#لیلی
کلافه لب زدم:
_اصلا سردر نمیارم چی میگی…!
کتابشو داخل یکی از قفسه های کتابخونش قرار داد و دوباره به سمت تخت برگشت.
روی تخت نشست و عمیق بهم زد و گفت:
_بهت حق میدم…من هم جای تو بودم گیج و سردرگم میشدم.
با حسرت بازدمم رو بیرون فرستادم که ادامه داد:
_من و امیر یه جورایی رقیب هم حساب میشیم…اون یکی از مهم ترین آدمای زندگیم رو از من گرفت و دشمنی ما از همین جا آغاز شد…پروانه برای من همه چیزه،همه چیز و هرطوری شده باید از دست اون امیره بی رحم نجاتش بدم.
عاجزانه نگاهش کردم و گفتم:
_خب…! اینا چه ربطی به من داره…؟
دانیل:فکر می کردم باهوش تر از این حرفا باشی…! این وسط کلی ارتباط بین من و تو و امیر وجود داره…!
بازم چیزی از حرفاش نفهمیدم.
خیلی گنگ حرف می زد.
متوجه سردرگمیم شد و سعی کرد واضح تر حرف بزنه:
_ببین لیلی…وقتی امیر شروع به دشمنی با من کرد من سعی کردم یه جوری حذفش کنم و از طریق یه سری از دوستانم با آرش آشنا شدم…آرش قرار بود بهم کمک کنه اما درست وقتی که داشتیم موفق میشدیم جا زد…! و نتیجه جا زدنش شد از دست دادن پروانه…
متعجب زمزمه کردم:
_اما آرش چیزی درمورد تو به من نگفت…!
دانیل:همکاری من و اون کاملا محرمانه بودش…به هر حال من دیگه کاری با آرش ندارم…طرف حساب من تویی و ازت می خوام که کارتو درست انجام بدم…اگه پروانه نجات بدی من هم برت می گردونم ایران تا به زندگیت برسی.
انگشتامو درهم قفل کردم و بعد از مکث کوتاهی گفتم:
_من پروانه فراری میدم…اما هنوز مشکل اصلی سره جاشه…!
یه تای ابروش رو بالا انداخت و پرسید:
_چه مشکلی…؟
_من باید با امیر چیکار کنم…؟اصلا چه جوری باید وارد باندش بشم…! کوچک ترین برخورد من با امیر مساوی میشه با مرگم.
پوزخندی زد و گفت:
_خیالت راحت…اون تورو نمی کشه…تو براش مهمی…!
#هانا
***************************
به سختی و لنگون لنگون به سمتم اومد و نگران گفت:
_خوبی هانا…؟
نفس عمیقی کشیدم و دستمو از روی پهلوم برداشتم و گفتم:
_آره…خوبم…!
آرمین دهن باز کرد تا چیزی بگه اما آیلا پیش دستی کرد و تند گفت:
_مامانی…خوبی…؟یهو چیشد آخه…!؟
نگاهمو به سمت آیلا که مظلومانه بین چهارچوب در ایستاده بود،سوق دادم و گفتم:
_چیزی نیست عزیزم…خوبم…! نگران نباش.
آرمین کلافه نگاهم کرد و غرید:
_میریم دکتر.
وحشت زده گفتم:
_دکتر برای چی…؟ گفتم که خوبم.
با اخم زمزمه کرد:
_تو شاید خوب باشی اما ممکنه بلایی سره بچم اومده باشه…!
وای خدایا…
داشتم بدبخت میشدم…
دکتر رفتن من مساوی میشد با لو رفتن دروغم…!
کلافه بازدمم رو بیرون فرستادم و جدی گفتم:
_بچه هم خوبه…با یه ضربه آروم که چیزیش نمیشه.
بلند و قاطع داد زد:
_همین که گفتم…!
با دادی که زد، به شدت ترسیدم و لرزش خفیفی به جونم افتاد.
ترس نه به خاطر دادش…
بلکه به دلیل برملا شدن دروغم…!
سعی کردم نظرشو عوض کنم برای همین گفتم:
_آرمین…بچه خوبه…اگه چیزیش میشد باید حسش می کردم.
بازم صداشو بالا برد و غرید:
_هانا اعصابم رو بهم نریز…برو لباست رو عوض کن بریم.
رسما با بدبخت شدن فقط چند قدم فاصله داشتم…
حس کسی رو داشتم که هر لحظه داشت بیشتر و بیشتر در باتلاق فرو می رفت…
و هرچی بیشتر برای نجات خودش دست و پا می زد فاصلش تا مرگ کمتر میشد…
دستامو محکم مشت کردم و خواستم آخرین تیر خلاصیم رو رها کنم و چیزی بگم که آیلا به سمت آرمین رفت و با اخم رو به روش ایستاد و گفت:
_برای چی سره مامانم داد می زنی…؟
برای یه لحظه از این برخورد آیلا به شدت تعجب کردم.
صبح من رو به آرمین فروخت و پشت اون در اومد و حالا داشت طرفداری من رو می کرد…!
واقعا که این بچه مثل خوده آرمین عجیب و غریب بود…
آرمین با همون اخم و جدیتش نگاهی سمت آیلا انداخت و گفت:
_چون حقشه.
آیلا کم نیاورد و با اون زبون درازش گفت:
_دیگه دوستت ندارم آرمین…تو همش سره مامانم داد می کشی و اذیتش می کنی…!
آرمین کلافه دستی میون موهاش کشید.
انگار سعی داشت عصبانیتش رو کنترل کنه و درست با آیلا حرف بزنه.
اما خب چندان هم موفق نشد و با تشر گفت:
_برو لباسات رو عوض کن آیلا می خوایم بریم جایی…اینقدر هم روی اعصاب من راه نرو.
حرکات آرمین واقعا عجیب شده بود.
تا به حال سابقه نداشت با آیلا اینطور بد حرف بزنه…
کمی نسبت به حرکاتش دقیق تر شدم.
خدای من…!
همون تیک و حرکات عصبی که دکتر راجبش حرف می زد اومده بود سراغش…
برای همین رفتارش دست خودش نبود…!
دیگه حالا واقعا باید از آرمین و واکنش هاش می ترسیدم.
هراسان دست آیلا گرفتم و با استرس گفتم:
_عزیزم لطفا برو داخل اتاقت…!
از این می ترسیدم که مبادا اتفاق بدی بیوفته…
آیلا لجوجانه پاشو روی زمین کوبید و دستشو از میون انگشتام بیرون کشید و گفت:
_نمیرممممم…!
