رمان استاد خلافکار پارت106 - رمان دونی

رمان استاد خلافکار پارت106

 

بعد از مدتها یه شب بی نقص پر از لذت پر از عشق با امیر تجربه کرده بودم اولین باری بود که اینطور با میل و خواسته خودم به هم آغوشی باهاش میرفتم اینقدر بهم لذت می داد انقدر بهم عشق می داد حتی با ناراحتی که ازم داشت که من سیراب می شدم از این همه خوشبختی…..

این خوشبختی رو مدیون امیر بودم امیر به به قدری بهم عشق داده بود که الان اینطور از من عشق بگیره از این که اینطور بی تابش بودم لذت می برد بی اندازه خوشحال بودم برق شادی توی چشماش بود وانگار ناراحتی که از من داشت یادش رفته بودوقتی اینطور منو برای خودش تشنه میدید…

چی برای من بهتر از اینکه بعد از مدتها اینطور امیر وبیتاب و پر از نیاز میدیدم.
خودم کم از اون نداشتم ساعت‌ها روی تخت بودیم و عشق دادیم و عشق گرفتیم و لذت بردیم و نفس گرفتیم و دوباره زنده شدیم وقتی بی حال نفس نفس زنان کنار هم افتادیم امیر به سمتم چرخید و موهایه روی پیشونیم کنار زد به چشماش محتاجم
من محتاج به امیربودم محتاج به حضورش محتاج به عشقش ….
به چشمام خیره شد و گفت

_تورو به خدا هم نمیدم لیلی تورو به هیچکسی نمیدم تو برای من دفتر جدید از زندگی هستی یه برگه تازه یه زندگی جدید یه شروع دوباره تو برای من دلیل زندگیمی‌….

یادته ازت بچه می خواستم ؟
میدونی اگر تو عاشق من بودی من سالها دلم نمیخواست بچه ای توی زندگیم باشه تا تمام و کمال برای خودم داشته باشمت

اما ترس از دست دادنت ترس این که بخوای بری باعث می شد با یه چیزی تو رو بنده خودم و زندگیم کنم .

بچه خواستم تا تو رو نگه دارم .
تو برای من نهایت خواستنی
بمون‌برام لیلی…
بمون برام همیشه تا زندگی کنم و امیدوار باشم.

روزی که از من فاصله بگیری شک نکن من میمیرم.

بعد از این همه وقت شنیدن این جملات زیبا از دهن امیر چقدر لذت بخش بود اروم بودیم اعتماد به نفسی که از دست داده بودم با این حرفاش داشت دوباره سر به فلک می کشید این مرد خوب منو میشناخت خوب بلد بود منو دیوونه و عاشق تر کنه .

دستی به ته ریشش کشیدم و گفتم دیر فهمیدم اما خوب فهمیدم فهمیدم که برای من عشق یعنی تو دیگه بدون تو زندگی برام هیچ معنا و مفهومی نداره فارغ از درگیری‌ها و مشکلات گذشتمون فهمیدم منم برای اینکه بتونم لبخند بزنم زندگی کنم باید تو رو کنارم داشته باشم.

منو به سمت خودش کشید و محکم بغلم کرد هردونفرمون قلبامون داشتن بیتابی می کردن.

چقدر به این نزدیکی به این هم آغوشی محتاج بودیم هر دو بعدمدت‌ها بود که داشتیم از این باهم بودنمون لذت می بردیم کاملاً از این دنیا انگار جدا شده بودیم که با ضربه ای که به در خورد سریع از هم فاصله گرفتیم و من روی تخت نشستم و سریع لباسامو چنگ زدم امیر با صدای بلندی گفت

_ کیه چی شده؟
صدای دل خوره آرمین بلند شد که گفت
_ زن و شوهر خلوت کردین درسته بعد مدت ها با هم بودین این درست …
ولی انصاف نیست که این بچه رو بندازین به جون من و زنم و نذارین ما از اینجا از این عمارت لذت ببریم؟
بابا صبح شد دلمون میخواد بخوابیم یکی بیاد این بچه رو تحویل بگیره .
با شنیدن این حرف‌های
آرمین تازه یاد امیرسام افتادم آروم به صورتم زدم و گفتم

ای خدا یادم رفته بود با خنده روی تخت افتاد گفت
_ حالا یه شب این بچه را نگه میداشتی آسمون به زمین می اومد؟

مرد تو که نمیتونی منو زنم چند وقته که از هم دور بودیم!

