رمان آس کور پارت 71 - رمان دونی

 

 

 

 

چانه ی گرد سراب را میان دندان هایش فشرد و نفس های داغش رو پشت لبش خالی کرد.

 

_ اینم در نظر بگیر که هوز داغم و حالیم نیست دارم خودمو بدبخت میکنم!

 

سراب چشم غره ای رفت و دستانش را دور گردن حامی حلقه کرد.

 

کاش این نیروی عجیب و مرموز که او را سمت حامی میکشاند از بین میرفت.

هر چه فاصله شان کمتر میشد، تکه های بیشتری از قلبش را در این محله جا میگذاشت.

 

کاش قبل از اینکه تمام قلبش را ببازد این بازی مزخرف تمام میشد…

 

دلتنگ خیره ی حامی شد. در آینده قرار بود این حس لعنتی را با خود حمل کند اما به بودنش عادت نمیکرد.

 

دلتنگی… لعنتی ترین حس دنیا بود و مطمئن بود هیچگاه با آن عجین نمیشود.

 

_ دلم خیلی برات تنگ میشه حامی.

 

حامی لبخند اطمینان بخشی به رویش پاشید و پیشانی اش را بوسید.

 

_ من همیشه کنارتم، هر چی که بشه تو لیمو خانم من میمونی قربونت بشم.

 

_ کاش یه جور دیگه، تو یه موقعیت دیگه با هم آشنا میشدیم.

 

عمیقا این موضوع را طلب میکرد. که آدمی عادی بود و جور دیگری با حامی آشنا میشد.

در کوچه و خیابان، در مهمانی، در دعوا، در هر موقعیتی جز حالا که برای رکب زدن به او آمده بود.

 

_ موقعیتا رو ما میسازیم، شاید اگه جور دیگه ای آشنا میشدیم انقدر عاشقت نمیشدم…

 

صدای ترک خوردن قلبش را شنید. قرار بود دل این مرد عاشق را بشکند و خودش پیش از او میشکست…

خودش هم عاشق بود‌…

 

حامی بوسه ی دیگری کنج لبش کاشت و با خنده چشمکی زد.

 

_ تو تموم معادلات منو بهم ریختی، حصاری که دور خودم کشیده بودم رو خراب کردی.

اگه یه خیاط باشیِ زبون دراز و وحشی نبودی که من دلمو نمیدادم دستت توله!

 

 

 

هیاهوی قلبش را پشت سر گذاشت و پا به پای حامی خندید، خنده اش اما تلخ بود و تلخ بود و تلخ…

حامی عاشق او نشده بود…

 

عاشق آن خیاط باشی زبان دراز و وحشی شده بود. کسی که هیچ شباهتی به سراب واقعی نداشت.

 

با نشستن لبهای حامی روی نقاط مختلف صورتش، قهقهه ای زد و سعی کرد صورتش را عقب بزند.

 

_ وای حامی نکن قلقلکم میاد…

 

حامی پوکر فیس سری تکان داد و دستانش را از زیر لباس به پهلوی سراب رساند. آرام مشغول نوازشش شد و با لحنی پر افسوس گفت:

 

_ الان باید حشری میشدی، قلقلکم میاد چه صیغه ایه زن؟!

از زن و زندگی ام شانس نیاوردیم، هی!

 

همزمان با پیشروی دستانش سمت سینه های سراب، لبهایش را روی گردنش گذاشت و مک آرامی زد.

 

سراب دستانش را بین موهای حامی فرستاد و با فشار آرامی سرش را بیشتر به گردنش فشرد. با صدای آرام و مخموری زمزمه کرد:

 

_ اینکه دلم میخواد تو خودم حست کنم نشونه ی حشری شدنه؟!

 

سینه هایش میان انگشتان تنومند حامی فشرده شدند و آخ غلیظی از میان لبهایش خارج شد.

حامی سر بلند کرد و چشمان خمارش را به نگاه نیمه باز سراب دوخت.

 

_ توله ی سکسی من…

عاشق وقتاییم که التماسم میکنی جرت بدم!

 

راغب دندان قروچه ای کرده و هدفون را با حرص روی میز پرت کرد.

