#لیلی
_باید کمک کنی شخصی به اسم پروانه ایدین از زندان ازاد بشه البته
همزمان با حرفش شونه هاشو بالا انداخت و ادامه داد
_ازاد بشه یا تو بتونی فراریش بدی بدون این که بعدا دنبالش باشن
چشمام گرد شد و بابهت لب زدم
_من؟یکیو فراری بدم؟
_اره...به هرحال تو پلیسی،واست کاری نداره لیلی
انتخاب راهشم با خودته
_نمیشه،نمیشه...همچین چیزی امکان نداره
شماهم از این درخواستا نکنید
به سمتم خم شد و با چشمای یخیش زل زد تو چشمام
_یعنی تو اجازه رد کردن هم داری؟فراموش که نکردی اینجا کجاست...به مخ کوچولوت فشار بیار خانوم پلیسه!
_میدونم شما کمکم کردید ولی این کار شدنی نیست...من یک پلیس معمولیم
نه قاضیم نه نگهبان زندان!
_اونش به خودت مربوطه که چجوری انجام بدی این کارو لیلی،فهمیدی؟
الان بشین فکر کن و راه چاره پیدا کن تا فردا بهم اطلاع بده
_چه فکری جناب نایت،من از پس این کار برنمیام
شرمنده شما شدم
خواستم عقب گرد کنم که چونه ام رو بین دست قدرتمندش گرفت و از بین دندون هاش غرید
_رو این مسئله با کسی شوخی ندارم…اوردنت به اینجا و اون همه هزینه یک علت داشتم اونم پروانه!اگر این کارو انجام بدی تا اخر عمرت مدیون پروانه ای که دست و پاهات سرجاش هستن
بعد از حرفش به عقب هولم داد و لب زد
_و اما اگر قبول نکنی فردا پس میفرستمت به همون خونه وحشت چون بدرد من نمیخوری
انتخاب با خودته!
آب دهنم رو قورت دادم و دستی به موهای پریشونم کشیدم
دیشب چهره برزخی دانیل ترس به دلم انداخته بود...این چند روز فقط اروم بودن و متانت ازش دیدم بدون هیچ زورگویی
این نشون میده ادم و سواستفاده گری نیست و از طرفی هم بهش حق میدم...هیچ کس این همه پول نمیده محض رضای خدا...باید حتی بیشتر از این ها براش کار انجام بدم
حسابی تو فکر بودم و با خودم یکی دوتا می کردم که در اتاقم باز شد و دانیل تو چهارچوب در ایستاد
_بگو لیلی!
_من قبول میکنم که کمکتون کنم!برای همون پروانه
با حرفم چند قدم جلو اومد و سرش رو متمایل به چپ کرد
_کار خوبی کردی لیلی
اروم پشت دستشُ روی گونه ام کشید و ادامه داد
_خیلی خوبه!خیلی...
ریه ام از بوی عطر تلخش پر شده بود
ازش فاصله گرفتم و با صدای ضعیفی گفتم
_میشه بگید من باید چیکارکنم؟
یکم استرس دارم...هول شدم الان
_معلومه ولی نترس!
حالا که باهم به توافق رسیدیم درباره جزئیاتش باید صحبت کنیم
_بله گوشم با شماست!
ابروهاشو بالا انداخت و از اتاق بیرون رفت
_یک ساعت دیگه اماده شو میریم یک جایی
نگران از تو اینه زل زدم به خودم!
کجا قراره بریم...تو این کشور به غیر از این اتاق از همه جا میترسیدم
نکنه به خاطر حرفای دیشبم لج کرده باشه و نخواد براش کار کنن
با این فکر رعشه به تنم افتاد
سریع هرچی جلوی دستم اومد پوشیدم
چند دقیقه بعد کنارش توماشین نشسته بودم
_میشه بگید کجا میریم
_یک جای خوب!