دوباره خواستم دستشو بگیرم و داخل اتاق ببرمش که ناگهان آرمین جوش آورد و دست آیلا به زور گرفت و غرید:
_حالا که می خوای لجبازی کنی پس با همین وضع میبرت.
و بعد لنگون لنگون در حالی که دست آیلا رو گرفته بود به سمت دره خونه قدم برداشت.
آیلا هم مدام داد می زد:
_ولممممم کن…آرمین ولمممم کن…دیگه دوستت ندارم.
ترسیده به سمت آرمین دویدم و گفتم:
_آرمین توروخدا ولش کن.
غضبناک نگاهم کرد و گفت:
_این بچه هم درست مثل تو…حرف آدم سرش نمیشه و تا زور بالای سرش نباشه کاری رو درست انجام نمیده.
دره خونه رو باز کرد که دستمو روی در قرار دادم و نالیدم:
_آرمین تو الان عصبی،نمی دونی داری چیکار می کنی…! توروخدا آیلا ولکن…ببینش…نگاه کن چه قدر ترسیده.
حرفم تونست کمی آرومش کنه.
به سمت آیلا برگشت و به چهره معصومش که نم اشک درون چشماش حلقه بسته بود زل زد.
برای یک لحظه تموم حالات صورتش به کل تغییر کرد و دلش به حال آیلا سوخت.
همین که دست آیلا رو رها کرد،آیلا به سمت من دوید و خودش رو تو بغلم انداخت.
بیچاره حسابی ترسیده بود.
چون اولین بارش بود که آرمین رو تا این حد عصبانی میدید…!
آرمین سرشو شرمنده پایین انداخت و دره خونه رو کامل باز کرد.
خواست از خونه خارج بشه که تند گفتم:
_با این وضعت کجا داری میری…؟
جوابم رو نداد و بلافاصله از در بیرون رفت.
هراسان آیلا پس زدم و آروم گفتم:
_همینجا بمون تا من برگردم.
با چشمای اشک آلودش نگاهم کرد و پرسید:
_کجا میری مامان…؟
کلافه دستی میون موهام کشیدم و جواب دادم:
_میرم دنبال آرمین…تا تو بری عروسکات رو بچینی من برگشتم.
با بغض گفت:
_اما مامان…!
وقت این رو نداشتم که بایستم و با آیلا بحث کنم.
باید زودتر خودم رو به آرمین می رسوندم.
خم شدم و نوازش وار دستمو بین موهای آیلا کشیدم و با لحن مهربونی گفتم:
_عروسکات رو بچین آیلا…آرمین رو که برگردوندم قول میدم باهم دکتر بازی کنم.
لباشو کج کرد و دلخور گفت:
_اما مامان من دیگه آرمین دوست ندارم چون دعوام کرد…!
لبخند تلخی زدم و گفتم:
_عزیزم آرمین حالش خوب نبود…مطمئن باش وقتی برگرده حسابی از کارش پشیمون شده و جبران می کنه…اصلا وقتی برگشت مجبورش می کنیم باهامون دکتر بازی کنه باشه…؟
چیزی نگفت…
مثل اینکه خداروشکر راضی شدش…
سرشو به نشونه موافقت تکون داد و بدو بدو به سمت اتاقش رفت.
با رفتن آیلا،کلیدمو از روی جاکلیدی برداشتم و تند از خونه بیرون زدم.
با اون وضعیتی که آرمین داشت نمی تونست زیاد دور شده باشه…!
چشم چرخوندم و میون جمعیت اندکی که در حال رفت و آمد بودن دنبال آرمین گشتم.
اما نبود که نبود…!
کمی جلوتر رفتم و هراسان نگاهی به اطرافم انداختم.
خدایا یعنی کجا رفته…؟
اخه با اون پاهای نیمه جونی که داشت نمی تونست توی این فرصت کم،زیاد دور شده باشه…!
#لیلی
****************************
کلافه گفتم:
_چرا فکر می کنی براش مهمم…؟اگه حتی یک درصد مهم بودم این همه بلا سرم نمیاورد…اگه مهم بودم منو به اون خونه نمی فرستاد…من نه تنها براش مهم نیستم بلکه دشمنشم…امیر از هر فرصتی استفاده می کنه تا به من ضربه بزنه…اون نمی خواد من راحت و بدون درد بمیرم…می خواد ذره ذره زجر بکشم…برای همین منو به اون خونه فرستاد…چون می دونست که تبدیل به عروسک جنسی میشم…!
خونسرد گفت:
_ داری اشتباه می کنی لیلی…! درسته که اون به خاطر خصومتی که با پدرت داشته به فکر زجر دادن تو ولی براش مهمی…اگه می خواست تو تبدیل به لولیتا بشی پس چرا توسط یکی از افرادش منو از وجود تو باخبر کرد تا بیام و نجاتت بدم…؟!
فقط گنگ نگاهش کردم.
واقعا داشت چی می گفت…!
اصلا از حرفاش سردرنمیاوردم…
با دیدن چهره سردرگمم پوزخندی زد و گفت:
_اینجوری نگام نکن چون اونوقت حس می کنم جای یه پلیس کار درست روبه روم یه آماتور نشسته.
کلافه بازدمم رو بیرون فرستادم که ادامه داد:
_من وقتی از جانب آرش ناامید شدم به فکر چندتا راه دیگه افتادم…دنبال افرادی می گشتم تا این وسط بهم کمک کنن و از امیر زخم خورده باشن…کمی که گذشت یکی از افرادم تورو بهم معرفی کرد…دختر پلیس و زیرکی که خودش رو در نقش دانشجو جا زد و به امیر نزدیک شد…دنبال یه راهی بودم تا پیدات کنم و ازت بخوام باهام همکاری کنی که فهمیدم ناپدید شدی…دنبالت گشتم اما پیدات نکردم چون امیر کارش رو خوب بلد بود…یه جوری مرگش رو صحنه سازی کرده بود که هیچ شکی به سمت اون کشیده نمیشد…و نهایت فکر می کنی من چه طور پیدات کردم…؟توسط یکی از افراد خوده خوده امیر…اگه امیر نمی خواست نه تنها من بلکه هیچ کس دیگه ای از جات باخبر نمیشد.
موشکافانه پرسیدم:
_پس آرمین چی…؟ اون اومد دنبالم.
دانیل:آرمین هم از جانب من با خبر شد.
