رمان استاد خلافکار پارت 79 - رمان دونی

رمان استاد خلافکار پارت 79

 

#لیلی

نگران پرسیدم
_امیر خوبی؟
فقط با درد چشماش و باز و بسته کرد.
باید هرچه زودتر به بیمارستان می رسوندمش وگرنه تلف میشد.
جاده اصلی پیش گرفتم و تا اونجایی که می تونستم تند رفتم.
روی یه تابلو نوشته بود که فقط 35 کیلومتر دیگه تا شهر مونده!
دوباره نگاهم و بهش دوختم و گفتم
_یکم دیگه تحمل کن…تا شهر چیزی نمونده.
در جوابم فقط سرش و تکون داد و چشماش و بست.
با بسته شدن چشماش ناگهان احساس عجیبی بهم دست داد و کسی از ته ذهنم بهم تلنگر زد
_الان بهترین فرصته لیلی! می تونی به راحتی ازش انتقام بگیری…انتقام خودت،لاله،آرش و تموم دخترایی رو که بدبخت کرد.
انگار شیطون وارد جلدم شده بود و سعی داشت وسوسم کنه!
حس نفرت سراسر وجودم رو پر کرده بود و داشت مجبورم می کرد تا امیرو بکشم!

کلافه نفسم و فوت کردم و فرمون بین دستام فشردم.
نه نه من قاتل نبودم!
با کشتن امیر تبدیل میشدم به یکی مثل خودش…
بی رحم و نامرد…
دور از انسانیت بود که با این وضعی که الان داره یه بلایی سرش بیارم.
به قول خودش، باید با راهی غیر از کشتن انتقام بگیرم تا طرف زجر بکشه.
نه اینکه با کشتن یه مرگ راحت بهش هدیه بدم…

تموم حواسم رو به رانندگیم دادم و تا موقع رسیدن به بیمارستان سعی کردم ذهنم رو از هر گونه فکری خالی کنم.
به بیمارستان که رسیدیم، آروم تکونش دادم و گفتم
_امیر…امیر…بلندشو…رسیدیم بیمارستان!
لای چشماش و باز کرد و اسمم رو نالید
_لیلی!
به طرفش خم شدم و دستم و روی گونش گذاشتم.
_فکر می کردم قوی تر از این حرفا باشی…پاشو،یه زخم سطحی که نمی تونه تورو از پا دربیاره.

لبخند بی جونی زد که تند از ماشین پیاده شدم و به سمتش رفتم.
دره ماشین و باز کردم و خواستم کمکش کنم تا پیاده بشه که گفت
_صبر کن!
منتظر نگاهش کردم که ادامه داد
_گلوله دربیار لیلی.
متعجب لب زدم
_چیییییی؟ دیوونه شدی! من نمی تونم این کاره یه پزشکه.
با انزجار صورتش و جمع کرد و گفت
_می تونی…تو مثلا یه پلیسی! مطمئنم یه چیزایی راجب امداد بهت یاد دادن…زودباش لیلی؛ اگه گلوله درنیاری دکتر به محض اینکه گلوله ببینه به پلیس خبر میده.

* * * * *
با بی قراری طول و عرض راهرو بیمارستان و طی می کردم.
از طرفی نگران امیر بودم و از طرف دیگه هم نمی دونستم کاره درستی انجام دادم یا نه!
می تونستم به راحتی دخل امیر و بیارم اما این کارو نکردم.
یعنی نتونستم.
یه حسی از درونم مانعم شد…
کلافه روی یکی از صندلی ها نشستم و به نقطه نامعلومی زل زدم.
حتی الانم می تونستم فرار کنم اما چرا اینکارو نمی کردم؟
شاید از این می ترسیدم که دوباره امیر پیدام کنه و اینبار واقعا برای مجازات من یه بلایی سره خانوادم بیاره…

توی افکار درهمم غرق بودم و مونده بودم چیکار کنم که همون لحظه دکتر به سمتم اومد و مقابلم ایستاد.
تند از جام بلند شدم و پرسیدم
_حالش چه طوره؟
سری تکون داد و گفت
_خوبه…فقط!
_فقط چی؟
دستی میون موهای جو گندمیش کشید و گفت
_شما باید به من بگید که چه اتفاقی براش افتاده.
به سختی آب دهانم و قورت دادم و سعی کردم کلمات و کنار هم قرار بدم تا یه دروغ شاخدار بگم که ادامه داد
_من می دونم اون زخم بر اثر گلولس! پس بهتره حقیقت رو بگید.