آرمین اما دلخور گفت
_ عجب گیری کردم بابام اومدیم مسافرت بچه خودمون رو گذاشتیم اونجا پیش مهرداد که اینجا از کنار هم بودنمون لذت ببریم نه اینکه بیایم بشینیم لله بچه شما بشیم.

خندیدم لباسامون سریع تنم کردم و در اتاق باز کردم و گفتم

ببخشید به خدا اصلا یادم نبود نگاهی به صورت سرخ شدم انداخت و گفت

_کاملا معلومه که یادت نبوده شما دوتا کلا توی دنیای دیگه ای بودین.

خجالت زده سامو بغلش گرفتم و سریع در اتاق بستم که امیر با خنده گفت

_دختر از صورتت معلوم بود الان روی کار بودی.
لبمو گزیدم گفتم چیکار کنم حق داره دیگه بیچاره ببین این بدبختا هنوز نخوابیدن تا الان…

امیر پسر مونو از بغلم گرفت و شروع کرد نگاه کردنش.
امیر سام وروی تخت کنارش گذاشت و گفت

_ چقدر منتظره اومدن این بچه بودم چقدر امیدوار بودم با رسیدن این بچه حس توام نسبت به من تغییر کنه و منو بخوای و همینطور هم شد من داشتنت رو مدیون پسرم هستم.

چنان با عشق به امیرسام نگاه میکرد که داشت حسودیم میشد کنارش نشستم و گفتم
اینجوری که پسرت توی دلت بیشتر از من جا بازمی کنه و من میمونم تو حسرتت …
دستاشو دور شونم حلقه کرد و منو به سمت خودش کشید و گفت _نگران نباش پسرم هر کاری هم بکنه نمیتونه جای تورو بگیره تو دلیل زندگیمی امیرسام ثمره زندگی هر دوی شما برای من اینقدر با ارزشین که جونمو برای آرامش تون میدم.

🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1.3K دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
AAkehnq
AAkehnq
3 سال قبل

Перші ластівки 3 сезон Перші ластівки 3 сезон dcrc xtq qgup qaz cilg rnk

112435147807998958930
112435147807998958930
3 سال قبل

قربون تهیونگ برم

Zahra
4 سال قبل

ادمین دیگه بقیه رمانو نمیذاری؟؟؟!

Mahya
Mahya
4 سال قبل

سلام
خسته نباشی
و ممنون برای نوشتن چنین رمان قشنگی
امید وارم همیشه موفق باشی
میشه لطفا زمان پارت گذاری هر دو روز بشه
یا اگر هم هر سه روز هست لطفا درست طبق برنامه پیش برید
من کلی منتظر میمونم تا یه پارت بزارید
لطفا توجه کنید
ممنون 😍

saya
saya
4 سال قبل

نویسنده وفات کردند ادامه رمانو نمیده؟؟؟

elna
elna
4 سال قبل

چرا پارت جدید نمیادد از دوهفته هم بیش تر شد

meli.k
meli.k
4 سال قبل

فقط یه سواااااااال ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این شهاب اخر دختره یا پسره …….دچار دوگانگی شدم ……
اسمش پسره عکسش دختره……….
ولی دمتون گرم شارژ شدم …..

ayliiinn
4 سال قبل
پاسخ به  meli.k

شهاب همسرم پسره!

Shahab
Shahab
4 سال قبل
پاسخ به  meli.k

یا خود خدا عکس من کجاااااش دختره😱😱😱

meli.k
meli.k
4 سال قبل
پاسخ به  Shahab

ببخشید…..خخخخخ

Shahab
Shahab
4 سال قبل
پاسخ به  meli.k

دیگه چی کار کنیم بخشش از بزرگانه،بخشیدم😁

Kmiaxz
Kmiaxz
4 سال قبل

هعیییی عمق تنهایی مرا در احساسم دریابید …

H
H
4 سال قبل

اشکم درومد چراااااااا پارت جدید رووووووو نمیگذارید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خواهش میکنممممممم بگذارید لطفااااااااااااااا
لطفاااااااااااااااااااااا
چراااااااااااااااااااااااااااااااانمیگذارید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟!!!!!!