بعد از حرفش به راننده گفت که راه بیوفته
وحشت کل تنم رو به لرزه در اورده بود
_توروخدا منو نبریدبه خونه وحشت...خواهش میکنم!هرکاری بخواید براتون انجام میدم
_هرکاری؟
اب دهنم رو قورت دادم و با تردید لب زدم
_بله
لباشو جمع کرد و با انگشت اشاره اش ضربه ای روی گونه ام زد
_تا مقصد فکر میکنم،بهتره ساکت بشینی و از موسیقی لذت ببری
_اما
_از حرف زدن تو سکوت ماشین بدم میاد!
#هانا
شب تا صبح رو تو تختم گریه کردم و از خدا راه چاره خواستم….من بدون ایلا چیکار کنم
یک راهی جلو پام بذار…آرمین اگر بفهمه من حامله نیستم دیگه محاله بذاره آیلارو ببینم
با حرص و گریه موهامو عقب زدم و نگاهی به خودم تو آینه کردم
_نباید خودتُ ببازی هانا مجد…جلوش وایستا!ایلا دختر توهم هست…حق نداره از تو جداش کنه
از اتاق بیرون رفتم که بادیدن ارمین نیمه ایستاده اخمام در هم شد…داشت به خودش فشار میاورد
نگاهش پر از عجز بود ولی غرور اینقدر زیاد بود که درخواست کمک نمی کرد
بی حرف از کنارش رد شدم و زیرلب گفتم
_زیاد خودتو خسته نکن!بیا صبحانه
بعد از چیدن میز یک لقمه مربا و کره داخل دهنم گذاشتم…
_چرا ایستاده صبحونه میخوری
_عجله دارم
خواست سوالی بپرسه که پیش دستی کردم و گفتم
_کار شخصیه
_منم نمیخواستم بپرسم…به خودت مربوطه
هرکار دوست داری بکن…فقط میخوام زودتر از این کشور برم تادخترم مثل تو بار نیومده
لیوانُ روی میز کوبیدم
_مواظب حرف زدنت باش
شونه هاشو بالا انداخت و زیرلب گفت
_از اونی که من تورو خریدم بی غیرت بود…به هرحال توهم یکم میتونی
_خفه شو ارمین….خجالت بکش
با عصبانیت برگشتم تواتاقم
یک دامن کوتاه صورتی با تاپ بندی سفید و کت صورتی پوشیدم
موهامم دم اسبی بستم و ادکلنم رو زدم
ارایش مناسبی هم داشتم چون اینجا زیاد اهل ارایش نبودن
از اتاق بیرون اومدم که دیدم ایلا با ارمین مشغوله حرف زدنه
_ایلا…یالا عروسکتو بردار بریم
#هانا
چند ساعت تموم،بدون هیچ هدفی مشغول بالا و پایین کردن خیابون های اطراف خونه بودم.
ذهنم حسابی به هم ریخته بود و نمی دونستم باید چه غلطی بکنم…!
من بدون آیلا رسما میمیردم…
بدون آرمین هم همین طور…
دلم نمی خواست هیچ کدومشون رو از دست بدم.
بالاخره بعد از کلی فکر کردن که آخر سرهم به هیچ نتیجه ای نرسیدم،تصمیم گرفتم که برگردم خونه…
وقتی به خونه رسیدم،تقریبا هوا تاریک شده بود.
با کلید دره خونه رو باز کردم و وارد خونه شدم.
همین که پامو داخل سالن گذاشتم،آرمین رو دیدم که روی کاناپه دراز کشیده و چشماشو بسته.
خواستم به سمت اتاق آیلا برم که صداش مانعم شد:
_کجا بودی…؟
به سمتش برگشتم و گفتم:
_به تو هیچ ربطی نداره.
چشماشو باز کرد و توی جاش نشست.
با اخم نگاهم کرد و گفت:
_البته معلومه با این تیپ و قیافه کدوم قبرستونی بودی.