درمونده نگاهش کردم.
مونده بودم که چی بهش بگم!
اگه حقیقت و به زبون میاوردم قطعا به پلیس خبر میداد.
ناچارا گفتم
_من نمی دونم…وقتی این اتفاق براش پیش اومد من خونه نبودم،بهتره وقتی بهوش اومد از خودش بپرسید.
موشکافانه پرسید
_چه نسبتی باهاش دارید؟
تلخ جواب دادم
_همسرش هستم
چیزی نگفت که ادامه دادم
_می تونم ببینمش؟
_بله فقط صبر کنید تا به بخش منتقلش کنن.
زیر لب باشه ای گفتم و منتظر گوشه راهرو ایستادم.
کمی بعد امیرو از اتاق عمل بیرون آوردن و به اتاقی که دکتر گفت منتقل کردن.
به سمت اتاق رفتم و آروم در و باز کردم.
یه پرستار بالای سرش ایستاده بود و داشت سرمش و تعویض می کرد.
کارش که تموم شد از اتاق بیرون رفت و من و با امیر تنها گذاشت.
نفس عمیقی کشیدم و به سمتش رفتم.
کناره تختش روی صندلی نشستم و به چهره غرق در خوابش زل زدم.

می تونستم بکشمت اما چرا اینکار و نکردم؟
می تونستم هم خودم و نجات بدم و هم خیلیای دیگه رو!
اما نتونستم…
سرم و بین دستام گرفتم و زیر لب نالیدم
_وای خدایا آخه من چم شده؟ چرا کاری رو که به صلاح همه بود انجام ندادم؟!

* * * * *
لیوان و از آب میوه پر کردم و به سمتش برگشتم.
از موقعی که بهوش اومده بود به من زل زده بودش و حتی پلک هم نمی زد.
کنارش ایستادم و خواستم کمکش کنم تا بلند بشه که بی مقدمه پرسید
_چرا من و نکشتی؟ چرا به حال خودم رهام نکردی؟

با اینکه سوالش خیلی ناگهانی بود اما انتظارش و داشتم! برای همین تند جواب دادم
_چون هنوزم چیزی به اسم انسانیت دارم…من مثل تو نیستم امیر! آدما رو توی سخت ترین شرایط رها نمی کنم چون قلب دارم،احساسات دارم…آره می تونستم بکشمت یا وسط اون پارک جنگلی رهات کنم تا دخلت و بیارم اما نتونستم! نتونستم مثل تو بی رحم باشم…وقتی دیدم به کمک نیاز داری قید همه چیزو زدم و کمکت کردم.
عمیق نگاهم کرد و چیزی نگفت.
پوزخند تلخی زدم و ادامه دادم
_خیلی دلم می خواست می تونستم بگم کاش عوض میشدی! اما هم من و هم خودت می دونیم که این امکان پذیر نیست…قلب تو سیاه شده و راه درمانی نداره.

لیوان و کنارش روی میز قرار دادم و به سمت در رفتم.
خواستم از اتاق بیرون برم اما با حرفی که زد میخکوب سره جام ایستادم.
_قلب من و بابای بی غیرت تو سیاه کرد.
لب زدم
_می دونم! اما تو هم انتقام گرفتی…هم از من و هم از لاله؛ اما هنوزم قصد نداری بیخیال بشی.
_چرا اتفاقا من خیلی وقته که بیخیال شدم…دیگه کاری نه با اون بابات دارم و نه با لاله! اما ازم نخواه که بیخیال تو یکی بشم که نمی تونم،تو زنمی لیلی.
دلم زیر و رو شد!
نفس عمیقی کشیدم و برای اینکه متوجه حال آشفتم نشه تند از اتاق بیرون زدم.
پشت در ایستادم و دستم و روی قلبم گذاشتم.
باز داشت با اون زبونش خرم می کرد.
امکان نداشت بیخیال من و یا خانوادم بشه…
این بشر تا موقعی که زندس دست از سره من و خانوادم بر نمیداره…مطمئنم!

