_اولا مادر من خبر نداره من یا جاوید قراره سرزده بریم پیشش… البته شاید پدرم بهش گفته باشه اما در کل ساعت ده شبه… امشب نمیریم
چند بار پلک زدم
_جاوید چی اون داره میره؟… مگه قرار نشد باهم برید
کلافه بود و با سوال پرسیدنای من کلافه تر شد:
_اونم تا اون جا که من از زبون آیدین فهمیدم با فردا موافقه
_احساس میکنم دارید فرار میکنید!
سکوت کرد و با مکث اشاره ای کرد به در ماشین و گفت:
_پیاده شو بدم ماشین و پارک کنن
شاکی شدم از بی اعتناییش
_کجا؟!… من گرسنمه ها
_هتل غذا داره
_نمیخوام الان تو میری میخوابی تو اتاقت!… این جوری غذا بهم مزه نمیده
خیره شد تو صورتم و این بار کمی عجز قاطی حرفاش دیده شد
_آوا من خستم
وَ باز هم من کوتاه نیومدم، شاید بارداریم باعث شده بود زورگو خوبی بشم
_خوشبختم منم گشنم!... والا خب از تهران تا این جا یه جرعه آبم ندادی بهم انگار نه انگار من باردارم
×
تیکه جوجه کبابی تو بشقابم گذاشت که متعجب نگاهش کردم… اما اون خیلی ریلکس مشغول غذا خوردنش بود
نگاه سنگین من و که دید سری به معنی چیه تکون داد که گفتم:
_من که نگفتم جوجه میخوام
_آره ولی با اون نگاهای خیرت به بشقابم غذارو داشتی کوفتم میکردی
لبخندی از این همه توجهش زدم و کم کم خندم گرفت که نگاهش و بهم داد و لبخندی زد
_به خاطر جانان
_باشه… ولی من جوجه نمیخواستم
با تعجب به محتوایات داخل بشقابش نگاهی کرد که اشاره ای به ترشی کلمای بنفش کنار بشقابش کردم
_ترشیارو میخوام!
نگاهش و بهم داد و احساس میکردم تو نگاهش یه لذتی هست، لبخندی زد و گفت:
_آوا دلم برات خیلی تنگ میشه!
لبخند از رو لبم پر کشید و با مکث گفتم:
_فرزان… من چه به جاوید بگم چه نگم… هیچ وقت نمیزارم دلتنگم شی چون… خودمم نمیتونم دلتنگت شم!
×
جاوید*
_بابا غذاتو بخور به چی خیره ای؟!
توجه ای به آیدین نکردم… حتی نمیتونستم دهن باز کنم بگم آوا
آوایی که برای من بود!… وَ هیچ وقت فکر نمیکردم از واژه بود این قدر نفرت پیدا کنم
هیچ وقت
آیدین ادامه داد
_جاوید!؟ گرسنگی و مسیر راه زده به سرت؟ غذات و بخور به چی نگاه میکنی؟
وقتی دید هیچ عکس العملی نشون نمیدم نگاهم و دنبال کرد و سرش و به پشت سرش برگردوند و نگاهش رو به میزای اطراف داد اما باز هم متوجه آوا و فرزانی که اونطرف تر از ما لبخند زنون تو صورت هم خیره بودن نشد!
حقم داشت کی فکرش و میکرد فرزان عظیمی لبخند بزنه کنار آوایی که مال من بود!؟
کی فکر میکرد غذاش و از فرط توجه تو بشقاب آوا بزاره… یا اصلا کی فکرش و میکرد تو همین زمان اون دوتام جایی باشن که ما حضور داریم
انگار این دختر خوب بلد بود لبخند رو لب بیاره و آرامش و القا کنه… چیزی که قدرش و ندونستم! ولی انگار فرزان داشت خوب قدردانی میکرد و حسادت تو کل تنم داشت فریاد میکشید؛ صدای خنده بلندش مثل ناقوص مرگ تو سرم صدا کرد و دیگه نتونستم به تصویر روبه روم خیره بمونم نگاهم و به آیدین دادم و از جام بلند شدم و خشک گفتم:
_من بیرون منتظرم!
