رمان آوای نیاز تو پارت 62 - رمان دونی

 

 

 

البته شاید فقط برای من… نگاهم و از تخت گرفتم و برگشتم اما با حضور جاوید تو اتاق اونم دقیقا پشت سرم یکم شُکه شدم‌ و چند قدم رفتم عقب و به لیوان سفالی آبی که دستش بود نگاهی کردم.

بدون حرفی لیوان و دستم داد و جدی خیره به صورتم گفت:

_بخور!

 

 

نگاهم و دادم به محتوای داخل لیوان و متوجه شیر گرم با عسل شدم و یکم‌ قیافم تو هم رفت و آروم لب زدم

_میدونی که بدم میاد از شیر

_اهمیتی نداره آدم که نباید دارو رو دوست داشته باشه… بخور

 

ناچار جرعه ای خوردم و چهرم‌ جمع شد از مزه ی شیر گرم… عسلیم که توش زده بود زیاد طعم‌ شیر و از بین‌ نبرده بود و کم کم حالم داشت بد می‌شد

_سر بکش

 

بِلاِجبار چشمام و بستم و محتوای توی لیوان و سر کشیدم و نگاهی به جاوید کردم که لیوان از دستم گرفت و خیرم شد… رده اخم تو صورتش هنوز نمایان بود و انگاز منتظر توضیحی از جانب من بود اما من واقعا حال توضیح دادن نداشتم که چرا گریه می‌کردم؛ دلم یکم‌ استراحت می‌خواست و از طرفیم خودش اول و آخر گوشیش و نگاه می‌کرد و می‌فهمید چی به چیه… مطمعناً شاکیم میشد وقتی می‌فهمید بی اجازه دست به گوشیش زدم… خواستم از کنارش رد بشم‌ که مچ دستم و گرفت و باعث شد متوقف شم؛ بدون این که نگاهم و بهش بدم فقط سره جام ایستادم و حالم یه جوری شد که خودش صداش درومد

_کجا؟

 

#پارت_425

 

سرم و سمتش برگردوندم

_می‌خوام‌ یکم‌ استراحت کنم

 

اشاره ای به تخت کرد

_این‌ جا استراحت کن

_اون… اون اتاق راحت ترم!

 

سری به تایید تکون داد و نیشخند زنان عجبی گفت و دستم و ول کرد و از اتاق بیرون زد. می‌دونستم رفتارم بعد از اتفاق مابینمون درست نیست و ممکن بدترین فکرا رو برای جاوید ایجاد‌ کنم اما دست خودم‌ نبود اونم بعد اون پیاما و تماس… نیشخندی زدم و این بار بدو‌ن معطلی از اتاق زدم بیرون و به اتاق مجاور رفتم

 

 

×××

 

 

جاوید

همین‌طور که حوله رو روی موهای خیسم می‌کشیدم نگاهم به گوشیم خورد که فکر کنم برای بار دهم زنگ خورد… اصلا حوصله هیچ کی و نداشتم و حسابی رفتار آوا حالم و دِپ کرده بود و عصبی و کلافه شده بودم اما به خاطر وضعیتش هیچی نمی‌گفتم… صدای زنگ گوشی قطع شد اما به ثانیه نکشید که دوباره شروع به زنگ خوردن کرد و این بار کلافه از روی میز توالت برش داشتم دکمه اتصال و زدم و توپیدم

_نمی‌فهمی یکی جواب نمیده یعنی چی آیدین؟!

 

چند لحظه سکوت کرد، بعد با صدایی شاکی و جدی که کم ازش دیده میشد گفت:

_نصف جونم کردین شما دو تا… جاوید میخوای چیکار کنی؟!

 

با تعجب تو آینه به خودم‌ نگاهی کردم

_یعنی چی می‌خوام چیکار کنم؟چی شده؟!

 

_یعنی… یعنی آوا بهت چیزی نگفته؟!

 

_آوا؟ چی باید بگه؟ مثل آدم‌حرف بزن

 

 

کلافه گفت:

_زنگ زدم کارت داشتم جواب ندادی و گوشی رفت روی پیغام گیر… منم‌ پیامم و دادم به پنج مین نرسید که آنلاین شدی اما بعد ده مین بهم پیام دادی… خودمم تعجب کردم از حرفات و چتی که اصلا به تو نمی‌خورد و آخر سر فهمیدم‌ گوشیت دست آوا!… خلاصه که گند خورد تو همه چی و الانمــــ…

 

تماس و قطع کردم‌ و اجازه حرف زدن بهش ندادم‌ و کلافه وارد پیغامای تماسم شدم و آخرین پیغام از طرف آیدین پلی کردم

_سلام جاوید… دارم میرم دفتر مرکزی شرکت هلدینگ رَهنما برای قرار داد آخر و ثبت سفارشا با این که دیروز بهت یه سری صحبتارو کردم و گفتی تا این جا اومدی پس تا آخرشم‌ میری و دست از اون هدف گوهت نمیکشی اما بازم زنگ‌ زدم‌ بگم هنوزم‌ دیر نشده بیا بیخیال اون سه دونگ شرکت شو با آوا یه زندگی معمولی شروع کن به خدا خوشبختی اون‌ چیزی‌ نیست که تو کله تو داره می‌گذره… هر چند میدونم‌ زنگم بی فایده بود اما حداقلش پیش خودم عذاب وجدان ندارم و میگم تا آخرین لحظه بهش گفتم دست از هدف مضخرفش برداره ولی برنداشت!

 

صدای بوق ممتد که تو گوشم پیچید و عصبی چشمام و محکم‌ روهم‌ گذاشتم و حولرو از دور گردنم‌ درآوردم و پرت کردم طرفی، تو صفحه چتم‌ با آیدین رفتم و بالا پایینش کردم و با دیدن‌ پیامایی که آوا از زبونم زده بود هر لحظه عصبی ترو کلافه تر می‌شدم… پس بگو دردش چی بود! حتما پیامای دیروز من و آیدینم خونده بود… دستی لای موهام‌ کشیدم و دوباره به پیامکا نگاهی کردم و زوم شدم‌ رو پیامکی که از طرف من فرستاده بود

_برگرد و زنگ‌ بزن‌ بگو پشیمون شدیم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتاق فرمان
اتاق فرمان
2 سال قبل

چرا پارتارو الکی پیش میبری خاله جان؟

Parham
Parham
2 سال قبل

داری بیخودی کش پیدا میکنه

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  Parham
2 سال قبل

موافقم 👍🏻

saman
saman
پاسخ به  Parham
2 سال قبل

موافقم👍

آلدسترون
آلدسترون
پاسخ به  Parham
2 سال قبل

حق پرومکس

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x