رمان آس کور پارت 193 - رمان دونی

 

 

 

 

 

_ این داستانی بود که اون بچه هر روز و هر شب با خودش تکرار میکرد تا پدر و مادرشو اینجوری به یاد بیاره.

تا یادش بره که مامان و باباش نخواستنش.

تا یادش بره بچشونو، پاره ی تنشونو، دوست نداشتن و گذاشتنش سر راه…

تا فکر کنه مامان و باباش بیچاره بودن، فقیر بودن، کلی مشکل داشتن اما میون تموم اون مشکلا، عاشق بچشون بودن و اگه نمیمردن محال بود بچشونو ول کنن…

تا فکر کنه مردن که ولش کردن…

 

تلخندی زده و چند لحظه ای سکوت کرد.

انگار نفس کم آورده بود که بینی اش را به گردن سراب چسبانده و عمیق نفس کشید.

 

نفسش بود دخترک…

ریه هایش را از عطر تن او پر کرد و جان گرفت.

 

_ اون بچه از اینکه نخوانش میترسید، متنفر بود.

هر بار که یه زن و شوهر میرفتن پروشگاه و اونو انتخاب نمیکردن، دیوونه میشد.

بچه بود اما اون حس بد نخواستن، زود بزرگش کرد.

تا اینکه انتخاب شد…

حسای بد همه رفتن، دوباره بچه شد، یه بچه ی خوشحال که مامان و بابا داشت.

دیگه شبا کابوس نمیدید که هر چی میدوئه به اون زن و شوهر نمیرسه، کابوس نمیدید که تو یه خیابون تاریک و خلوت ولش میکنن و دیگه برنمیگردن دنبالش…

بچه دوباره داشت زندگی میکرد، بچگی میکرد…

 

سراب را طوری به آغوش کشیده بود که ذره ای جا برای تکان خوردن نداشته باشد.

 

که اگر داشت و میان صحبت هایش برمیگشت و در چشمانش زل میزد، حامی میمرد.

 

تکه تکه خندید اما صدای برخورد قطرات اشکش به متکا، بلندتر از خنده اش به گوش سراب میرسید.

 

همه چیز را از یاد برده بود. اینکه او برادرش است، اینکه کودک درون بطنش حرام زاده است، اینکه باید آن طفل معصوم را بکشند…

 

همه چیز را از یاد برده و تمام ذهنش درگیر داستان حامی شده بود.

اما هر چه بیشتر فکر میکرد، سرگردان تر میشد.

 

حامی چه داشت میگفت؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 126

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yas
Yas
6 روز قبل

خب اگه حامی بچه حاج آقا نباشه
که دیگه نگرانی نداشت بخواد بفهمه سراب دخترشه که می‌گفت بهش تا از نگرانی بیرون بیاد

mobina
mobina
6 روز قبل

یعنی حامی داره داستان زندگی خودشو تعریف میکنه؟

علوی
علوی
6 روز قبل

حامی سفت سراب رو بغل کرده، گریه می‌کنه. قصه بچگی‌هاش رو در حد یک و نیم‌جمله می‌گه. و تمام!

و آس کور حورا می‌شود!!

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x