با بهت بهم نگاه کرد و نگاهش و به بشقابم که چیز زیادی ازش کم نشده بود داد ولی چیزی نگفت!… بی توجه به نگاهش سمت خروجی رفتم و دیگه نگاهم و به میزشون ندادم
چقدر حس تنهایی داشتم… چقدر حس تنهاییم زیاد بود
از رستوران بیرون زدم و سمت ماشینم رفتم؛ بهش تکیه دادم و جعبه سیگاری که شاید قبلا ماهی یک بار خریداری میشد ولی جدیدا خریدش هر هفته یک بار شده بود و دراورم!
×××
به در سفید خیره بودم و حالم به قدری بد بود که بدنم از فرط هیجان و استرس میلرزید!… اصلا تو حال و هوای خودم نبودم که دستی رو شونم نشست و صدای آیدین اومد
_جاوید؟!… زنگو بزن دیگه
زنگ در خونه ی مادری که چندین سال بود ندیده بودمش!؟
دستی بین موهام کشیدم
_فرزان؟! اون میاد؟
_اره دیگه قطعا داخله… ماشینش همین روبه روی در پارک پس هست
_یعنی دیدش؟
آیدین نفس عمیقی کشید
_جاوید نمیدونم فقط میدونم اونام داخلن… البته که احتمال میدم چون ماشینش همین جا پارک شده
کاش فرزان انقدر مهربون و دوستداشتنی و باشعور نبود؛ اونجوری انتخاب آوا خیلی راحتتر بود!
فرزان خیلی ماهه!
ولی من زوج آوا و جاوید رو بیشتر دوست دارم.
امیدوارم جاوید بفمهه که بچهی آوا از خودشه؛ جنجال درست نشه فقط! اگه جاوید فکر کنه که بچهی آوا از فرزانه، ممکنه از روی کینه و انتقام و لجبازی، بره ژیلا رو برگردونه یا با یهدختر دیگه وارد رابطه بشه.
اوا و جاوید هیچوقت نباید باهم باشن
فرزان خیلی بهتره
خیلی اوا رو دوست داره
کسی که چشش دنبال ناموس برادرش باشه اع سگ کمتره حالا چه اون برادر دوست باشه چه دشمن
عزیزم اینکلمه خیلی زشت و جنسیتزده و توهینآمیزه. هیچزنی ناموس هیچمردی نیست!
اره باهات موافقم و اینم اضافه کنم که اوا زن جاوید نیست طلاق گرفته و الان محرم و زن حلالی فرزانه پس فرزان اصلا کار اشتباهی نکرده و اتفاقا همین که بهش احترام میزاره و چون هنوز اون مرتیکه جاویدو دوست داره باهاش وارد رابطه نشده نشونه ی شعور و درک فهم بالاشه!
با چیش موافقی ؟ وقتی اعتراف عشق کرد لابد آوا زنش بود؟😏
کاملا موافقم عزیزم.🧡
ولی اینحرفای من و شما اینجا بیفایدهاس!
من ۸تا دیسلایک گرفتم، شما ۴تا. :))
چون میگیم ما ناموس هیچمردی نیستیم و اینا علاقه دارن ناموس یهمرد باشن!!!
یکزن چقدر میتونه عزتنفسش پایین باشه که خودش رو ناموس یکمرد بدونه!!!!
یا تو درکی از واژه ناموس نداری یا چی؟بی خیال به قول خودت بی فایده اس
۸تا دیسلایک! باورم نمیشه!
و احتمال زیاد مخاطبان این رمان و کسایی که دیسلایک زدند اکثرا دخترند!
یعنی شما بهعنوان یکدختر خودتون رو ناموس یکمرد میدونید؟!
متاسفم! متاسفم! فقط همین…
تو الان نمیری از غم دیسلایک هات اولا ، دوما واسه خودت متاسف شو ناموس ی مرد یعنی عزیز باشی و مهم برا اون مرد یعنی اون مرد که شامل همسر و برادر و پدر میشه رو تو غیرت و تعصب داره تو بیشتر رو واژه نامه ات کار کن بعد بیا خودم برات مراسم دیسلایک بگیرم
اولا برای شعور و ادبت متاسفم. البته از آدمی با این همچینسطح فکری بیشتر از اینم انتظاری نیست!
