رمان دونی

 

 

 

حلقه ی دستانش را دور تن سراب محکم تر کرد و سینه هایش را چنگ زد.

 

_ آی حامی… از دیشب درد دارم هنوز، تو رو خدا دیگه نه…

ولم کن بذار برم ببینم کی در میزنه.

 

دست حامی روی پایین تنه اش لغزید و نوازش گونه سر تا سرش را لمس کرد.

 

_ گور باباش، جواب نگیره خودش بیخیال میشه میره.

خودتو سفت نکن برام توله سگ…

اینجات درد میکنه؟

خودم برات خوبش میکنم، این لیمو کوچولو دلش واسه زبون من تنگ شده!

 

سراب لب گزیده و دست روی دست حامی گذاشت. کوچکترین لمس از سمت حامی هورمون هایش را به سادگی فعال میکرد.

 

_ سیرمونی نداری تو؟ جون ندارم دیگه.

 

حین ور رفتن با بین پایش، خم شد و پوست سرخ شده ی گردنش را میان دندان هایش فشرد.

 

ناله ی آرام سراب جری ترش کرد و این بار مک عمیقی به همان نقطه زد.

آخ بلند و غلیظی از دهانش بیرون پرید و به گوش تمام کسانی که پشت در بودند رسید!

 

_ بیا بیرون دختره ی بی آبرو!

 

ملیحه خانم با غیظ به در کوبیده و شخصی از بین مردم گردن کشید.

 

_ توبه توبه، بازم صداهای خاک بر سری اومد حاج آقا، شنیدین؟

 

صدای هیاهو از بیرون خانه بلند شد و هر دو هراسان سر بلند کردند. سراب نگاه مات مانده اش را به حامی دوخت و زیر لب نجوا کرد:

 

_ یا خدا، چه خبره اون بیرون؟

 

حامی از روی دقت چشم ریز کرده و چند چین کوچک و بزرگ روی پیشانی اش نقش بست. هیسی گفت و گوش هایش را تیز کرد.

 

صدای همهمه و دعوا را به راحتی میشد تشخیص داد. آب دهانش را با صدا بلعید و سراب را رها کرد.

 

دست سمت لباس هایش برد و با ابروهایی در هم گره خورده غرید:

 

_ الان میفهمیم!

 

 

 

سراب سراسیمه خودش را به حامی رساند و سرش را به سرعت به چپ و راست تکان داد.

 

_ کجا میخوای بری؟ اینجا ببیننت شر میشه، خودم میرم ببینم چی میگن.

 

حامی او را کنار زده و شلوارش را تن زد.

 

_ گوه خوردن لشکر کشی کردن واسه تو، مگه تو بی صاحابی؟

اتفاقا بهتر شد، ما که قرار بود بالاخره رسمیش کنیم، چه روزی بهتر از حالا؟

من دهن این خاله خان باجیا رو امروز میبندم تا یاد بگیرن سر تو کون هر کسی نکنن.

 

سراب هراسان لباس هایش را چنگ زده و از شدت هول شدگی پشت و رو پوشید. از بازوی حامی آویزان شد و ملتمس پچ زد:

 

_ نرو، خودشون خسته میشن میرن… شر میشه حامی دلم شور میزنه…

 

در حال کشمکش با حامی بود که صدای حاج آقا را شنید. در تلاش برای آرام کردن جو به شدت متشنجی بود که میان اهالی محل راه افتاده بود.

 

_ نشورین گناه این بنده خدا رو، هنوز که چیزی معلوم نیست.

شماها انگار برای جنگ و دعوا اومدین، چه خبرتونه؟

من اینجام که مسئله رو حل کنم، آروم باشین لطفا.

 

چشم گرد کرد و آرام روی گونه اش کوبید. حامی را به عقب کشید و با آرام ترین تن صدای ممکن نالید:

 

_ باباتم هست، آبروش میره… بذار خودم برم.

گناه داره حامی، الان تو از در این خونه بری بیرون دیگه نمیتونه سر بلند کنه تو این محل.

 

حامی حرصی و کلافه دست روی صورتش کشید و اشاره ای به در زد.

 

_ بی ناموسا دختر تنها گیر آوردن خیمه زدن اون بیرون، تو از پس اینا بر نمیای. با هم میریم تا دهنشون بسته شه و زر زر نکنن.

 

_ برمیام، این همه سال بر اومدم. بمون همین جا من برمیگردم، به خاطر بابات…

درد رفتن نگار رو دوششه، دیگه ما نشیم قوز بالا قوزش…

 

 

با اینکه راضی به اینکار نبود و عمیقا دلش میخواست امروز همه چیز را علنی کند، اما زور نگاه ملتمس سراب به حرص و عصبانیتش چربید و سری تکان داد.

 

_ باشه ولی زیاد گوه بخورن میاما!

 

سراب حین سر کردن چادرش اخمی کرده و چشم غره ای رفت.

 

_ بیخود، خودم درستش میکنم.

 

با قدمهایی بلند خودش را به در رساند و بعد از کمی مکث که برای تسلط بر استرسش بود، در را گشود.

 

همهمه ها خوابید و تمام نگاه های شماتت گر و کنجکاو روی سراب ثابت شد.

 

در نگاه اول چهره ی سرخ شده و دانه های عرقی که روی پیشانی حاج آقا خودنمایی میکرد را دید و نگاه پر از شرمندگی اش را از او گرفت.

 

سر به زیر انداخت و گلویی صاف کرد. چادرش را زیر گردنش سفت چسبید و گفت:

 

_ سلام حاج آقا، مشکلی پیش اومده؟

 

قبل از اینکه حاج آقا دهان باز کرده و چیزی بگوید، ملیحه خانم سمتش حمله کرد و موهایش را از روی چادر چنگ زد.

 

شنیدن صدای ناله های سراب همه شان را بابت هرزه بودنش مطمئن کرده بود و به خودشان اجازه ی هر کاری برای پاک کردن این ننگ میدادند.

 

سراب هینی گفته و غافلگیر از حرکت ملیحه خانم، جیغ بنفشی کشید.

غیر ارادی و از روی درد، دست روی دستان ملیحه خانم گذاشت و آخی گفت.

 

_ مشکل خود تویی دختره ی هرزه!

محله رو به گند کشیدی، فکر کردی کسی نمیفهمه چه غلطی میکنی؟

همه ی جوونا رو از راه به در کردی با این هرزگیات حروم زاده!

 

_ وای ملیحه خانم تو رو خدا ولم کن… مگه من چیکار کردم؟

 

با درد ناله کرده و دستش از روی چادر سر خورد. کبودی ها و سرخی های روی گردنش، شد مهری برای تایید تمام شایعات!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلنجار

    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به چالش میکشد و هرکدام به نحوی با این مسئله و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیانا
دیانا
11 ماه قبل

وا مگه پشت بلندگو اخ ناله میکرده

Mobina
Mobina
11 ماه قبل

ب شدت‌ چرته اینا بیرونن تو اوج همهمه بعد صدای آخ طرفو میشنون! بعدشم مسخره اگر قرار بود زودی همه صدا این چیزا رو بشنون ک تازه عروس دومادها و زن و شوهرها هیچ وقت آبرو نداشتن… خدایی چیزی ب ذهنتون نمیرسه چرا چرت می‌نویسید مگه مجبورید رمان بنویسید! ب شدت‌ آبکی و مضخرف شده😒
بالا 90 درصد رمان فقط محتوای س این دوتاست ن چالشی ن چیزی

ساجده
ساجده
پاسخ به  Mobina
10 ماه قبل

وای چقدر حق گفتی👍🏻

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x