دوباره می خواست شروع کنه و با حرفاش آزارم بده…
کلافه بازدمم رو بیرون فرستادم و چیزی نگفتم که ادامه داد:
_من و آیلا فردا از اینجا میریم…دلم نمی خواد آیلا زیره دست آدمی مثل تو بزرگ بشه.
اینبار دیگه نتونستم سکوت کنم.
عصبی به سمتش برگشتم و با حرص گفتم:
_آیلا زیره دست من بزرگ بشه خیلی بهتر از اینه که پیش آدمی مثل تو باشه…پدری که جز خوش گذرونی به هیچ چیز دیگه ای اهمیتی نمیده…لابد پس فردا باید آیلا رو مست توی مهمونی ها پیدا کنم آره…؟
با خشم داد زد:
_دهنت رو ببند هانا وگرنــ…
صدامو بالا بردم و میون کلامش پریدم:
_وگرنه چی…هاااااان…! خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم آرمین…به خدا اگر بخوای آیلا از من بگیری و بزاری و بری این بچه داخل شکممو میندازم…داغشو به دلت میزارم.
🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
باسلام وخسته نباشید
من تازه خوندن رمان استاد خلافکار رو شروع کردم وتا پارتی که امیر قصد فروش لیلی رو در استانبول داشت وتیر خوردن امیر رو خوندم ودیگه پارت گذاری این سایت تموم شد ومتاسفانه هرسایتی شماره پارتهاش با بقیه فرق میکنه چطوری میتونم ادامه رمان رو بخونم؟یعنی تو این سایت پارت بعداز تیر خوردن امیر شماره اش چند؟
ممنون میشم راهنمایی کنید
اگه قسمتی از متن رو میدونی تو قسمت جستجو سایت بزن برات میاره
قربانت کوثر جاان باحالی از خودته!…
اصلا کامنتای رمان از خود رمان جذاب تره مخصوصا چتای آقا ساشا و آقا سجاد و آیلینو پریسا کلا همتون باحالین خدا خیرتون بده😂😂
سلام ادمین پارت جدیدو کی میرسونید خمار خماریم هااا
سلااااام رزیتا.. چهطوری خوبیی؟!.. مام خوبیم… درگیر خونه تکووونی… هر چهقدر به مامانم میگم زوده میگه نه تو تنبلی!… سرت چرا شلوغه؟!…
مرسی آیلین جان منم خوبم.درگیر کنکور دیگه.واسم دعا کنید دانشگاه دولتی شیراز قبول بشم .من که مامانم میگه همه کاراتو خودم میکنم ولی تو فقط بدرسسس خخخخ منم راحت همه کارای عید رو گذاشتم واسه بعد کنکور
ایشالا که با بهترین رتبه بهترین رشته قبول میشی عزیزم… دم مامانتم گرم!…
سلام همه دوستان گلم.خوبید؟چه خبرااا؟ چند روز سرم شلوغ بود نتونستم بیام و دلم واستون یه ذره شده مخصوصا یاسی،آزاده،آیلین،پریسا،ستایش، زهرا،ادمین خان گل،زینب و…. امیدوارم همتون دلتون شاد و سلامت باشید
سلام رزیتای گلم ممنون منم دلم برات ی ذره شده عزیرم مرسی ک ب بادمون بودی💝
خواهش گلم وظیفه ست
عشقم ما هم دلمون واست کلی تنگ شده
فداتتتت ستایش بانو
الهیی عزیزم ما بیشتر:)تو چطوری؟خوبی؟خیلی کم پیدایی
زینب خانومی منم خوبم ولی خب کنکور و دردسراش دیگه
سلاااام رزی خانم ، من که امروز توپ توپم 🙂 تو چطوری ، خوبی ؟؟؟
یهو کجا رفتی بانوو ، نمیگی ما دل تنگت میشیم ://
یاسی گلم کلی کار داشتم وگرنه کیه که بتونه ازاینجا بگذره
دوستان میشه اصل بدید ببینم کی از همه کوچیکتره ؟
کی از همه قشنگ تره؟… من من من من!…. همه دبیرستانی هستیم دهم یازدهم دوازدهم…. پسرا بالای ۲۲ سال… نیوشا ۲۵، یکی دوتام هشتم نهنم بودن اسماشون یادم نیست!…
فک کنم من از همه کوچیکر باشم.متولد 84
منم 84:/
اوک
ادمین رمان نمینویسه؟
نه ادمین مقالات علمی ترجمه میکنه!.. وقت نمیکنه رمان بنویسه…
من از رمان حاکم خوشم اومد به نظرم آموزنده هم بود/:
یوووو هووووووووو…. هورررررااااااا… اااخخخخخخخخ جوووووون….. وااااایییییییییی… ووووووویییییی….. فررررداهم تعطیل شدددددددد…. برررف باریده…. جاتون خااااالییییی….. فیزیک و ریاضی و تاریخ و دینی پررررریییدددد…..
