رمان آوای نیاز تو پارت 222 - رمان دونی

 

×××

 

فرزان*

 

خیره به قفسه سینش که بالا پایین میشد بودم و می‌ترسیدم به چهره غرق خوابش خیره بشم؛ میترسیدم بهش خیره بشم و دلم بلرزه و نرم!… مثل وقتی که تو اتاق کارم، رو بهم خیره خیره گفت دلبستت شدم!

چقدر خودم و کنترل کردم که نگم من بیشتر چقدر دلم تو اون لحظه لرزید!… ولی این دختر حرفاشم از روی احساسات شدیدش بود

 

نمی‌تونست دقیق انتخاب کنه!… انگار عذاب وجدان می‌گرفت که من و ترک کنه و بره پس من باید میرفتم چون خوب میدونستم انتخابش چیه!… جدا از همه ی اینا و جدا و از همه احساسات باید راه درست و انتخاب میکرد!… به خاطر بچش حتی شاید به خاطر جاویدی که هنوز خواه یا ناخواه دوستش داشت!

نفس عمیقی کشیدم و نیم نگاهی به چشمای بستش کردم لبم و دم گوشش بردم و آروم لب زدم

_تو خیالم همیشه تصور میکردم که چی میشد اول منو میدیدی؟!

اول با من آشنا میشدی!… دوست داشتم… دوست داشتم اول با من آشنا میشدی بعد عاشقم میشدی و بعد من مثل همین الانم حاضر بودم برای لبخندت همه کاری کنم!

نگرانتم تو برای من خیلی عزیزی… تو اصلا تو اوج ناچیزیم همه چیزم شدی

 

دوباره نفس عمیقی کشیدم و سخت بود گفتن این حرفا

_همیشه اون طور که می‌خوایم پیش نمیره عیبیم نداره!… عیب نداره چون این قانون برای همه آدما صِدق میکنه!

آوا دارم میرم!… رو در رو اینو بهت نگفتم‌ که یه وقت کلمه خداحافظ از دهنم یا از دهنت در نیاد چون برمیگردم!

قول میدم تو زمان و مکان درستش می‌بینیم همو این چند روز بدخلقی کردم یا دلت و شکوندم چون نمی‌خواستم با یه نیم نگاهت یا یه حرفت منو موندگار کنی و پشیمون بشم از تصمیمی که گرفتم!

دوست دارم؛ شاید خیلیا بگن گفتن این کلمه وقتی این تصمیم و گرفتم اشتباه اما من مردونه دوست دارم…

 

مکثی کردم و لبخند تلخی زدم و ادامه دادم

_مردونه دوست داشتن یعنی تو لبخند بزنی وَ من از دور نگاهش کنم… به امید دیدار!

 

از جام با احتیاط بلند شدم و پوشه ی تو دستم و بالای تختش گذاشتم و بدون این که نگاهش کنم سمت در اتاق قدم برداشتم!

 

×××

 

آوا*

 

لبخند گنگ و تلخی زدم‌ و روبه سیاوش گفتم:

_یَ… یع..یعنی چی؟!… رفت!؟

 

برای بار سوم سری به تایید حرفم تکون داد که با لودگی گفتم:

_کِ‌‌‌…کی!… بَ… برمیگرده!؟

 

_نمیدونم خانم

 

نگاهی به اطراف کردم و انگار دنیا دور سرم می‌چرخید!… پوشه ی تو دستم و بالا آوردم و با ترس بهش خیره شدم و گفتم:

_چِ…‌چرا!.. چرا رفت!؟

 

_نمیدونم خانم

 

_چرا جَ…جواب زنگام و نمیده!؟

 

_نمیدونم…

 

_پــــس تــــــــو چــــی میــــــــدونــــــــی؟

 

با صدای بلندم چشماش رنگ تعجب گرفت ولی دست خودم نبود نمی‌تونستم‌ درک‌ کنم بدون حتی یه خداحافظی رفته!… اشک از گوشه چشمام سر خورد و سمت مبلی رفتم و روش نشستم

نفس عمیقی کشیدم و خیره به پوشه تو دستم‌ گفتم:

