دستورش سرپیچی میکنه و چون عواقب این سرپیچی رو میدونسته، فرار میکنه.
اما قبل از اینکه بتونه خونوادشو نجات بده، پدرم پیداشون میکنه و…

سری به تاسف تکان داده و سر میان دستانش فشرد. باورش نمیشد آن مرد به خاطر کار نکرده مجازاتش کند.

حاج آقا که حالا پی به موضوع برده بود، دستی به محاسنش کشیده و با شگفتی پچ زد:

_ یه تماس تلفنی ناشناس بود که جای تو رو به پلیس لو داد. حتما خودش بوده، خدایا…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۱۲۴

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو

  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کیوی خانم 🥝
کیوی خانم 🥝
1 ماه قبل

به سلامتی دیگه پارت هم پررر😕😕😕

کیوی خانم🥝
کیوی خانم🥝
1 ماه قبل

هن؟؟؟؟!!!!!!!😐😐😐

Yas
Yas
1 ماه قبل

دلمون به این رمان خوش بود که ۳ بار در هفته میذاره
که اینم هفته ای شد

Yas
Yas
1 ماه قبل

گفتیم این رمان حداقل هفته ای ۳بار میاد
که اینم هفته ای شد

علوی
علوی
1 ماه قبل

مثلاً می‌خواد شبیه راز نگه داره قضیه رو، اما با این داستان مشخصه که حامی پسر یاشاست. ازدواج حاج آقا و حاج خانم هم برای درز گرفتن بچه‌ایه که قبل از ازدواج حاج خانم از یاشا حامله شده.

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x