به خدا میام این رئیس شهرتون و ببینم میدونم با اون
یا شماها تعطیل بودین یا تهرانی ها
اه حالم بهم خورد
نامردیه
😭😭😭😭😢😢😢😢😢😡😡😡😡😡😡😡
خخخخ من جای شمام میخوابم و برف بازی میکنم… نگران نباشید… آموزش پرورشمون پایست دمش گرم…
وای خوشبحالت.تهران که هواش افتضاحعههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
ینی افتضاح ها.همه جا بوی گند می ده.یعنی میری بیرون احساس می کنی رفتی طویله اونوقت میگن بوی گوگرده.آخه لامصبا گوگرد این بو رو میده؟:|||||||
تو کل عمرم دوبار اومدم تهران( نمایشگاه کتاب)…. فقط یادمه خییلی گرم بود….
ادمین بقیه سایت رمان تدریس عاشقانه رو تا حدود بیست پارت دیگه ادامه دادند چرا تو پارت نمیزاری؟
نویسنده اصلی نمینویسه به زودی تز نویسنده اصلی میزارم
ایلیین جون میبخشید به مشکلات من دردسر خراب شودن گوشی روهم اضافه کن•••• الان هنوز بعضی از اطلاعاتم نتونستم برگردونم داغونم•••• بگذریم گفتی از فیلم هندی ها خوشت نمیاد اما من عاشقشم عزیزم {گفته بودم سینما کل جهان☆○○○○) وااای بچه بودیم عاشق سینمای هند(بالیوود) هم بودیم؛ نوجوون که شدیم سریالهای هندی هم بهش اضافه شووود○○○○○○○○ بگذریم درمورد خوده داستان•••• این دختره هانا با این دروغی که گفته میخواد چیکار کنه؟!؟!/ اصلن عشق این دختره با آرمین هم یکم منو یاده آیلین و اهوراااا میندازه•••• / بعد یه سوال این پروانه کیه؟! نکنه زن اون دنیل که یجورایی لیلی نجات داد•••
سلام این واسه دوستان کنکوری
میتونید از سایت الاء که رایگان هس
همه ی اون قسمتایی که مشکل دارید با تدریس اساتید برترش ببینید دیدم که میگم😊😊😊
اوووف چقدر.بدشانسی اوردی نیوشا…. امیدوارم گوشیت هر چه سریع تر درست بشه و دوستت هم سرو سامون بگیره… رمانم که دیگه به فنا رفته…. من نه اصلا فیلم هندی ندیدم تا حالا( غیر از چند مورد که شبکه نمایش نشون میداد از یه تیکه هاییش خوشم میاد)..
سلام بمبئی رو دیدی ؟ دایی من هند زندگی میکنه پسر داییمم هندیه میخوایش ؟ البت ناراحت نشی عیز
من دیدم….