دوما خاک بر سر زنی که خودش رو ناموس یک مرد بدونه و از تعصب و غیرتداشتن یکمرد روی خودش لذت ببره.
سوما خاک بر سرت.
چارما دیگه رو پیامهای من ریپلای نزن.
فقط همین میشه جوابت :🖕🏼🖕🏼🖕🏼🖕🏼
آوا هم که اع خداشه .
تو هر جدایی هر دو طرف مقصر ان حتی اگه شده یطرف 99% یطرف دیگه 1% همش نگین جاوید
آوا ی احمقه جاوید هرچی که آدم بده قصه باشه حق داره از وجود بچه اش باخبر بشه آوا قطعا مادر خوبی نمیشه چون اونم خودخواه بخاطر خودش بچه اش رو از پدر واقعیش محروم میکنه جدایی اون و جاوید فقط ب دلیل خود خواهی نبود بلکه آوا هم لجباز بود فرزان هم هر طور که باشه نباید به آوا ابراز علاقه می کرد چون میدونست آوا هنوز به جاوید احساس داره فرزان هم آوا شده بود همدم تنهایی هاش و همین شد ترس از دست دادن آوا ولی باید می شد دوست نزدیکش تا ی فرد علاقه مند جاوید اگه هدف اش رو انتخاب کرد بازم حق داشت چون خودش کلی کمبود دید و نمیخواست بچه اش بشه ی عقده ای مثل خودش تو کل رمان آوا همش ناسازگاری داشت با جاوید و همش شاهد دعوا و جنگ شون بودیم تو این رمان همه ی حقی دارن آوا هم مونده تو چند راهی که جاوید؟فرزان؟خودش یا بچه اش؟ پس نگین جاوید فلان و بیسار
من حسش نداره بخوانم تو چجوری نوشتی؟🙄
عصبی شدم نفهمیدم چطور 😅✌🏼
حالا شایدم تصمیمش عوض شد
هنوز مونده که از حسادت بترکی وقتی که شکم آوا جووونتو ببینی،.. اونموقع قیافت دیدن داره
ای کاش اوا از جاوید باردار نمیشد من فرزانو بیشتر دوست دارم جاوید یه ادم خودخواهه که اوا هم کلی بهش زمان برای تغییر داد ولی اخرش با شکستن غرورش باعث جداییشون شد حتی اون اولا هم با تهدید اونم با استفاده از مادر مریض بیچارش مجبور به صیغش کرد ولی فرزان یه ادم منقطیه که ازین کارا نمیکنه جاوید قبلا فرصت داشت و خب ازش سو استفاده کرد ازش بدم میاد هرچقدرم که الان حالش خراب باشه یا پشیمون نتیجه کاراشه و خب من الان دارم لذت میبرم یه زمانی اوا رو اذیت کرد حالا خودش داره اذیت میشه نمیدونم یادتونه یا نه اما حتی اولین رابطشونم زوری از طرف جاوید بود خب این ادم چی داره که اوا ولش نمیکنه من که چیز جالبی توش نمیبینم جز غرور بیش از حد چندش و…..
حق تا قیامت👍👍👍
درسته جاوید بامزه ست اما از دید منطقی که بهش نگاه کنیم واقعا آدم خودخواهیه!!
الانم این حس و حالش نتیجه خودخواهیشه.
آوا هم داره تاوان کارای احمقانه ش را پرداخت میکنه.
دیگه چیش بده؟
نویسنده به این خوبی!😂 واقعا با این میزان که تاوان هر کسی را کف دستش میزاره به وجد اومدم.
اگه تو دادگستری کار میکرد یه پرونده هم روی زمین نمیموند.
بگذریم…
با این حال میگند دنیا دار مکافاته
تا میاد این رمان تموم بشه من تموم میشم