با آشفتگی دستی میون موهام کشیدم و گفتم:
_من مطمئنم امیر یه نقشه ای داشته که تورو وارد این ماجرا کرده…مطمئنم از قصد تورو فرستاده تا من رو نجات بدی…!
سری به معنای نه به طرفین تکون داد و گفت:
_نه…! اون فقط می خواست تو یکم توی این مدت زجر بکشی.
یه تای ابروم رو بالا انداختم و با تردید گفتم:
_از کجا اینقدر مطمئن حرف می زنی…! نکنه خودت هم دستش هستی…؟!
پوزخندی زد و گفت:
_خوبه…از این شک و تردیدت خوشم میاد…اینکه زود حرف کسیو باور نمی کنی و همه جوانب رو می سنجی عالیه و نشون میده پلیس خوبی هستی.
فقط نگاهش کردم و چیزی نگفتم که صادقانه ادامه داد:
_من هم دست امیر نیستم…برات دلیل و مدرکی هم نمیارم چون ضرورتی توش نمیبینم…اینکه تو الان اینجایی و رو به روم نشستی و از اون خونه وحشتناک نجات پیدا کردی دلیلش فقط و فقط پروانس…! من ازت می خوام که کمکم کنی تا پروانه از دست امیر نجات بدم اما اگر در خواست کمکم رو رد کنی مــ…
میون کلامش پریدم و گفتم:
_می دونم…! برم می گردونی به همون خونه.
دانیل:آفرین…از اینکه مجبور نیستم برات هر چیزی رو دوبار تکرار کنم خوشحالم.
_خب حالا من باید چه جوری به باند امیر نفوذ کنم…؟
#هانا
**************************
میلاد عصبی نگاهی بهم انداخت و با حرص گفت:
_خداروشکر که ناپدید شده…خداروشکر…! با پای خودش از زندگی مون بیرون رفت.
کلافه دستی میون موهام کشیدم و غریدم:
_میلاد من بهت گفتم بیای اینجا چون به کمکت نیاز دارم…نگفتم بیای تا اعصابم رو بیشتر به هم بریزی.
قدمی به سمتم برداشت و گفت:
_مشکل تو چیه هانا…؟ چرا ولکن اون عوضی نیستی…؟ از موقعی که اومده اینجا تا حالا دوبار ناپدید شده…و دلیلش هم خیلی واضح و مشخصه…هر دوبار رفته پی خوش گذرونیش…! اون به تو و این بچه پایبند نیست،چرا نمی خوای بفهمی…؟!
و بعد با دستش به آیلا که غمگین روی کاناپه نشسته بود و داشت نقاشی می کشید اشاره کرد.
نیم نگاهی سمت آیلا که به شدت توی خودش بود و توجهی به حرفای ما نمی کرد انداختم.
دلم به حالش کباب شد…
اون حتی وضعیتش از من هم بدتر بود.
تن صدامو پایین آوردم و آروم تر گفتم:
_چی داری مال خودت میگی…؟! دفعه قبل که تن نیمه جونش رو دم در پیدا کردم…اینبار هم توی وضعیتی نبود که بتونه راه بره…مطمئنم یکی با آرمین دشمنی داره و می خواد بهش صدمه بزنه.
خیلی ریلکس گفت:
_چه خوب…! حتما دزدیتش تا کاره نیمه تمومش رو تموم کنه.
با حرفی که زد ته دلم حسابی خالی شد.
🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
مرسی جیگر طلا.
خدانکنه عزیزدلم من فدای محبتت یاسی گلم 🥰😍
بچهههه هااااا…. آهنگ بیلمجه( معما ) از ایلیاسو حتما گوش بدین…. خ خیلییی قشنگه …. همچنان خاک تو سر دختری که ولش کرد….
روز مهندس رو به بعضیاااا تبریک میگم 😊
خخخخ یاسی میخوای من پیغامتو بهش برسونم؟!؟….ادمین روووزت مبارررک…. ولی دیگه وقتشه آشتی کنید!…
باشه ایلین حالا که داری اینقدررررر اصرار میکنی باهاش آشتی میکنم 😉😁
ولی خدایی ببین تنها کسی که روز مهندس رو بهش تبریک گفت من بودم اونوقت آقا یه تشکر هم نکرد ☹️ هییییییییی روزگار 😄😄
سلام عشق من یاسی جونم همینجام عزیزدلم زیر سایه محبت شما . جیگر طلا ی چن روزی مهمون داشتم سرم شلوغ پلوغ بودش ببخش نفسیم.
آریا کوچولو هم خوبه حسابی شیطون شده و دلبری میکنه برام ک میخواد جونم براش دربیاد. هنوز ولی دندون در نیاورده بچم اذیته مامانش بمیره🥴😕
خسته نباشین خانوم ….
اوخیییییییی من فداش بشم نانازی رو 🥰🥰
زهرا گلم من از مامان بزرگم که پرسیدم گفت بیشتر غذاهای سرد و خنک بهش بده تا درد و خارش لثه کمتر بشه ،میگفت اگه زیاد بیقراری میکنه بهش ماست بده بخوره آرومش میکنه ….
گفت به دوستت بگو یه چیزی بهش بده بجوه ، مثل کرفس که میگن برا بچه خیلی خوبه یا سیب سبز ( البته نرم نباشه که بتونه بکنه بخوره بره تو گلوش ) ،راستی گفت دندون گیرش رو هم بزار یخچال تا خنک باشه اینجوری هم زودتر دندون درمیاره هم کمتر دردش میاد …
بقیش دیگه تو ذهنم نیست اخه چند روز پیش ازش رسیدم ..
ایشالا که گوگولی من زودتر دندون در بیاره تا کمتر اذیت بشه😊
آیلین با اینکه باسی قهوه ایم کرد ولی قهوه ای هم رنگ خداست
ولی بدون من برای اون خاص تر از همم
یاد بگیر مثل من باش
آرام و سر به زیر
زبانی آرام و زیبا
نه بابا قهوه ایت نکرد کهههه… فقط گفت یکم زبونت درازززه( فقط یه کوچولو!)…. بعدم عشق اول یاسی خودمم!…ولی در خاص بودنت شکی نیست… قوربان سنه….
