رمان آس کور پارت 72 - رمان دونی

 

 

 

حلقه ی دستانش را دور تن سراب محکم تر کرد و سینه هایش را چنگ زد.

 

_ آی حامی… از دیشب درد دارم هنوز، تو رو خدا دیگه نه…

ولم کن بذار برم ببینم کی در میزنه.

 

دست حامی روی پایین تنه اش لغزید و نوازش گونه سر تا سرش را لمس کرد.

 

_ گور باباش، جواب نگیره خودش بیخیال میشه میره.

خودتو سفت نکن برام توله سگ…

اینجات درد میکنه؟

خودم برات خوبش میکنم، این لیمو کوچولو دلش واسه زبون من تنگ شده!

 

سراب لب گزیده و دست روی دست حامی گذاشت. کوچکترین لمس از سمت حامی هورمون هایش را به سادگی فعال میکرد.

 

_ سیرمونی نداری تو؟ جون ندارم دیگه.

 

حین ور رفتن با بین پایش، خم شد و پوست سرخ شده ی گردنش را میان دندان هایش فشرد.

 

ناله ی آرام سراب جری ترش کرد و این بار مک عمیقی به همان نقطه زد.

آخ بلند و غلیظی از دهانش بیرون پرید و به گوش تمام کسانی که پشت در بودند رسید!

 

_ بیا بیرون دختره ی بی آبرو!

 

ملیحه خانم با غیظ به در کوبیده و شخصی از بین مردم گردن کشید.

 

_ توبه توبه، بازم صداهای خاک بر سری اومد حاج آقا، شنیدین؟

 

صدای هیاهو از بیرون خانه بلند شد و هر دو هراسان سر بلند کردند. سراب نگاه مات مانده اش را به حامی دوخت و زیر لب نجوا کرد:

 

_ یا خدا، چه خبره اون بیرون؟

 

حامی از روی دقت چشم ریز کرده و چند چین کوچک و بزرگ روی پیشانی اش نقش بست. هیسی گفت و گوش هایش را تیز کرد.

 

صدای همهمه و دعوا را به راحتی میشد تشخیص داد. آب دهانش را با صدا بلعید و سراب را رها کرد.

 

دست سمت لباس هایش برد و با ابروهایی در هم گره خورده غرید:

 

_ الان میفهمیم!

 

 

 

سراب سراسیمه خودش را به حامی رساند و سرش را به سرعت به چپ و راست تکان داد.

 

_ کجا میخوای بری؟ اینجا ببیننت شر میشه، خودم میرم ببینم چی میگن.

 

حامی او را کنار زده و شلوارش را تن زد.

 

_ گوه خوردن لشکر کشی کردن واسه تو، مگه تو بی صاحابی؟

اتفاقا بهتر شد، ما که قرار بود بالاخره رسمیش کنیم، چه روزی بهتر از حالا؟

من دهن این خاله خان باجیا رو امروز میبندم تا یاد بگیرن سر تو کون هر کسی نکنن.

 

سراب هراسان لباس هایش را چنگ زده و از شدت هول شدگی پشت و رو پوشید. از بازوی حامی آویزان شد و ملتمس پچ زد:

 

_ نرو، خودشون خسته میشن میرن… شر میشه حامی دلم شور میزنه…

 

در حال کشمکش با حامی بود که صدای حاج آقا را شنید. در تلاش برای آرام کردن جو به شدت متشنجی بود که میان اهالی محل راه افتاده بود.

 

_ نشورین گناه این بنده خدا رو، هنوز که چیزی معلوم نیست.

شماها انگار برای جنگ و دعوا اومدین، چه خبرتونه؟

من اینجام که مسئله رو حل کنم، آروم باشین لطفا.

 

چشم گرد کرد و آرام روی گونه اش کوبید. حامی را به عقب کشید و با آرام ترین تن صدای ممکن نالید:

 

_ باباتم هست، آبروش میره… بذار خودم برم.