شاید اصلا اشتباه کردم که نجاتش دادم…می تونستم به حال خودش رهاش کنم تا بمیره اما اونوقت وجدانم راحت نبود…

 

#هانا

* * * * *
خوشحال شروع کرد به بالا و پایین پریدن و ذوق زده گفت
_آخ جون…آخ جون شهر بازی!
با اخم نگاهش کردم که بدون توجه به من به سمت آرمین رفت و گونش و بوسید.
_ممنون آرمین جون.
خدایا از دست این بچه.
یه جوری رفتار می کنه که انگار اصلا شهره بازی ندیده…
آرمین مهربون دستی میون موهای آیلا کشید و گفت
_بدو برو حاضر شو تا بریم.
آیلا نگاهی به لباساش انداخت و رو کرد سمت من و مظلومانه گفت
_مامان میشه اون لباس پرنسسی قرمز رو که آرمین جون برام خریده بپوشم؟
ابرویی به معنای نه بالا انداختم و گفتم
_نخیر.
به طرفم اومد و لب و لوچش کج کرد و نالید
_آخه چرا؟
بغلش کردم و گفتم
_به خاطر اینکه اون لباس مهمونی نمیشه بیرون بپوشی…بعدشم تو می خوای بری بازی کنی، اون لباس پفی و بلند همش توی دست و پاته.
_مامان تورو خدا…بزار بپوشم دیگه.
دهن بازم کردم تا مخالفت کنم اما آرمین مانعم شد
_اشکالی نداره بپوشش…نهایتش یه دست لباس برات برمیداریم اگه اذیت شدی اونجا عوض می کنی.
آیلا جیغی از سره خوشحالی کشید و گفت
_آخ جووووون!مرسی آرمین جون تو خیلی خوبی.
و بعد از بغلم بیرون اومد و در حالی که داشت بدو بدو به سمت طبقه بالا می رفت گفت
_الان سریع حاضر میشم.
با رفتنش رو کردم سمت آرمین و با غیظ گفتم
_خیلی داری لوسش می کنی!
یه تای ابروش و بالا انداخت و زمزمه کرد
_مطمئنم لوس تر از مامانش نمیشه.

کلافه نفسم و بیرون فرستادم و در حالی که داشتم به سمت طبقه بالا می رفتم گفتم
_منم میرم حاضر بشم.
هنوز پام به پله اول نرسیده بود که صدام زد.
_هانا.
به سمتش برگشتم و سوالی نگاهش کردم که انگشتش و تهدید آمیز بالا آورد و ادامه داد
_وای به حالت اگه از اون آشغالا به صورتت بمالی.
لبخند محوی زدم و از پله ها بالا رفتم.
هنوزم از آرایش متنفر بود!

 

#لیلی

* * * * *
گاز بزرگی به ساندویچ همبرگر زدم و با اشتها مشغول خوردن شدم.
تموم مدت نگاه خیره امیر و روی خودم احساس می کردم اما نسبت بهش بی توجه بودم.
وقتی همبرگرم و کامل خوردم به پشتی صندلی تکیه دادم و گفتم
_آخیش! مردم از بس غذاهای بدمزه بیمارستان و خوردم.
_می خوای یکی دیگه برات سفارش بدم؟
دستی به شکمم کشیدم و گفتم
_نه ممنون سیر شدم اما تو اصلا لب به غذات نزدی!
بی پروا توی چشمام زل زد و گفت
_برات مهمه؟
اخم کردم.
داشتم زیادی بهش رو میدادم.
انگار فراموش کرده بودم که این همون امیره سابقه!
بزرگ ترین خلافکار و البته یکی از بی رحم ترین افرادی که تا به حال دیدم.
با غیظ گفتم
_اصلا به من چه…می خوای بخور می خوای نخور!
لبخند معنا داری زد و گفت
_این سه روزی که توی بیمارستان مراقبم بودی همش منتظر بودم تا اقدام به فراری کنی اما اینکارو نکردی!
چیزی نگفتم که ادامه داد
_می خوام بدونم چرا؟
برای اینکه فکر و خیال الکی نبافه تند گفتم
_فکر نکن چون کشته مردتم فرار نکردم اتفاقا خیلی هم دوست داشتم بمیری تا از شرت راحت بشم، اما اگه فرار نکردم فقط به این خاطر بود که می دونستم برام به پا گذاشتی! از همون موقعی که یکی از نوچه هات اومد بیمارستان تا اون دکتره رو با پول بخره متوجه شدم که حواست بهم هست.

