رمان آوای نیاز تو پارت 56 - رمان دونی

 

 

کاملا متوجه لرزش بدنش شدم، نمی‌دونستم می‌خواست چی بگه که این جوری بدنش می‌لرزید و حال و روزش این قدر بد شد… سرم و سمتش برگردوندم و در عین ناباوری با چشمای قرمزش روبه رو شدم… وقتی نگاهم و دید سرش و کج کرد تا نتونم چشمای قرمز و خیسش و ببینم، هیچ وقت گریش و ندیده بودم هیچ وقت؛ می‌دونستم غرورش خیلی براش مهم برای همین روم و ازش برگردوندم و نگاهم ازش گرفتم؛ تنها دستاش و بین دستام گرفتم و آروم نوازش کردم و روشون بوسه ای زدم و به دریا نگاهی کردم که با صدایی گرفته ادامه داد

_وقتی دستم تو دستای جابان بود و وسط کوچه تنگ ترشمون تو راه برگشت خونه بودیم، دوده خیلی زیادی میدیدم کم کم که نزدیک خونمون شدیم فهمیدیم دود مال خونه ی ماست!

دور تا دور خونه پر از جمعیت بود و صدای جیغ و گریه قطع نمی‌شد و من نمی‌فهمیدم و درک نمیکردم که چی شده… اما وقتی به خودم اومدم که جابان دستم و وسط کوچه ول کرد و سمت خونه دوید، نمی‌دونم چی دید که شروع به گریه کردن کرد و خواست وارد حیاط بشه اما همسایه ها نزاشتن و گرفتنش و یکی از همسایه هامون دستش و گذاشت رو چشمای جابان تا چیزی و نبینه اما اون فقط جیغ میزد و میگفت بابا… من هنوز داخل حیاط و ندیده بودم اما وسط کوچه واستاده بودم و گریه میکردم… اخر سر آروم آروم سمت خونه قدم برداشتم و کسی تو اون هیاهو حواسش به من هشت ساله نبود… وقتی به جلو در حیاط رسیدم چشمم رو جسم سیاهی موند جسمی که بی‌جون افتاده بود وسط حیاط و از چهره اش به خاطر سوختگی دیگه هیچی باقی نمونده بود! این قدر تو بهت رفته بودم هیچی از سر و صدا ها نمی‌شنیدم و چیزی نمی‌فهمیدم و فقط برام این سوال پیش اومده بود که این جسم‌ متعلق به کیه؟ اما وقتی چشمم به تیکه پارچه ابیه چهار خونه ای خورد که مال پدرم بود همه چی برام رو شد وقتی نگاهم رو مادرم‌ موند فهمیدم چی شده!

مادری که جیغ میزد و گریه میکرد طرفی از صورتشم سوخته بود… نمی‌دونستم چیکار کنم جیغ بزنم گریه کنم نمی‌دونستم چی شده فقط زیر لب با خودم هی تکرار میکردم، داری خواب میبنی جاوید پاشو بیدار شو داری خواب می‌بینی…‌ اما وقتی صدای داد داداش بزرگ ترم و شنیدم که خطاب به من جیغ میزد و میگفت همش تقصیر تو همش تقصیر تو فهمیدم خواب نیستم و بابام خودکشی کرد و دیگه نیست؛ مادرم دیگه چهره ی قشنگش مثل قبل نمیشه خونه پر عشقمون دیگه شبیه قبل نیست!

 

 

 

 

صدای نفساش و میشنیدم و بغض تو گلوی خودمم لونه کرده بود فکرشم نمیکرم زندگیش این شکلی باشه‌، این قدر تلخ… همیشه فکر می‌کردم از بچگی مرفح بود و بی دغدقه اما الان… دیگه حرف نمیزد سکوت کرده بود، خودمم ساکت بودم که بعد مدتی نوازش دستاش و روی موهام حس کردم

_برای همین‌ که میگم عشق همه چیز نیست گرسنه بمونی عشق بهت کمکی نمیکنه… زخمی بشی عشق کمک نمیکنه… حتی وقتی رو به مرگی و به مرگتم راضی عشق هیچ کاری نمیکنه آوا

 

 

نمی‌دونستم چی بگم اما سرم و با تردید سمتش برگردوندم و با صورت درهم و اخمای خیلی توهَمش مواجه شدم.

چشماش به قرمزی می‌زد اماداین بار این قرمزی به خاطر سر درد و میگرنش نبود!

نفس عمیقی کشیدم و بی اراده و خیلی نرم لبام و رو لباش گذاشتم و بعد از مکث کوتاهی ازش جدا شدم.

دیگه خبری از اخمای توهمش نبود اما تو عمق نگاهش غم و میشد دید.

تو سرم‌ کلی سوال بود و دوست داشتم ادامه زندگیش و بشنوم و بفهمم اعضای خانوادش کجان اما نه حال و روز اون خوب بود و تمایل داشت توضیح بده نه من دوست داشتم با تعریف خاطراتش حالش و بدتر از این کنم… برای همین بی هوا گفتم:

_می‌خوای بریم‌ خونه؟

 

سری تکون داد و خیره نگاهم کرد

_بقیش و نمی‌خوای بشنوی؟

 

 

 

متعجب شدم

_خاطراتت حالت و بد میکنه

 

نیشخند تلخی زد

_حالم؟! حال من مهم نیست، داستان زندگی گذشته ی من هر چقدرم تلخ باشه من و الان به این جا رسونده… میگن وقتی سیل میاد ماهی مورچه رو می‌خوره

وقتی هم خشکسالی میشه مورچه ماهی رو می‌خوره

زندگی به همه فرصت میده!