پری مرگ من تو کلاسیی چیزی نمیزاری ؟؟؟؟
بخدا کلاس بزازی خودم اولین نفر میام پیشت ؟؟؟
از وقتی که شناختمت همش دارم به این فکر میکنم که چطور مثل تو بشم ؟؟
اخه بشر این زبون از کجا اومده ؟؟
یعنی خالم که چند تا از کامنت هاتو خونده انگار دهنش رو گچ گرفتن دیگه بهم گیر نمیده که زبونتو کوتاه کن ، قبل از اون هر موقع میرفتم خونشون در مدت زمان یک ساعت چندین مرتبه سرشو به دیوار میکوبید ، موهاشو میکند و بهم فحش میداد که دیگه ببندمش ولی الان داره خدا رو شکر میکنه 😂😂 هر چند خودم هم سر به زیر و چشم و گوش بسته شدم 😁😉😁
پری قهوه ای چیه دیگه ؟؟؟
اتفاقا من عاشششق این خصلتتم ، اصلا بخاطر همین دوست دارم گوگولی من 😉
خواهش میکنم داداشم….
ادمین رمان غرقابو دیگه نمیزاری؟….
فعلا معلوم نیست
راستی مرسی بابت عکسا
سلااااااااااااااااااااااااااااااام بروبچ خوبید ؟خوشید؟سلامتید؟کی کرونا گرفته اعلام کنه
ادمین ی سوال دلبر استادم شما میزاری؟؟؟
بله
اگه میشه پارت بیشتر بزارید
ممنون میشم
سلام
تو خوبی؟؟؟؟
کجا بودی؟؟؟
شبا چکار میکردی؟؟؟
من و دوست داری؟؟؟
با کی میچرخیدی؟؟؟
ما خوووبیم… شما خوووبی؟!… فعلا که خدارو شکر هیچکس کرونا نگرفته… من بیشتر از زلزله میترسم!…
زهرا گلی ( مامان آریا )
کجایی عزیزم ؟؟ خوبی ؟؟ دیگه بهمون سر نمیزنی هاا؟؟
غریبه شدی ؟؟
کوچولوی ملوس من چطوره ؟ دندون دراورده ؟؟
سلللللللللللللللللاااااااااااااااااااام بچ ها خوبین .مریض شده بودم بیمارستان بستری بودم نتونستم بیام.اینجااااا تا شنبه هفته بعد هم دانشگاها هم مدرسه ها تعطیله یوهووووووووووووووووو
سلاااااام ستایش گلییی ؟؟؟ چطوری دختر ؟؟ الان بهتر شدی ؟؟؟
سلام یاسی جونم تو خوب باش منم خوبم .نه چیز خاصی نبود یه خبر بهم رسید بعد غش کردم اینا بردنم بیمارستان تا خوب بشم طول کشید
چه خبری؟؟؟؟؟؟؟
دوست پسرت خیانت بهت کرد؟؟؟؟
منکه بهت خیانت نکردم؟؟؟
رفیقات کاری کردن؟؟؟؟؟
راست شو بگو من طاقت شو دارم!!!!
نه خوبم اوکیم دوست پیرم کجا بود تو این گرووونییی
وای ستایش خوشبحالت باز تو غش کردی.من اصن قش نمیکنم.دو بار رفتم زیر موتور هیچیم نشدفقط فوهش دادم داداشمم جلوم تصادف کرد فقط گریه کردم اصن قش کردن تو خونم نیس
آخی خوبی
آره تعطیل شد
ههه داداش منم مریض شده آخ جووون
یک سوال داشتم ؟؟
این عکس لی مین هو نیست رو پارت رمان سکانس عاشقانه ؟؟؟؟
آخ راستی ساشا اگه یه روز سهند بیکار بود باهم هماهنگ کنیم بریم خواستگاری آیلین اول؛بعدش بریم یاسی و بقیه 😂😂
ساشا تو شیرینیشو بگیر گلاش با من این داداش مرصادم ببریم اگه خدا خواست همونجا واسع سهند و حالا هر کی شد ،خطبه عقدو بخونه واسه هم حلال شن
آزاده اجی دیگه خواهشا گوشیتو دست کسی ندع خوب
خخخ باشه ولی اگه مامانم بذاره از خونه بیایم بیرون به من میگه نرو سرکار به سهند میگه نرو دانشگاه اقا من اگه مرخصی نگرفته بودم میشد الان نرم ولی من تازه مرخصیم تموم شده رفتم سرکار از سرکارکه می یام یه راست می فرستم تو حمام میگه تمام لباس روعوض کن دست ها ت هم میشوری بعد می یای خونه میگم اصلا میخوای نیام خونه چیکارکنم مادره میترسه میگم چیششد با آیلین خانم موافقت کردی ها
ساشا شنیدم که به پرسنل بیمارستان ها یه شربت میدن که اگه خدایی نکرده کرونا بگیرن اونو بخورن خوب میشن
چون زن عموم سر پرستاره بهم گفت و میدونم
والا به ما که ندادن نمی دونم
گفتم شاید به شمام داشته باشن 🤣🤣
یاسی خو باید به مردم کمک کنند .اگه خدایی نکرده زبونم لال بمیرن کی میخواد ما رو امپول بزنه ک🤣🤣🤣🤣
اییییییییییییییییی خداااااااا…….
مگه میشه ؟؟؟؟؟؟؟
پرسنل بیمارستان خونشون از خون ما رنگین تره ؟؟؟
چطور به ما میگن هیچ دارویی براش نیست هر کی گرفت میره گوشه قبرستون ؟؟؟؟
من جرات نمیکنم از خونه برم بیرون ؟؟؟
آقا ساشا اگه اینطور باشه و شما از اون دارو به ما ندادی ریختن خونت حلاله 😁
سلام آقا ساشا.ببخشین وسط بحثتون پریدم. خواستم یه جوری کامنت بدم ک تو جواب شما باشه حتما. راستش خواستم ی معذرت خواهی بکنم ازتون. حس کردم توپارت قبلی ک جریان اون پسره رو براتون تعریف کردم ناراحتتون کردم و شما فک کردین من منظورم اینه ک اون آدم شمایین اما من واقعا ب جان بچم چنین منظوری نداشتم اگه ناراحتتون کردم ببخشین و ناراحت نباشین ازدستم . شاید من کرونا گرفتم و مردم اون وقت دوست ندارم کسی از دستم ناراحت بشه مخصوصا داداش گلم.
آزاده گلی منو خط بزن یه جایگزین پیدا کن ..
آقا ساشا گفت قد دخترا بین ۱۶۰ تا ۱۷۰ باشه ولی من قدم ۱۷۷ ….
هییییییییی خدا …..