آزاده یه سوال کره ای😂😬
سریال کیم چی رو دیدی ¿¡
Yes
مرصاد که میره
ساشا که که از مرخصی دربیاد میره
سجاد هم گفتم که گشادههه
ادمین هم الکی میگه سرم شلوغه
ولی حسودی کرده
یاسی جواب توئه هااا
اره متاسفانه :/:/:\
اخ بچه خیلی خوب شد که مرصاد و سورن و ساشا برگشتن و خیلی حیف که زهرا و عاقل رفتن و البته خیییییلی حیف شد که آدمین خان ناز نازی شده دیگه کامنت های چند کلمه ای باحال نمیزاره ….
راستی رزیتا و AZ یادم رفت خیییییییییییلی کم پیدا شدن …
من اومدم عشقم
یاسی عزیزم مرسییییی که یادممم بودی گرفتارم این روزا
سلام رزیتا خانم شما نویسنده این رمان هستید؟
نویسنده رمان ترنم و زهرا هستن….
نه.نویسنده ی رمان اوایلش ترنم خانم بیود که بعدش زهرا خانم ادامه دادن
نه گلم من نویسنده نیستم
اره موافقم باهات…
یاس گلم من نرفتم عشقم اینجام
خوبی زهرا جون ؟؟؟
پارت قبل گفتی دیگه کامنت نمیزاری بخاطر اون گفتم …
رسی جیگر خوبم. ن عشقم منظورم این بود ک همینجوری کامنت متفرقه نمیذارم ولی خب کامنتارو میخونم جاهایی ک درمورد من هست و نیاز ب جواب دادن داره رو جواب میدم. و صد البته ک نمیشه جواب یاسی گل خودمو ندم 💋
❤️
بچه خوبید
راستی کی اینجا رشت زندگی میکنه ؟؟💭💬
مممممممممممممممممممممممممممنننننننننننننننننننننننننن
من میخوام رمان بنویسم داستانش اینه یک دختر که عاشق ی پسر شده بعد فک میکنه اون دوسش داره اما بعدا با خودش فکر میکنه میگه این کله شق تر از این حرف هاست و لابد دوسم نداره بعد با ی پسر دیگه اشنا میشه تو بازی انلاین تو بازی خواهرشم اک داره بعد دختره میگه اون خواهرش نیست و دختر عموشه و سنشو با شهری که توش زندگی میکنه رو هم دروغ میگه که البته خواهره بهش میگه دروغ بگو بعد پسره و دختره با هم ساده حرف میزنن بعد پسره به دختره پیشنهاد رل میده دختره میگه نه ولی پسره بازم میگه بعد دختره قبول میکنه اینها حرف میزنن ولی به شرط اینکه بقیه نفهمن اینا با هم رلن دختره بعد ی مدت به پسره راست دروغاشو میگه بعد پسره تا یکم حرفشون میشه به دختره میگه دروغگو بعد ی مدت دختره میفهمه که اون پسری که دوسش داره هم اینو دوست داره همونی که فک میکرده دوسش نداره بعد میاد با این پسره و کلی اتفاقات دیگه به نظرتون قشنگ میشه دوستان ؟ مشاوره میخوام لطفااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا مرسی عشقولیا ؛)
سلام من ک بلد نیستم رمان بنویسم ولی ای کاش به جای این داستان های آبکی عشقی یه چیز جدید نوشته بشع یا اینقد تخیلی نباسه بنظرم بهترین رمان که با زندگی واقعی جور در میاد رمان دختر حاج اقا بود واقعا عالی بود
من یه رمان نوشتم واقعیه واقیه.درباه ی یکی از فامیلامونه که فوت شده.تو دوره ی پهلوی
این دختره بیچاره دوازده سیزده ساله بوده که شوهر می کنه.خیلییی همو دوس داشتن ولی خوب وضع مالی هردوتاشون چون تو روستا زندگی می کردن زیاد خوب نبوده.خلاصه شب عروسی جهاز دختررو میارن بعد همون شب پسره دل درد میگیره فوت میکنه.دختره هم حالش بد میشه اون وسط دزد میاد همه ی وسایلشونو میبره.دختره ی بیچاره داغون میشه ولی میره خونه ی مادرشوهرش ابینا زندگی می کنه از بسم شوهرشو دوست داشته که با اون سنش تا پنج شیش سال زیر سرش خشت سفت میذاشته می خوابیده چون می گفته شوهرم تو خاکه سفته من نمی تونم جای نرم بخوابم.همون زمان برادر زاده ی شوهرش پنج شیش ساله بوده خلاصه سال ها میگذره و این برادرزاده هه با زنعموش ازدواج میکنه.زنه چن سال بعد خدا بهش پسر میده که تو جنگ کشته میشه این زنه هم بعدش دق می کنه از دنیا میره
همشم واقعی بود .بیچاره خدارحمتش کنه:(((((((
اسم رمانت چیه؟
عروس بی یار
واقعا.