فقط باید صبر کرد و تلاش کرد آوا… من الانی که داری میبینی منیه که خودش و به آب و آتیش زده تا زندگیش نشه یکی عین پدرش… خودش و فروخته به خیلی چیزا تا سر چهار قرون پول به زندگیش گند زده نشه… چیزایی و به زور قبول کرده که نمی‌خواستشون تا پس فردا تو دل بچش چیزی عقده نشه اما…

 

به این جای جملش که رسید با بغض پریدم وسط حرفش

_اما من اومدم وسط زندگیت و گند زدم به هدفات آره؟

 

سکوت کرد و چقدر سکوتش تلخ بود برای منی که فقط عشق و با جاوید و میخواستم؛ نگاهم و ازش گرفتم و از بغلش خودم و بیرون کشیدم و ایستادم؛ دیگه حرفی نزدم و سمت‌ ماشین حرکت کردم.

 

هنوز کامل به ماشین نرسیده بودم که دستم از پشت به شدت کشیده شد و صورت به صورت جاوید شدم، چشماش و محکم باز و بسته کرد و از لایه دندونای قفل شدش گفت:

_نه تو گند نزدی خودم گند زدم… خودم گند زدم! خودم که فهمیدم دوباره یه چیز مضخرف به اسم عشق تو زندگیم‌ داره بال و پر میگیره، جون میگره اما خفش نکردم که هیچ پِیِشَم گرفتم

من خودم تورو می‌خوام نگه دارم، شده با چنگ و دوندونم شده می‌خوام کنارم باشی، می‌دونی چرا؟

 

به خاطر میمیک خشن صورتش ترسیده چند قدم رفتم عقب که اونم به تبَیت از من اومد جلو، آخر سر از پشت خوردم به ماشینش و اونم اومد صورت به صورت من و ایستاد

 

 

 

چشماش و محکم باز و بسته کرد و از لایه دندونای قفل شدش گفت:

_نه تو گند نزدی خودم گند زدم… خودم گند زدم! خودم که فهمیدم دوباره یه چیز مضخرف به اسم عشق تو زندگیم‌ داره بال و پر میگیره، جون میگره اما خفش نکردم که هیچ پِیِشَم گرفتم

من خودم تورو می‌خوام نگه دارم، شده با چنگ و دوندونم شده می‌خوام کنارم باشی، می‌دونی چرا؟

 

به خاطر میمیک خشن صورتش ترسیده چند قدم رفتم عقب که اونم به تبَیت از من اومد جلو، آخر سر از پشت خوردم به ماشینش و اونم اومد صورت به صورت من و ایستاد، انگشت اشارش و آور بالا و با همون لحن ادامه داد

_چون یک درصد… فقط یک در صد اون آرامشی که از حس بینمون می‌گیرم و از اون پول و اموال و سهام و هر چی که تو اون هدف لعنتیم هست نمی‌گیرم!

حس آرامشم از همون حسی که یه عمر آزگار ازش فراری بودم و میگم به هیچ دردی نمیخوره می‌گیرم… همون حس که بقیه اسمش و عشق می‌زارن!

 

 

فقط خیره تو چشماش بودم که رو به قرمزی میزد و خودمم حالم خوب نبود، حتی نمی‌دونستم چی بگم اما خودش اجازه حرف به من نداد و ادامه داد

_من دیگه حوصله این بچه بازیار و ندارم دیگه حوصله این که بشینم از اول دو دو تا چهار تا کنم و یه جای خالی برای عشق پیدا کنم وسط این زندگیم و ندارم آوا… من بی اراده تو رو انتخاب کردم و ناخواسته عشق کشیده شد وسط زندگیم… عشقی که هیچ جای خالی واسش وجود نداره تو زندگی من

 

دستم و چنگ زد و گذاشت رو قفسه سینش و حرصی تر از قبل گفت:

_حسش میکنی؟!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی

  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

وای چقد بی رحم الان جاوید داره میگه اگه به خودش بود آوا رو نمیخواس فقط مجبوره عَح

Ftm
Ftm
1 سال قبل

عی بابا کم بود کع☹️

hasii
hasii
1 سال قبل

دیروز قرار بود یه پارت دیگه ام بزاری😕

علوی
علوی
پاسخ به  hasii
1 سال قبل

اون تو متن بود، احتمالاً تو کانال تلگرام قاطی پارت‌هایی که تو گذشته نویسنده گذاشته، اینو برای مخاطبین کانالش نوشته

bbffff
bbffff
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

اسم کانال تلگرامشو میدونین ؟

Gn 🌱
Gn 🌱
1 سال قبل

احتمالا بخاطر راضی کردن آواس داره پیاز داغشو زیاد میکنه

کاپیتان
کاپیتان
1 سال قبل

برو بابا جاوید اصلا معلوم نیست چی میخواد

علوی
علوی
پاسخ به  کاپیتان
1 سال قبل

هم خره رو می‌خواد هم خدا رو هم خرما رو!
هم شرکت رو می‌خواد، هم آوا رو هم جلو افتادن از فرزان رو. یه چیزی بهم می‌گه آخرش از همه یه جورایی می‌مونه. آوا رو موقت می‌ذاره کنار می‌ره ژیلا رو می‌گیره تا به شرکت برسه، ژیلا بچه پس نمی‌ندازه و حداقل یک سوم شرکت می‌پره. قدری از سهام رو می‌فروشه که پروژه رو ببره جلو، فرزان از طریق گمرک ورود تجهیزاتش رو اونقدر به تاخیر می‌ندازه که ورشکست بشه. بعد که می‌ره دنبال پیدا کردن دوباره آوا، دیگه آوایی نیست

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x