انگشتاش و درهم قفل کرد و با اعتماد به نفس گفت
_اما من مطمئنم تموم اون مراقبت هات از روی علاقه بود!
زهرخندی زدم و گفتم
_هه! اینقدر اون دخترا و دانشجو های احمقت خره حرفات شدن که فکر می کنی همه کشته مردتن…اما نخیر امیر خان…من هیچ وقت قلبم و به تو نمی بازم این و توی اون کلت فرو کن.
_برای همینه دوستت دارم لیلی…تو با تموم دخترایی که دیدم فرق داری.
یه تای ابروم رو بالا انداختم و بدون فکر گفتم
_اما من یه نفره دیگه رو دوست دارم.
با تموم شدن حرفم لبخندش روی لب هاش ماسید و اخم وحشتناکی بین ابروهاش جا خوش کرد.
جوری که به خودم لعنت فرستادم که چرا همچین حرفی زدم.

🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یلدای بی پایان pdf از زکیه اکبری

  خلاصه رمان :       یلدا درست در شب عروسی اش متوجه خیلی چیزها می شود و با حادثه ای رو به رو می شود که خنجر می شود در قلبش. در این میان شاید عشق معجزه کند و او باز شخصیت گمشده اش را بیابد … پایان غیرقابل تصور !..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد

    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و حالا با برخورد با شهراد و …      

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
188 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hana
Hana
4 سال قبل

چیشد؟

Nazanin
Nazanin
4 سال قبل

راستی ادمین این رمان در کل چند تا پارت داره؟؟؟

آیلین جدید
آیلین جدید
4 سال قبل

نیوشا جون متاسفانه نمیتونم زیر نظرت نظر بذارم درباره تفاوت قوانین حق با شماس و اینکه به نظر شما وقتی مرد زورگو و خودخواهه و زن ضعیف و همه نوجوون ها عاشق مرد خشن وحشی بیمار هستن بد نیست و این آسیب نیس به نوجوان ها

ayliin
ayliin
4 سال قبل

چی گفت مگه داداشم؟؟؟…

Sky Fall
Sky Fall
4 سال قبل

عجب جناب ادمین همیشه همینجور جواب میدید?! بنده سوار پرسیدم بیکار نیستم کامنتارو بخونم به جواب سوالم برسم از شما پرسیدم ظاهرا شما کلا جواب سوالات رو با این لحن میدید

Hana
Hana
4 سال قبل

پارت بعدی رو نزاشتید…!

یاس
یاس
4 سال قبل

سللاااااااااااااام عیدتون مباررررک

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  یاس

سلاااااااااااام یاس…
عیدت مبارک باشه….
کجا بودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟…..
زنده ای؟؟؟؟!!…

Hana
Hana
4 سال قبل

واتس اپ…خوبه

Hana
Hana
4 سال قبل

Nazanin
Nazanin
4 سال قبل

ادمین چرا پارت ۸۰ رو نمیزاری؟؟
بخدا ک دارم سکته می کنم از بیقراری واسه پارت بعدی

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  Nazanin

بابا نازنین چه بی قراری؟؟؟؟… من یادم نیست اصن داستان چی شد؟؟؟

Nazanin
Nazanin
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

اخه خدایی خیلی دیر دیر پارت می زارن
واس همینه ک یادت نیس دیگه
البت اگ واس خوندن بیای تو سایت

ترانه
4 سال قبل

بچه ها اهنگ رامین بی باک( هوادارتو) از نظر من قشنگه لطفا گوش بدید شاید خوشتون اومد

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  ترانه

باشه…

setayesh
setayesh
4 سال قبل

بچ ها دوست دارین تا کی مدرسه نرین ؟؟؟؟؟؟؟؟

آرام
آرام
4 سال قبل
پاسخ به  setayesh

من دوس دارم کنکور عقب بیفته

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  setayesh

من دوست دارم هر چه سریع تر برم مدرسه…

Nafas
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

دقیقا منم دلم واسه مدرسه تنگ شده

ترانه
4 سال قبل
پاسخ به  setayesh

والا کار من از مدرسه رفتن گذشته دانشجوام ولی دوس دارم هرچه زود تر این دانشگاه لعنتی تموم بشه بخدا خسته شدم حداقل مدرسه خوبه میتونی بپیچونی ولی دانشگاه بااستادانمیشه کاری کرد امیدوارم شما موفق باشید 😗

P
P
4 سال قبل
پاسخ به  setayesh

تا همیشه

setayesh
setayesh
4 سال قبل
پاسخ به  setayesh

من که دوست دارم زود برم چون دلم واسه دوستام تنگ شده

الماس شب
4 سال قبل
پاسخ به  setayesh

اگه دست من بود اصلا نمیخواستم حتی اسمش روهم بشنوم

kimia
kimia
4 سال قبل

آیلین عیدت مبارک
قبولیتو تومرحله اول المپیاد ادبی تبرییک میگم
یه مرحله به آرزوهات نزدیک شدی
ادمین بثبت لطفا