باهات خیلی در این با موافقم .
داستانش واقعیه :/
آره:(
دختر حاج آقا بی ادبیه /:
آره زیادی بی ادبیه:\من از رمانش خوشم نمیاد.یه پارت ازش خوندم دیدم چه رمانیه دیگه ادامه ندادم
ایشالا که قشنگ میشه عزیز… میتونه جذاب ترم باشه, من خودم زیاد به داستان رمان توجه نمیکنم,رمانایی رو بیشتر دوست دارم که توشون حرف فلسفی و عاشقانه و اجتماعی زیاد زده میشه… خانم پگاه رستمی فر و زینب ایلخانی رماناشون این سبکیه بخونی متوجه میشی و به نظرم عااالین…. رمانتو نوشتی اسمشو بگو بخونیم… و یه نکته دیگه:لطفا رمانت نزدیک به واقعیت باشه تا ملموس تر باشه قبلش درمورد هرچیزی که میخوای بنویسی خوب تحقیق کن تا مثله خیلی از نویسنده ها سوتی ندی!… موضوعاتی مثله استاد دانشجو, همکلاسی, رییس کارمندی و… خیلی کلیشه ای شدن سعی کن ازشون استفاده نکنی, مثلا همین چت تو بازی ان لاین میتونه جالب باشه تو مایه های quiz of king …موفق باشی…
وای من عاشق قلم زینب ایلخانیم
اسم بازیش فروت کرفته 🙂
به نظر من اگه این دوتا همدیگرو تا حالا ندیده باشن خیلی خوب میشه که دختره بفهمه این پسره که باهاش میچته همونیه که دوسش داره ولی مخفی میکنه از پسره.این پسره هم عاشق دختره توی فضای مجازی میشه غافل از اینکه این همون دختره تو فضای واقعیه.پسره هم از این دختره تو فضای واقعی خوشش نمیاد.بعد اتفاقایی که بین این دخترو پسره تو فضای واقعی میفته رو دختره یه اشاره ی کوچیک تو چتاش به پسره میکنه.پسره هم تعجب میکنه و دوست داره هویت دختتره رو بفهمه.بعد از دختره می خواد که ببینتش دختره هم میترسه رسوا شه خواهرشو میفرسته به جای خودش….
حالا ببخشید اگه خوبی نیست ولی به نظر من چیز دیگه ای نیومد
اخه داستانش واقعیه ولی نمیدونم چطوری پایانش بدم این دختره 14 سالشه پسره 15 بعد دختره عکسشو با تل مادرش به تل مادر پسره فرستاده پسره هم عکسشو تو اینستاش گذاشته بعد دختره اینستا نداره با اینستا آبجیش میره عکس پسره رو میبینه اسم پسره سهنده اسم اون یکی یونس اسم دختره هم فلورا 🙂
وای خدا!خیلی پسره بچس که!!!!!!