Atoosa_80
Atoosa_80
4 سال قبل
پاسخ به  H

نویسنده هنوز پارت نداده
بده ادمین میزاره!

H
H
4 سال قبل

سلام میشه پارت آخر رمان رو بگذارید لطفا و خواهشا خسته شدم از بس صبر کردم لطفا بگذارید

دختری که آهنگ امید مینوازد💙
دختری که آهنگ امید مینوازد💙
4 سال قبل

بچه ها یه سوال رنج سنیتون چنده اینجا؟؟

Atoosa_80
Atoosa_80
4 سال قبل

اااا دختری که اهنگ امید مینوازد!!!!!!!
از 14 داریم تا 33

ayliiinn
4 سال قبل

سلام عزیزم، از ۱۵ تا ۲۳
اکثر بچه ها تو این سن هستن،
بیا چت روم ۲

دختری که آهنگ امید مینوازد💙
دختری که آهنگ امید مینوازد💙
4 سال قبل

چرا پارت جدید نمیاد؟؟🤔

عسل
عسل
4 سال قبل

ادمین خیلی گاوی چرا پارت جدید نمیزاری مردی ایشاللع😡😡😡😡😡😡

Shahab
Shahab
4 سال قبل
پاسخ به  عسل

گاو تویی که تفاوت بین ادمین و نویسنده رو نمی دونی
ادمین کارش گذاشتنه پارته. این نویسنده است که
باید بنویسه،وقتی هیچی ننوشته ادمین چی بزاره.

ayliiinn
4 سال قبل
پاسخ به  Shahab

عشقم خودتو ناراحت نکن،
بیا بغلم!

Zahra
Zahra
4 سال قبل
پاسخ به  عسل

عسل جون عزیزم درست حرف بزن فداتشماول این ک داداش ادمین خیلی ازمن و شما بزرگترن درست نیست بی ادبی کنیم. دوما ک ادمین خیلی دارن برا این سایت زحمت میکشن درست نیست بی احترامی کنیم من ک تلگرام ندارم ولی بچه هایی ک دارن میگن نویسنده پارت نداده تقصیر ادمین نیست وگرنه مطمئن باش برا رهایی از غرغرای ماهم ک شده پارت رو میذاشت.

انسایت ارزوست
انسایت ارزوست
4 سال قبل

لطف کنید سایتو جمع کنید مردم مسخره شمان سه هفته ای یه بار پارت میزارین واقعا اسمتون گذاشتین آدم

tarane
tarane
4 سال قبل

ادمين جون اين رمان فصل ديكه اي هم قراره داشته باشه يا نه

نفس
نفس
4 سال قبل

نویسندههههه تورو خدا این پارتو بذار دیگ اه مگ يه پارت چقد میکشه کشتی مارو

Mory
Mory
4 سال قبل

سلام دخملا واقایون امیدوارم ک خوب باشین تو این دوهفته ک نبود چه اتفاقایی ک نیوفتاده زهرا جون تولد گل پسرت مبارک باشه الهی ک زیر سایه پدر و مادرش هزار ساله شه ایلین جون شهاب جون پیوند شماهم مبارک باشه امیدوارم ک خوشبخت شین این از اولی دوم این ک ادمین از پارتی ک گذاشتی دو هفته میگذره پترت جدید نداریم؟؟؟؟؟؟
سوم این که بچه ها کی ادرس کانال تلگرام رمان ترمیم رو داره ممنون میشم بهم بگین

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل

سلام بچه ها خوبین چطورین ؟؟؟؟؟
ببخشید من یه هفته نبودم عمل داشتم و ستایش و نفس و الناز و بقیه دوستان در جریان بودن
خواستم بهتون بگم
خیلی مراعات کنین تو بیمارستان خیلی شلوغ بودخیلی
مراقب خودتون باشین کرونا اصلا شوخی نیست

H
H
4 سال قبل

میشه پارت جدید رو بگذارید لطفااا

دسته‌ها
1.3K
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x