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  kimia

کیمیا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!………. شما کجا اینجا کجا؟؟؟؟؟؟؟….
از کجا فهمیدی؟؟؟؟؟؟؟……..
مرررررسی عزیزززززززززم … عیدت مبارک باشه!!!
وایی خیلی باحالین شما !!!!…

سامان
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

آیلین جان مبارک باشه…از موفقیت ها تون واقعا خوشحال میشم…

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  سامان

مررررسی سامان…… ممنونم… شما کورد بودی درسته؟؟؟…

آرام
آرام
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

منم بهت تبریک میگم آیلین جون و آرزو میکنم توی همه ی مراحل زندگیت موفق باشی

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  آرام

مرررررررررررسی آرام جونم….. من خودمم هنوز شوکم… و اینکه نمیدونم به خاطر کرونا مرحله دومش برگزار میشه یا نه….

الماس شب
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

سلام ایلین جون
امیدوارم همیشه موفق باشی

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  الماس شب

سلااااام… ممنووووووووووووونم الماس جان…

setayesh
setayesh
4 سال قبل
پاسخ به  kimia

وووووووووووواااااااااااااایییییی ایلییییییییییییییینننننننننننننننن براوووو ایشالا همیشه موفق باشی

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  setayesh

مرررررررررررررررسی ستایش قشنگممممممم………… شمام همینطور….

yek rafigh
yek rafigh
4 سال قبل

آیلین قبولیتو تو مرحله اول المپیاد ادبی تبریک میگم
تو خیلی دختر با استعدادی هستی
یه قدم به آرزوهات نزدیک شدی

yek rafigh
yek rafigh
4 سال قبل
پاسخ به  yek rafigh

در ضمن عیدتم مبارررررررررررررررررررررک

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  yek rafigh

هیوااااااااااااااا توییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟…………
مرررررررررررررررسی عشقم… وایییییییییییییی باورم نمیشه!!!!……

دکاروس
دکاروس
4 سال قبل

امیدوارم شما حداقل مثل من از خودتون متنفر نباشید

آرام
آرام
4 سال قبل
پاسخ به  دکاروس

من عاشق خودمم،عاشق زندگی کردنم

Nafas
4 سال قبل
پاسخ به  دکاروس

من خیلی خیلی زیاد زندگیم و خودمو دوست دارم

دکاروس
دکاروس
4 سال قبل
پاسخ به  Nafas

خوبه

آرام
آرام
4 سال قبل
پاسخ به  دکاروس

کیمیا جون تو دختر کتابخونی هستی به نظرم چن وقت کتابایی بخون که انرژیتو ببره بالا ،بهت انگیزه و امید بده ،تا جایی هم که میتونی سمت کتابای صادق هدایت نرو.نزار با خوندن کتاباش تفکراتت انقدر شبیهش بشه

دکاروس
دکاروس
4 سال قبل

خفه شو و فریاد بزن روزهایت را بخواب ، شب هایت را بیدار بمان ، فحش بده و مهربان باش
ساکت شو و حرف بزن بشین و پاشو ، پاشو و بشین
تمام این پارادوکس ها بودند که زندگی مرا به این وضع انداختند انسان ها برای آدمی پارادوکس تعیین می کردند بدون اینکه خودشان بفهمند بدون اینکه ذره ای کوچک توجهی نسبت به تو بیندازند تو را گمراه می کنند و در آخر رهایت می کنند که در دنیای رهایی رها شدگان درد و گمراهی تا آخر عمر زجر بکشی
دکاروس

دکاروس
دکاروس
4 سال قبل

از آدم ها متنفرم
از همه ی آنها
کلماتشان ، طرز رفتارشان ، آزارهایشان …
من شاد نبودم ، خوشحال نبودم
حرصم می گرفت ، استعدادم را نادیده می گرفتند
به من می خندیدند …
خسته شدم از پدر و مادر هایی که استعداد بچه هایشان را بیهوده می گیرند …
خسته شدم بس که شنیدم تو موجود منفوری هستی … تو هیچی نمی شوی …
دیگر بس است حال که با تمام این حرف ها کاری کردید که من آنها را باور کنم ، خوشحال هستید ؟
مادر و پدرم ببخشید که دیگر نمی توانم پسوند عزیزم را به اسمتان اضافه کنم ، من با کوله باری از درد رها شده ی احساسات و عواطف مادرانه و پدرانه ی شما هستم حال که شروع به باور حرف هایتان کردم از خودم متنفرم .
من رنج می کشم برایم سخت است زندگی کردن … امیدوارم بدون من زندگی برایتان بهتر باشد .
امیدوارم زمین بهتر بدون من به دور خورشید بچرخد .
خداحافظ تا قیامت … از طرف دختری که رهایش کردید …
دکاروس