شانس نداریم که ، پیدا نشد و نشد حالا هم که یکی پیدا شده باید با قد من مشکل داشته باشه …😂😂😂
ماشاالله به قدت ،چشمم کفه پات خوب رشد کردیا
مامان من میره ومیاد میگه تو قد کوتاه موندی .آخه همشون بالای170قدشونه
منم همینطور همه مسخره ام میکنن
من خیلی کوتاهم ولی بیشتر از قدم زبون دارم
نمیدونم چرا
ماشالا عشقم قد داریاااااااااااا من که قدم متوسطه .165cm
بابا قد بلند فقط دردسر داره ، من اینقدر دوس دارم کفش پاشنه بلند بپوشم ولی اینقدر مسخره میکنن ترجیح میدم پا رو خواست دلم بزازم ☹️
بعدم آرامم مامان ها قربونشون برم هر جوری که باشی یه چیزی میگن 😊 مامان منم بهم میگه لنگ دراز 😁، تا کجا میخوای بری دیگه از چراغ برق هم بلند تر شدی (البته چراغ برق منظورش خودشه فکر کنم ) ،،
اخ اخ وقتی پیش هم وایمیسیم بابام میگه که از مامانم هم بلندتر شدم و قربون قد و بالام میره اینقدر مامان حرص میخوره که نگو ، هیچی نمی گه ولی صورتش جوری درهم و قرمز میشه که بیا و ببین فوری هم بحث رو عوض میکنه 😅
اوهوم لی مین هو
عشق من
لنتی ۳ و ۴ سال پیش همش سن خودم و خودش و حساب میکردم تا ببینم چقدر فاصله سنی داریم
بعدش به بابام می گفتم میخوام برم کره
لعنتی خیلی جذابه
ی دماغ عمل کرده ولی بقیه ی بازیگرای کره ریختن پایین دوباره ساختن
برای من اسطوره است
نمیدونم چرا
پریسا خیلی جالبه تصورم از اهالی قم رو تغییر دادی…( تنها چیزی که تو ذهنم بود:آخوند+چادر)…..
😂😂😂
نه بابا اولین شهر فساد قم
اولین شهری که دخترا توش مواد و سیگار می کشن قمه
اصلن اینجا فقط چادر سر میکنن ولی باطن ها همه منحرف
من خودم باطنم خرابه
😎
خخخخخ… نه بابا اونجوریام نیست… ولی دمت گرررم…
آزاده مگه داداش من عاقده 🧐🧐
اون گل سر مجلستون میشه ، جلو هر خونه ای که رفتین مرصاد هم باهاتون بود ، داماد رو ندیده بله رو گرفتین و تمااااام 😛😛
آره عکس مین هوهه .راستی آزاده مگه تو طرفدار کره ای ها نیستی پس چرا عکسو تشخیص نمیدی؟
آره هستم آخه متعجب شدم ادمین به قول خودش عکس چشم بادومیا رو گذاشته!!!!!
تازه ما بهش میگیم گوم جون پیو تا لی مین هو 😂😂😂😂
وای آزده مردم از خنده.من خودم دوسش ندارم ولی کراش اون یکی قلمه.اصن با اون باشه مره کره زنش شه.کل کامپوتر و پرکرده از عکسای جورواجورش منم هی مسخرش میکنم.می ترسم از حرص منم شده بره زنش شه بعد فامیلی خواهر زاده هام بشه لی!آدم یاد پارچه میفته خخخ
آقا آدمین من امشب کسی پیشم نیست تو خونه نشستم همش دارم اینور و اونور کامنت میزارم …
خواهشا یه امشب تحمل کن فحشم نده 😂😂
یاسی خانم خدایییی با این قیافه فکر کردم یه ربع داشتم میخندیدم رفیقام فکر میکردن خل شدم نذاشتتم بخونن وگرنه تا یک ماهههه برام دست میگرفتن
اهان راسی خونه خالی شمام تنها الان فقط مناجات با حق تعالی و نماز شب مییچسبه التماس دعا خواهرم
آقا مرصاد بازم میگم واقعا شرمندم
بخاطر اون چندتا کامنت هم شخصیت من رفت زیر سوال هم شما رو اذیت کرد
لطفا خودتون بگین کار من نبوده
درضمن بابت ویروس کرونا باید بگم اگه از این ویروس ترسی از خودتون بروز بدین اولین نفر شمایین که مبتلا میشین ؛پس الکی نترسین
کاملا بیخیال ولی بهداشت رعایت کنید
خخخخخخخخخخ
محتاجیم به دعا برادر جان ;,-)
مرصاد داداش فهمیدم سهند کی رو میخواد اسم دختره ترنمه همکلاسیشه دخترم خیلی قشنگه البته به چشم زنداداش رفت نشونم دادش تو دانشگاه
اهه مبارکه پس داداشش دیدی گفتمم همه چی با حرف زدن حل میشه
خخخخ کم کم باید برم یه دفتر مشاوره ازدواج بزنم هعییی
مرصاد چرا دروغ میگی
من گفتم
مبارک باشه
همش و از من داری
چی میخوای بهم بدی به عنوان مژده گونی؟؟؟
عههههههه که اسمش ترنمه
خوبه خوبه داداش ساشا بگو با حجاب هست یا نه ؟؟؟؟؟
من رو حجاب زن داداشام غیرت و تعصب دارم
ساشا من خواهرم خیاطه میگم یع کت و شلوار توپپپپپ بدوزه بریم خواستگاریش
راستی از داداش بپرس خواهری چیزی داره بریم خواستگاری اون واسع تو؟؟؟؟
آزاده اجی نبودی ببینی داداشم وقتی دیدش رنگش قرمز شد خجالت کشید عزیزم ولی نمی دونم کجاادیدمش خیلی به نظرم آشنا می یومد فک نکنم خواهرداشته باشه والااینو نپرسیدم دیگه
اوخیییییی عزیزم ، چه داماد خجالتی و سر به زیری داریم ، بجای اینکه عروس سرخ و سفید بشه داماد سرخ و سفید میشه …
پس مبارکههههه 🥳🥳🥳
فقط آقا ساشا ما دلمون شیرینی و شام عروسی میخواد ..😋😋
هر چی منتظر بابازرگ سایت نشستیم بخاری ازش بلند نشد …
راست میگه یاسی
ساشا من شیرینی میخوام بالا
شیرینی میخوام
شیرینی میخوام
شیرینی میخوام
ندی بهم به داداشت میگم میرفتی دفتر و کتاباش و خط خطی میکردی و توش نقاشی میکشیدی و کلماتش و عوض میکردی
هعیییی … خجالت نمیکشین عروس اصلی رو از سر سفره عقد بلند کردین, جلو من از عررروسی با یکی دیگه هم حرررف میزنیددددددد؟!؟!؟!؟!؟!؟؟؟؟؟؟…..