 

_ دختره ی بیشرف!

 

سرش را میان دستش فشرد و صدای ناله های سراب را که از داخل هدفون شنید، فریاد کشیده و میز را با تمام محتویاتش برگرداند.

 

صدای برخورد محتویات میز به زمین کمی از حرصش را تخلیه کرد. گوشی را کنار گوشش گذاشت و با شنیدن صدای فرد مورد نظرش غرید:

 

_ همین امشب کارتو شروع کن، زودتر قال قضیه رو بکن… نبینم دست دست کنی!

 

_ چشم آقا.

 

 

_ هر شب صدای آه و ناله از این خونه میاد حاج آقا!

 

همسایه ها مقابل خانه اش جمع شده و شکایتش را به حاج آقا میکردند.

حاجی معتمد محل بود و امین مردم و حلال مشکلات.

 

_ چه معنی داره از خونه ی دختر مجرد و تنها صدای رابطه بیاد؟!

 

با بلند شدن صدای فتنه انگیز ملیحه خانم عرق سردی بر تن حاج آقا نشست.

 

راه گرفتن قطرات عرق را از تیره ی کمرش حس کرد و برآشفته از حقیقتی که فقط خودش میدانست سرفه ای کرد.

 

_ خوبیت نداره ملیحه خانم، شما دارین تهمت میزنین به این بنده ی خدا.

 

ملیحه خانم واه واه گویان چادرش را زیر بغلش زد و شانه بالا انداخت.

 

_ به من چه؟ همه شنیدن و دیدن که مرد به این خونه رفت و آمد داره… منم از این و اون شنیدم والا.

اگه یه درصد درست باشه چی؟ شما به عنوان بزرگ این محل باید بهش رسیدگی کنین حاج آقا.

ما یه عمره با آبرو اینجا زندگی کردیم، جوون عزب داریم تو خونه… خدا رو خوش نمیاد این دختره محله رو به گند بکشه!

 

زیر نگاه خیره و منتظر اهالی محل، چاره ای جز بالا بردن دستش و کوبیدن به در نداشت.

 

او میدانست مردی که به خانه ی سراب رفت و آمد داشت که بود اما آنقدر حواسش پرت رفتن نگار بود که هیچ راهی برای خلاصی از این مخمصه به ذهنش نمیرسید.

 

ناچارا میخواست کار را به خود سراب بسپارد، شاید او میتوانست مردم را متقاعد کند.

 

صدای کوبیده شدن در، او را از خواب ناز بیرون کشید. بعد از رابطه ی پر شور دیشب، همان طور لخت و عور در آغوش هم به خواب رفته بودند.

 

جزو معدود شبهایی بود که همچون کودکی بی دغدغه و آرام به خواب رفته بود.

 

چشمانش را مالید که صدای خشدار و خواب آلود حامی بلند شد.

 

_ ولش کن…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قصه مهتاب

    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان را ناب تر و پخته تر پیدا می‌کنند. جایی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو

  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

من با اسم نقش منفی مشکل دارم
آخه چرا گذاشتی راغب

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
پاسخ به  همتا
1 سال قبل

ببخشی ،، یچیزه عجیبتر فکرکنم به گمونم این یارو که اول اومد ۱اسم دیگه داشت بعد نویسنده حواسش پرت شد اسم این پدر•خ.و،ا،ن.د.ه م،ا،ف،ی،ا شد راغب فکرکنم اول (اسمش مظفر بود)

Seliin
Seliin
پاسخ به  نیوشاخاتوون*
1 سال قبل

مظفر اسم نگهبانه بود

ساناز
ساناز
پاسخ به  نیوشاخاتوون*
1 سال قبل

آره منم گفتم چرا شد راغب

ساناز
ساناز
1 سال قبل

پارتای اول حامی گف از دخترای چشم رنگی خوشش نمیاد بعد دیگ هیچ اشاره نکرد چرا بدش میومد؟! :/

آدم معمولی
آدم معمولی
1 سال قبل

نویسنده بجای درست بکشونش دیگه که بفهمیم چی بچیه موندیم تو خماری ها

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x