معمولا تو این سن و سال عشق اتفاق نمی افته.
بیفته هم بچه گانس و واقعی نیس!
ولی موضوع داستانت خوبه.لازم نیست صددرصد رمانت و طبق واقعیت بنویسی!بیشتر مواقع تو داستانای واقعی هم پیازداغشو زیاد می کنن و خودشونم یه اتفاقایی رو اضافه می کنن.بعضی چیزارم تغییر میدن.
به نظر من باید سن شخصیت هارو عوض کنی.دختره سنش خوبه چون به کاراش می خوره وی سن پسره رو بالاتر ببر.
بعد چرا فرستاده تل مادرش؟مگه خودش تل نداره؟
به نظر من همه ی داستانت و از روی واقعیت پیش نرو جاهایی که احساس می کنی جذاب نیست رو با اتفاقات ساختگی عوض کن:)
آهان مرسی
من تا اطلاع ثانوی شعر نمیزارم تا یه چیز خوب پیدا کنم…
وااااااااای عاموووووو….
روانیمون کرد ای رمانو…محض رضای خدا به نویسندش بگین تمومش کن..هی قهر و هی آشتی..آخرشم که بهم میرسن..زودی بفرستشون زیر ی سقف تا بره هااا.😁
شما اهل اهواز بودی؟… یه فاطیما داشتیم اهوازی بود خیییلی وقت پیش…
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم وین قدر زنده بمانم که زجان سیر شوم
آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم
جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم
میر میراث خوران هم نشوم تا گویم مردم از جور بمیرند که من میر شوم
منم آن کشتی طوفانی دریای وجود که ز امواج سیاست ز بر و زیر شوم
گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به که من از راه خطا صاحب تاثیر شوم
پیش دشمن سپر افکندن من هست محال در ره دوست گر آماجگه تیر شوم
غم مخور ای دل دیوانه که از فیض جنون چون تو من هم پس از این لایق زنجیر شوم
شهره شهرم و شهریه نگیرم چون شیخ که بر شحنه و شه کوچک و تحقیر شوم
کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر «فرخی» بهر چه من عامل تقصیر شوم
مرررسی آراام… مثل همیشه عاالی…
👍🏻👍🏻
آفرینن.بسیار زیبا!!
ولنتاین چی کادو گرفتین دوستان و برای مادرتون چی گرفتین ؟ >_<
ولنتاین که هیچی
برای مادر هم خودم و
هرچی پدر بده از طرف ما هم هست دیگه
ولنتاین نمنمده دای؟!؟… کادووو؟!…
ولنتاین ک هیچ چون دوست پسر ندارم /عوضش واس پسر عموم کادو گرفتم چچون اونم گرفته بود/
روز مادر ساعت گرفتم واس مامانم
من واس مامانم دو تا سنجاق خریدم انقدههه خوشملههههه
یه دونه ادکلنم گرفتم شبیه میکروفونه کلش درمیاد عطر میزنی وویی اونم خیلی نازههههه
ولنتاینم که هیچی سوسکم بهم تبریک نگفت.ولی خودم واس آبجی دوقلوم خرس خریدم اون نخرید:|
من ولنتاین رفته بودم واسه روز مادرکه فرداش بود کادوبخرم همه پسر دخترا واسه هم کادومیگرفتن خیلییییی دلم خواست ………😞😞😞😞😞😢😢😢😢
اوخی
من یه ساعت گرفتم از خداشم باشه
واس مامانمم یه ست کیف و روسری گرفتم با ادکلن
من دقیقا باید چی برداشت کنم از این پارت؟
نه آرمین اون آرمینه نه هانا اون هانا
این نایت کیه این وسط ناغافل؟
خود درگیری داره طرف؟ یه وقت آرومه یه وقت خشن تازه داشت ازش خوشم می یومد!