غصه نخور مگه من میزارم که تو از چنگالم خلاص شی😈😈😈😈
یاسی خانم چشم بزارببینم اصلا دختره رو بهش می دن یانه
آزاده اجی دیگه از من گذشته زن گرفتم
مرصاد داداش دمت گرم بابت راهنمایی خوبت
چاکرم داداش گلم ایشالا که خیره
عهههههههههههههههههههههههه مبارکهههههههههههههههههههههههههههههههههه پس خوش به حالت که یه عروسی خفن افتادی
به خدا گفتم الان حرف خاک برسری میخوای بزنی
😂😂😂😂😂
بابا این کرونا خیلییییی بدموقع اومده ایران😑بچه هام خودشون از حد معمول یکم ضعیف ترن بعد اینم شده قوز بالا قوز بابا یکم صبر میکرد این چند وقتم بگذره بدنیا بیان بعد میومد😶خانومم پاشو از خونه نمیزاره بیرون یه ترسه وحشتناک افتاده به جونش نمیزاره منم پامو بزارم بیروننننن😑نمیتونم چیزیم بش بگم😶کلافه شدم
خوب کاری میکنه نمیزاره بری بیرون …
میخوای بری بیرون چیکار ؟؟؟
یه ماهی دندون رو جیگر بزار از خونه نرو بیرون برادر من بشین خودتو واسه بهار لوس کن ، مرد گنده …
تا دو ماه دیگه هم که گوگولیا به دنیا بیان کرونا بار و بندیلش رو جمع کرده رفته سراغ یه عده دیگه پس نگران نباش ….
میخوام برم بیرون چیکاررر بنظرت خواهرمن؟؟؟ میرم پی دختر بازیم عشق و حال😐خو میرم سرکاررر میرم دانشگاه میرم خرید برا خونه 😐😐😐بعد من مرد گندم دیگه؟🧐فعلا که اون نوبته ناز کردنشه و منم ناز خریدن😐 من بخوام خودمو لوس کنم که میوفته به جونم😑گردنه ماهم از مو نازک تر…🙄
اوخییی داداش جونم ….
فکر کردم میخوای بری بیرون دور دور با رفیقات برادر نه چیز دیگه …
زندان که نیست ولی سورن چه اشکال داره یه مدت نری سر کار هم خودت استراحت میکنی هم بهار با بودن تو کنارش آرامش داره و نگرانت نمیشه … تازه میتونی با فسقلی ها کلی وقت بگذرونی و خوش باشی ….
برادر من نگفتم جوری لوس بازی در بیار که بهار حرص بخوره بیفته به جونت ،، یکم ظرافت مردانه 😅
میخواستم چند تا پیش نهاد هم بهت بدم گفتم زشته دیگه ، آدمین هم احتمالا تایید نکنه 😉😉
یاسی بگو منکه چشمام بسته است
مرصاد هم گوشاش بسته است
ساشا و سجاد هم وقت خوندن ندارن
ستایش هم مریضه حوصله نداره برا بالا و پایین
آیلین و آزاده ی ذره چشم و گوش شون می چرخه که اونا هم بخونن اشکال نداره
آرام و زینب و یاس هم بچه های سربه زیری این
پس بگو خلاصمان کن
اره واقعا راست میگه خخخخخخخخخخخخخخ
الهی داداش سورن اره این چند وقت هرچی کمتر شما و خانمت بری بیرون بهتره من یه جا خوندم نوزادا مبتلا نمیشن حالا تو باز یه سرچی بکن ببین چجوریه
اره مرصاد درست میگه ..
منم شنیدم افراد زیر ۳۰ کمتر مریض میشن کودکان هم یه درصد خیلی کم …..
اره دکترشم گفته بچه ها چیزیشون نمیشه ولی خانومایه باردار خیلییی نصبت به مردم عادی حساس ترن 😶خو مگه من باردارم؟؟؟؟ بابا میخوام برم سرکاررررر😑😑مرد تو خونه بمونه دیوانه میشه خووو😑
داداش سورن ب خانومت بگو شیر موز زیاد بخوره تا فسقلی ها وزن بگیرن سویق هم بخره و تو غذا استفاده کنه تا انشالله وزنشون بره بالا
مرصاد داداشی منم تهران میخونه… خوابگاه هاشونو کلا تخلیه کردن سم پاشی میکنن… تو راهه داره میاد… شما الان کجایی؟؟…
من رسیدم اصفهان
بسلامتی داداش ، ایشالا که کنار خانواده بهت خوش بگذره …
منم احتمالا فردا راهی اصفهان میشم 😁
وایییی کجا دارین میرین همتون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یاسی جدی گفتی؟!… یا شوخی بود؟!..
جدی گفتم میخواستم برم مرصاد رو ببینم که دیگه نشد که بشه 😅😅
ااا کی میرسین ما اصفهانیا خیلی مهمون نوازیم رسیدین بگو دخترخاله هامو بگم بیان جاهای قشنگ نشونتون بدن خودمم از دور مراقبت میکنم خخخ
دختر خاله هات بیان چیکار خودت بیا 😁😁 من با تو راحت ترم ، زمان میخواد تا با اونا رفیق بشم و بهم خوش بگذره
خخخخخخ
خارج از شوخی قرار بود امروز صبح راه بیفتیم ولی مامانم که فداش بشم استاد گند زدن به حال منه وقتی دید زیادی دارم خوشحالی میکنم زد همه چی رو کنسل کرد …منم قهر کردم نه ناهار خوردم نه شام از اتاقم هم بیرون نمیرم به جز در موارد ضروری 😭😭
بعد میدونی کجاش دردآوره :اینکه همین امروز که من قهر کردم و غذا نمیخورم اونا ناهار کوبیده خوردن و الان هم اینجور که بوش میاد دارن قورمه سبزی میخورن 🥺😭😭😭😭😭 ای خدا چقدر من بدبختم 😭 یعنی تا موقعی که اونا برن بخوابن و برم سراغ قابلمه ها سکته رو نزنم جای کلی شکر باقیه ☹️☹️
فرررردا هم تعطیییل شددددددددددددددددد………….. یوووووووهووووووووو….. اخخخخخخخخخخ جووووووووونننننننننننننن………… باشه مرصاد فقط به خاطر تووو….