_برو سیاوش!… برو بهش بگو آوا گفت وقتی خودت نیستی من نیازی به کس دیگه ای ندارم برای مراقبت که تورو گذاشته کنار من برو بهش بگو این رسمش نبود!… بهش بگو همه دلخوشی من فقط اون بود!… بهش بگو خیلی نامرده که این طوری رفت

 

بدون هیچ حرفی با قیافه ای که غم دار شده بود رفت و من هنوز ناباور بودم که رفته!… اشکام و با پشت دست پس زدم در پوشه تو دستم و باز کردم!… چند تا برگه ای که داخلش بود بیرون آوردم که تیکه برگه ی کوچیکی از بینشون بیرون افتاد!… کاغذارو گوشه ی مبل گذاشتم و اون تیکه کاغد کوچیک و برداشتم و با دیدن یاد داشتش بغضم شکست…

 

” هر چقدر خواستم یه چیز با مفهوم بنویسم چیزی به خاطرم نیومد چون کل خاطرم تو شدی!…‌ هر چی خواستم هر چی حرف داشتم و بنویسم دیدم کاغذ کم میارم!… پس فقط یه جمله مینویسم برات

لحظه های خوب و کنارت فهمیدم رفیق

میدونم خودت میدونی باید چیکار کنی پس چیزی نمیگم یادت باشه حواسم هست!… هم تو هم جانان!… می‌بینمت!”

 

اشکام و با پشت دست پاک کردم و لب زدم

_باید میگفتی بهم… نباید میرفتی بدون تو نمیتونم… چرا؟

 

نامه رو تو دستم مچاله کردم و نگاهی به برگه سندایی کردم که گوشه مبل گذاشته بودم!… با تعجب برشون داشتم با دیدن اسم و فامیلم روی برگه ها و سندای روبه روم رنگ از رُخم پرید و یاد شبی افتادم که تو اتاق کارش ازم امضا گرفت…

ناباور برگه هارو بالا پایین میکردم اما در آخر با دیدن اسم شرکت آریانمهر و اسم خودم رنگ از‌ چهرم پرید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات میجنگه و زندگی سختی که با امیر داره رو تحمل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
black girl
black girl
1 سال قبل

من سر این پارت گریه ام گرفت لعنتی://
دلم عین خر بر فرزان می سوزه چنان معتقدم به فرزان خیلییی بیشتر میاد از همه نظر…جاوید دوراشو زده حالا فاز حسرت داشتن گرفتتش

sana
sana
1 سال قبل

حالا که فرزان تنهاش گذاشته برمیگرده پیش جاوید

Shaghayegh
Shaghayegh
1 سال قبل

مرد یعنی فرزان ولی دلم گرفت

yegan
yegan
1 سال قبل

جاوید هرچیم باشه پدر بچشه و اون اگه واقعا مادر باشه دلش نمیخواد بچش زیر دست ناپدری حتی فرزان بزرگ شه

yegan
yegan
1 سال قبل

چقدر این آوا چندشععع..همه خدارو میخواد هم خرمارو‌. انقدر خرِ که نمیفهمه باید بره پیش پدر بچش ک پس فردا مث مادر جاوید نشه ک بعد از چندین سال بچه پدرشو پیدا کنه

آنی
آنی
1 سال قبل

من خیلی وقته نخوندم رمانو الان آوا عاشق فرزان شده؟😳

عسل
عسل
1 سال قبل
پاسخ به  آنی

تعجب نکن 🤣 🤣

نه برعکس

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط عسل
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل

از اوا بدم اومد همه رو میخواد پس فردا بره پیش یکی دیگه به اونم میگه دیل بیستت شیدم ایششش خب یکیو انتخاب کن دیگه اه

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

دقیقا خیلی حال به هم زنه

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل
پاسخ به  Bahareh

خیلیی زیادد ینی منو بزارن نویسنده نه میزارم این به جاوید برسه ن فرزان هی میگه عاشق جاویدم بعد میره به فرزان میگه دلبستت شدم لابد ایدینم بره سمتش میره به اونم میگه دوست دارم

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

😘😘😘

Shoka
Shoka
1 سال قبل

از جاوید متنفرم کاش فرزان برگرده پیش آوا

...
...
1 سال قبل

اوووجاوید گفت یکم سهام بفروشید همونارو فرزان به اسم آوا خریده خدایااا

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل
پاسخ به  ...

دقیقاً

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x