رمان آس کور پارت 202 - رمان دونی

 

 

همچون روحی سرگردان کوچه خیابان های شهر را زیر پا گذاشت.

آنقدر راه رفته بود که کف پاهایش میسوخت.

 

تاریکی روی تمام شهر سایه انداخته بود که با خستگی روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشست.

 

حدس میزد آدمهای راغب دورادور زیر نظرشان داشته باشند و فکر میکرد اگر تنها باشد، شاید سراغش بیایند.

 

اما بیشتر از نصف روز دور خودش چرخیده بود و هیچ خبری از هیچکس نشد.

 

مغموم و ناامید سر به شیشه ی پشت سرش چسباند و حتی روی بازگشت به خانه را هم نداشت.

 

چه میگفت؟

جواب نگاه های منتظر و سوالی شان را چه میداد؟

اگر دوباره به او شک میکردند…

 

آهی کشید و خودش را لعنت کرد. خربزه ی بزرگی خورده بود و حالا باید پای لرزش هم مینشست.

 

دستانش را در هم گره کرده و نگاهی به اطراف انداخت. نه گوشی داشت و نه پول!

 

نه موفق به دیدن راغب شده و نه راه برگشت به خانه برایش هموار بود.

روی یک حدس و گمان احمقانه، یک دور باطل را شروع کرده بود.

 

_ چی پیش خودت فکر کردی آخه؟ گند زدی سراب…

 

پیرمردی را دید که آرام و آهسته سمت ایستگاه اتوبوس می آمد.

 

خجالت زده و با اکراه چند قدمی نزدیک پیرمرد شد و خواست برای زنگ زدن به حامی درخواست گوشی کند که بوق ممتد ماشینی را درست کنار گوشش شنید.

 

از جا پرید، قلبش ریخت و با چشمانی گشاد شده از سر ترس، سر چرخاند.

 

به دو مرد غریبه ی داخل پراید رنگ و رو رفته نگاه کرده و با اخم سر تکان داد.

 

_ مریضی مگه؟ یه مشت روانی ریختن تو خیابون!

 

قدم بعدی را برنداشته صدای مرد متوقفش کرد.

 

_ جا خواب داری؟!

 

#پارت_۶۹۲

 

آب دهانش را با صدا بلعید و اینبار با دقت بیشتری چهره هایشان را رصد کرد.

 

برایش آشنا نبودند اما جمله ی رمزی ای که مرد گفت، نشان میداد از ادمهای راغب هستند.

 

سالها پیش راغب چند جمله ی رمزی محض احتیاط به آشنایانش گفته بود که اگر روزی گرفتار شدند، بتواند کسی را سراغشان بفرستد و این رمزها بشود منبع اعتمادشان به آن شخص.

 

مردد و نامطمئن نگاهشان میکرد که مرد بار دیگر سوالش را تکرار کرد و سراب اینبار بی معطلی گفت:

 

_ سقف بالا سر من آسمونه، جا خوابم کجا بود!

 

مرد که جواب صحیح را شنیده بود با سر اشاره ای زده و با عجله گفت:

 

_ بشین، یه تشک خوشخواب برات ردیف میکنم!

 

فرصتی که میخواست نصیبش شده بود.

بالاخره راغب سراغش آمد و نمیخواست این فرصت را از دست بدهد که بی فوت وقت خودش را داخل ماشین انداخت.

 

ترسیده بود و هیچ رقمه نمیتوانست منکر این ترس شود.

جانش را کف دستش گرفته و داشت وارد بازی خطرناکی میشد.

 

نمیخواست کودک بینوایش ترسش را حس کند که نامحسوس نفس های عمیقی کشید و دست روی شکمش گذاشت.

 

_ مامانی مواظبته جوجه، مامانی خیلی دوستت داره…

 

با چشمانی نم زده در حال صحبت با تودلی اش بود که چیزی روی پایش پرت شد.

 

_ داریم نزدیک میشیم، اینو بکش سرت!

 

کیسه ی بزرگ سیاه رنگ را لمس کرد و متعجب به مردها زل زد.

 

_ هه، میدونی من کی ام؟ با چه جراتی همچین غلطی کردی؟

 

_ دستور آقاست، بدو بکش سرت وقت نداریم!

 

کیسه را توی صورت مرد پرت کرده و با تمام حرص و خشمش دندان قروچه ای کرد.

 

از آن سرابی که همه با دیدنش خودشان را خیس میکردند فاصله ی زیادی گرفته بود اما هنوز هم میتوانست همان سراب شود.

 

_ آقا گوه خورده با تو!

دهنتو ببند و کارتو بکن تا ندادم از کون دارت بزنن!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 80

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x