یکبار نشد بگم تعطیلم آیلین میاد بگه ماهم تعطیلیم
ینی چی آخه
پریسا به ما دیر اطلاااع میدن…الانم همه ی مدارسو دارن ضد عفونی میکنن فکر کنم تا آخر هفته تعطیل باشیم البته هنوز قطعی نیست…
رزیتا جان موفق باشی
ان شاءالله هر چی بخوای میاری. هر کی تلاش کنه حتما نتیجه خوبی می بینه نگران نباش.
راستی بچه ها من چند وقته دیگه حس درس خوندنم نمیاد یعنی هی برنامه ریزی میکنم ولی عملی نمیکنمش. به نظرتون چیکار کنم؟
خواهر طبیعیه من میرم سراغ کتاب خوابم میگیره
ولی او موقع که از خواب دارم میمیرم خوابم نمیاد خیلی جالبه
سورن داداش نترسید بیشتر همسرت بترسه براش بدتره
خوب نیست
فقط بهداشت و رعایت کن حله
فاصله رو هم همینطور😎
دیگه چیزی نمیشه
ادمین دادا دمت گرم که پیامامو تایید نمیکنی :/
بچه ها همه و همه خانما و اقایون اونا که مدرسه و دانشگاه میرین یا هرجای عمومی دیگه حتما حتما دستکش ، دستمال مرطوب ، ژل دست یا اگر نشد الکلو با یکم اب قاطی کنید بذارید تو کیفتون به هرجام دست میزنید لطفا و خواهشا یا دستتونو بشورین و یا ضد عفونی کنید با کمی پنبه و الکل هم سطح کفشا و گوشیتونو ضد عفونی کنید . از هرکس که علایم بیماری سرماخوردگی داره کاملا دور باشین بیشتر از یک متر و از ماسک استفاده کنید اگرم ماسک ندارید یه شال ببندید دور دهنتون
حتی اگرم برای خودتون زندگیتون مهم نباشه همه ی شما خانواده ای دارین که قلبش برای وجود شما میتپه پس همتون لطفا رعایت کنید تا انشالله این مشکلم حل بشه
داداش فوقش میمیریم دیگه
من ی عطسه کردم داداشم اومد روم الکل ریخت مثل چی ترسیده
اعزامش هم عقب افتاده نمیرن سربازی راحت شیم که
من اگه مردم بیاید سر خاکم فاتحه بخون خیرات بدید گناه زیاد کردم حداقل توی جهنم ما رو راه بدن
پریسا خانم اول جواب اون بالا
یک ما اینقدر ورزش نکردسم که حالا به خاطر چهارتا هندونه کوچولو از پا دربیایم بالاخره باید به یه دردی بخوره یا نه
و بعدی نگووو خیلیا ارزو دارن خودشون تورو بکشن حالا نه حتما جسمی روحی و موفقیتی برای اینکه چشم اونارم دربیاری باید یه مدت دیگه زندگی کنی
شبیه دیالوگ فیلمای هالیوود شد :/
بله فقط آقای مانکن کی بیایم دیدین؟؟؟؟
فقط اگه هندونه هاش بزرگ باشه چی؟؟؟
غلط کرده هرکی میخواد من و بکشه با کرونا میرم سراغش
اگه فامیل و میگی برام حرفاش نمی ارزه
حرفای صد چند ی غازشون
آقا این ادمین که با ما قهره جواب نمیده
عشق و مانیا رو کی خونده؟؟؟؟
من نخوندم!… گفتم در جریان باشی پریسا….
مرسی از یادآوری داداش جونم 😉
تو هم خیلی مراقب خودت باش میری دانشگاه به جای کفش از اون چکمه سفید پلاستیکی ها هست تا بالای زانو با ماسک های رنگ آبی و دستکش و کلا اینا بپوش ، یه عینک هم بزن ، تصور کن چی میشی کرونا ببینتت از ایران فرار میکنه ..
آقا مرصاد فک کنم کامنت رو اون بالا نخوندین
اونی که این کامنتارو میذاشت من نبودم
شرمنده اگه برین اون بالا دباره ببین شاید سوءتفاهم ها بر طرف بشه
منو ببخشید
بابت این قضیه شرمندم
خواهش میکنم مشکلی نیست فقط اگه ایشون بودن بهش بگو یادته چند نفر همزمان با هم مشروط و اخراج شدن ؟؟ چون حرف اضافه زده بودن بره خداروشکر کنه کاری نمسینم که حتی تو دانشگام راهش ندن همین
دادا اینجا ن ماسک پیدا میشه ن ژل دست و دستمال مرطوب
ماییم و بدبختی😑😷
بهار اونجا کجاست؟!….
والا رشتم هیچکدومشون پیدا نمیشه
اینجا تهرانه
آقا ینی چی
میگن ننه و بابا صوری طلاق بگیرن بچه هه سربازی نمیره
مامان و بابای من میخوان این کار و بکنن
اه ینی چی من میخوام بره سربازی بره بمیره
من با رفیقام میخوام برم بیرون
دعا کنید بره سربازی
صلوات نذر کنم به نظرم
دیوونه من اینقدردوست داشتم یه داداش داشته باشم بهم گیر بده
وای خدااااااا داداش خوبه خیلی م خوبه ولی به معنای کلمه پدرتو درمیارهههههههههههههههههه.
من و داداشم هردوتامون تکفاندو کاریم صبح تا شب اون میزنه من میزنم.اصن یه وضعی!
یه خورده موهامو میریزم بیرون آبرومو میبره میگه کرکره پایین ولی خوب داداش خیلی خوبه منم عاشق داداشمم
منم داداش من روی مو خیلی حساسه یه بار باهاش رفتم ژله بخرم پشیمون شدم
دیگه باهاش بیرون نمیرم
نمیزاره با رفیقام برم بیرون گفتم بره سربازی منم برم ول بچرخم نشد
اخه من حرصم از این درمیاد که بابام گیر نمیده این گیر میده
اره میبینی زینب ؟؟؟
من خفن ترین تیپ رو هم بزنم و با هر کی بیرون برم بابام مخالفت نمیکنه فقط میگه مواظب خودت باش ،اون وقت باید به داداش ده سالم جواب پس بدم که کجا میرم ، چیکار میکنم ، با کی میرم ، کی میام ، اصلا چرا میخوام برم ، این چه تیپیه ، آستین هاتو بکش پایین ، مانتو کوتاه نپوش ، شلوار پاره پوره نپوش ، مانتو جلو باز نپوش ،روسریتو بکش جلو ، چتری هاتو بنداز عقب و….