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  دکاروس

دکاروس کی رهات کرده؟؟؟؟ بیا بغلم!!….

ayliin
ayliin
4 سال قبل

نه الی دوازده ساعت…

atefeh
atefeh
4 سال قبل

بچه ها من پارت قبلم گفتم من به شدت به شماره مجازی نیاز دارم هیچ برنامه ای هم در دسترس نیست به خاطر تحریما برنامه ای که الان باهاش بشه درست کرد میشناسید یا کسیتون هست که بتونه برام درست کنه قبلا خودم واسه همه درست میکردم ولی الان هیچ بر نامه ای نیست

P
P
4 سال قبل
پاسخ به  atefeh

عاطفه خواهر برنامه چیه؟
شماره مجازی چیه؟
منظور؟
برو گپ ناشناس دختر هم داره من تا حالا واقعا نریختم هیچ برنامه ای ولی بعضی از رفیقام می گفتن باحاله من نمیدونم والا

atefeh
atefeh
4 سال قبل
پاسخ به  P

ساخت شماره مجازی برنامه میخواد من قبل تحریماکلی شماره مجازی آمریکا درست میکردم ولی همشون پریدن الانم برنامه ها حتی با بهترین فیلتر شکنام کار نمیکنن یه مدت با دوستام یکیو پیدا کرده بودیم اسمش فری سیمکارت بود ازش سیمکارت می خریدیم طرف دیگه پیداش نشد تمام سیمکارتام سوزند نمیخامم با سیمکارتای خودم تلگرام نصب کنم کار من خیلی واجب دوستان لطفا اگه خودتون بلدین یا کسیو می شناسید که درست کنه یا برنامه ای که کار کنه معرفی کنید بابا یه ذره کار خیر انجام بدین ادمین تو بلد نیستی راستی از من به شما نصیحت از سایتا شماره آماده نخرید من خودم بد جور سرم کلاه رفت

P
P
4 سال قبل
پاسخ به  atefeh

والا نه
سیم کارت هم خودم یه دونه به بدبختی جور کردم به نام خورده خریدم
آیدی که میتونی توی تل درست کنی
اول یه دونه چرتی بزار یا به اون کسی که میخوای پی ام بدی چرتی بده عوض کن بعد
تنها راهت سیم کارت به نام خورده است

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  atefeh

شرمنده عاطفه من کاری از دستم برنمیاد….حالا واجبه؟؟!!…

atefeh
atefeh
4 سال قبل

بچه ها ماه های تولدتونو بگید بهتر باهم اشنا شیم من خودم ابانیم راستی من پنج شیش تا پارت جلو ترو خوندم رمان خیلی داره جذاب میشه

ترانه
4 سال قبل
پاسخ به  atefeh

عزیزدلم ای جووووونم منم متولد ابانم یکم ابانم خیلی خوشحال شدم هم ماهی
شما چند ابانی ؟

atefeh
atefeh
4 سال قبل
پاسخ به  ترانه

۲۷ آبان راستی با ساسی مانکن همزاد اونم ۲۷ آبان

ترانه
4 سال قبل
پاسخ به  atefeh

عزیزدلم پیشاپیش تولدت مبارک یادت باشه من اولین نفر بودم 😚😚😚😂

آرام
آرام
4 سال قبل
پاسخ به  atefeh

الآن خوشحالی یا ناراحت که با ساسی همزادی؟؟؟

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  آرام

ساسی… اه !!….

فاطمه77مامان طاهاومحیا
فاطمه77مامان طاهاومحیا
4 سال قبل
پاسخ به  ترانه

سلام من خردادی هستم طاها17ماهشه وآبانیه محیاهم4ماهشه وآذریه😜

setayesh
setayesh
4 سال قبل
پاسخ به  atefeh

منم تیر ماهی ام .اره خیلی جذابه پارت بعد اینا

دسته‌ها
188
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x