گناه داره حامی، الان تو از در این خونه بری بیرون دیگه نمیتونه سر بلند کنه تو این محل.

 

حامی حرصی و کلافه دست روی صورتش کشید و اشاره ای به در زد.

 

_ بی ناموسا دختر تنها گیر آوردن خیمه زدن اون بیرون، تو از پس اینا بر نمیای. با هم میریم تا دهنشون بسته شه و زر زر نکنن.

 

_ برمیام، این همه سال بر اومدم. بمون همین جا من برمیگردم، به خاطر بابات…

درد رفتن نگار رو دوششه، دیگه ما نشیم قوز بالا قوزش…

 

 

با اینکه راضی به اینکار نبود و عمیقا دلش میخواست امروز همه چیز را علنی کند، اما زور نگاه ملتمس سراب به حرص و عصبانیتش چربید و سری تکان داد.

 

_ باشه ولی زیاد گوه بخورن میاما!

 

سراب حین سر کردن چادرش اخمی کرده و چشم غره ای رفت.

 

_ بیخود، خودم درستش میکنم.

 

با قدمهایی بلند خودش را به در رساند و بعد از کمی مکث که برای تسلط بر استرسش بود، در را گشود.

 

همهمه ها خوابید و تمام نگاه های شماتت گر و کنجکاو روی سراب ثابت شد.

 

در نگاه اول چهره ی سرخ شده و دانه های عرقی که روی پیشانی حاج آقا خودنمایی میکرد را دید و نگاه پر از شرمندگی اش را از او گرفت.

 

سر به زیر انداخت و گلویی صاف کرد. چادرش را زیر گردنش سفت چسبید و گفت:

 

_ سلام حاج آقا، مشکلی پیش اومده؟

 

قبل از اینکه حاج آقا دهان باز کرده و چیزی بگوید، ملیحه خانم سمتش حمله کرد و موهایش را از روی چادر چنگ زد.

 

شنیدن صدای ناله های سراب همه شان را بابت هرزه بودنش مطمئن کرده بود و به خودشان اجازه ی هر کاری برای پاک کردن این ننگ میدادند.

 

سراب هینی گفته و غافلگیر از حرکت ملیحه خانم، جیغ بنفشی کشید.

غیر ارادی و از روی درد، دست روی دستان ملیحه خانم گذاشت و آخی گفت.

 

_ مشکل خود تویی دختره ی هرزه!

محله رو به گند کشیدی، فکر کردی کسی نمیفهمه چه غلطی میکنی؟

همه ی جوونا رو از راه به در کردی با این هرزگیات حروم زاده!

 

_ وای ملیحه خانم تو رو خدا ولم کن… مگه من چیکار کردم؟

 

با درد ناله کرده و دستش از روی چادر سر خورد. کبودی ها و سرخی های روی گردنش، شد مهری برای تایید تمام شایعات!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه به صورت pdf کامل از دلارام

      خلاصه‌ی رمان:   دخترا متفاوت اند‌. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد. خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیانا
دیانا
1 سال قبل

وا مگه پشت بلندگو اخ ناله میکرده

Mobina
Mobina
1 سال قبل

ب شدت‌ چرته اینا بیرونن تو اوج همهمه بعد صدای آخ طرفو میشنون! بعدشم مسخره اگر قرار بود زودی همه صدا این چیزا رو بشنون ک تازه عروس دومادها و زن و شوهرها هیچ وقت آبرو نداشتن… خدایی چیزی ب ذهنتون نمیرسه چرا چرت می‌نویسید مگه مجبورید رمان بنویسید! ب شدت‌ آبکی و مضخرف شده😒
بالا 90 درصد رمان فقط محتوای س این دوتاست ن چالشی ن چیزی

ساجده
ساجده
1 سال قبل
پاسخ به  Mobina

وای چقدر حق گفتی👍🏻

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x