چند ماه هم عین بادیگارد هر جا میرفتم ول کنم نبود …..😤😤
یعنی موندم این بزرگ بشه چی میشه ….😬
پریسا اگه مامان یا بابات رو چند وقت تو تیمارستان بستری کنن فکر کنم نمیفرستنش سربازی 😅😅
مگه مامان و بابای من دیونه ان؟؟؟؟
نگفتم دیونن عزیز دلم …
خاله منم به زور پسرش برد تیمارستان تا نفرستنش سربازی …
ادمین نگفتی کدوم شخصیت وایکینگو دوست داری؟…
خب معلومه رگنا
منم خییلی دوستش دارم ولی حیف کچله… البته تو این مورد میشه چشم پوشی کرد…
پس بگو آدمین چرا دوستش داره 😂
کلن ادمین کچل دوس داره
آیلین دقت کردی بیشتره کچلا پولدارن؟؟
والا نمیدونم آرام, منکه کچل نیستم!…خخخخخ شوخی کردم اره راست میگی مخصوصا تو فیلما…..
آیلین لطفا عکس تونی مهفود و زین مالک و هم واسع ادمین بفرست مرسییییی عشقم💖💗😘
چشم نفس جان…
راستی ستایش کووووجاست؟!؟!؟!؟؟؟؟؟…. با داداشت اینا رفتی ماه عسل؟!؟؟؟… حالا شایدم ادمین!…
ینی چی با داداشش رفت ماه عسل
چرا من و نبرد
کات فور اور
خخخخخخخخخخخخخخخخخ عاشقتم دیگ
قربونت برم که همیشه به فکرمی ابجیی جانننننننننن .نه بیمارستان بستری بودم جانا .داداشم خودش با زنش تازه هفته بعد میاین.من که خیلی وقته از ادمین طلاق گرفتم خخخخخخخخخخخخخ
خدا بد ندددده عقششششم….. چرااااا؟!؟!؟… نکنه کرونا گرررفتی؟!؟…. یا از غم دوری اددمین دق کررردی؟!؟… نکننن این کااارو با خودت و مممن…..
ای وای عزیزم چی شده؟حالا بهتری؟منم اگه قسمت بشه چن روز دیگه بیمارستانم
زینب ینی چی قسمت بشه؟؟!؟!… حامله ای؟!!!!…بگو من طاقتشو دارررم!….
بمیری ایلین بمیری 😂😂😂
زینب گلی تو دیگه چراااا ؟؟؟
یعنی آرزو به دل موندم که منم یه بار بیمارستان بستری بشم 😑😑
سلام به اجی ها وداداشای گلم.امیدوارم همتون عااالیییی باشید.من چند وقتی نیستم. این روزا درسا زیاد شده و وارد دوران جمع بندی شدم و وقت خیلی کمه که بیام اینجا ولی همیشه به یادتون هستم.خیلی از آشناهامون این روزا بهم کنایه زدن و سعی کردن منو دلسرد کنند ولی خب من هدفم برام مقدسه و تا تهش براش میجنگم.شما هم برام دعا کنید که موفق بشم و برسم به اون چیزی که میخوام.دلم واستون تنگ میشه.اگه وقت شد حتما سر میزنم اما اگه نشد به بزرگی خودتون ببخشید بعد کنکور میام.سلامت و خوشحال باشید.به امید دیدار
مرصاد ی چیزی گفت
گفت همه برن اونجا دقیقا پشت سرتون
توام همین و می گفتی
من دیگه خودم برای خودم مهم نیستم چه برسه به حرفای فامیل
یادت باشه پاش بیفته خانوادت میزارنت کنار خودت برای خودتی پس بشین درس تو بخون به دیگران کاری نداشته باش
ایشالله موفق باشی
😂😂😂
مثل سجاد برادر حرف زدم
به قول ایلین دعاااااااااااااا …دعاااا..دعاااااااا
ایشالا که هر چی دوست داری قبول بشی عشقم 🤗
من احمق که امثال بخاطر یه سری اتفاقات و آدمای اطرافم درس نخوندم ولی خوشحالم که اطرافیان رو تو تاثیر نذاشتن و تونستی ادامه بدی ….
خب دیگه :
ماهم دلمون خیلی برات تنگ میشه ولی ما هستیم جایی نمیرم ( البته اگه کرونا زنده بزارمون ) برو به فکر درس و هدفت باش ولی بعد کنکور برگرد …
به امید دیدار مجدد رزی خانمم ،،
بوس بوس 😘😘😘
بای تا تیر ماه 😊🥰
با ارزوی بهترین ها برات رزیتا جاان… امیدوارم با دست پر و خبرای خوب برگردی… این رمان همینجا هست… شاید ماهم باشیم( اگه کرونا بزاره!) ولی این فرصت شما هیچوقت برنمیگرده… منم تو ایام عید کمتر آن لاین میشم میخوام دهم یازدهمو جمع کنم….موفق باشی… به نظرت گوشیتو چند وقتی گم و گور کن…
آیلین جان گلم من از سال نهم که ورودی داشتم و بعد اومدم دبیرستان گوشیمو برداشتم چون مزاحم درس خوندنم میشد و از هدفم دورم میکرد الانم با لب تاب مامانم اینجام
عزیز دلم امیدوارم بهترین رشته ی دلخواهت رو قبول شی.دهن مردمم بسته نمیشه هیچوقت بهشون ثابت کن همه ی حرفاشون مفته واقعا از ته دلم برات دعا می کنم موفق شی عزیزم
عاطفه خانوم من مال قمم
واااااااای آخ جووون
سلام هم وطن
چند سالته؟؟؟؟
چی میخونی؟؟؟؟
شوهر داری؟؟؟؟
من و دوست داری؟؟؟؟؟
کجا می ری شبا؟؟؟؟؟
کجا میری شبا؟!… پریسا خودت کجا میری دقیقا ؟!… من معمولا میرم دستشویی!…
با بچه های پایین و بالا میچرخم 😂😂😂😂💝💝
یا خدا نکنه کرونا داری
آیا از طریق فضای مجازی نیز انتقال پیدا میکند .🥴🥴🤔🤔