-بها تیکه تیکه شه واسه لوس بازیاش… کجایی؟!
لوس تر میشوم، برای اوی روانی!
-بگم کجام، چیکار میکنی؟!
به طرز دیوانه واری لب میزند:
-پاره ت میکنم حوری!
چقدر عصبانی! اخم میکنم و برایم تفریح است، اینطور درماندگی اش!
-قطع کنم؟!
وحشیانه داد میزند:
-تیکه تیکه ت میکنم!
خنده ام میگیرد و میترسم صدای خنده ام به بیرون برود. با اینحال میان خنده میگویم:
-دیگه چیکارم میکنی؟!
صدایش بالاتر میرود:
-نخند اونطوری… نخند بزغاله… حالم خرابه، نخند!
اُه! خب… حالش خراب است و بیشتر میخندم.
-خنده هامو دوست نداری؟!
صدای دیگری میشنوم:
-بهادر نصفه شبه…
بهادر بدون توجه به او، خیره به تصویرم میگوید:
– بگو خونه ای، کاریت ندارم…
نفس بلند و صداداری میکشم و یک طره موی سبز را توی دستم به بازی میگیرم. از سکوت و آرامشم بدش می آید و آرامتر میگوید:
-خونه ای نه؟!
لبی پیچ میدهم.
-کدوم خونه؟!
زهرخند واضحی میزند، با آن لب و لوچه ی پاره پوره!
-اذیتم نکن دیوس… هستی… موندی تا من بیام جرت بدم، مگه نه؟!
دیوانه است، دیوانه ی کله خرابِ وحشیِ… خاص؟!!
-نیستم…
-تو غلط میکنی! هستی…
خنده ی ریزی میکنم.
-بیا ببین هستم، یا نه!
-میام میام! باش… خب؟!
نمیخواهد قبول کند که رودست خورده!
-بیا ببین هستم، یا نه!
-میام میام! باش… خب؟!
نمیخواهد قبول کند که رودست خورده!
-که پاره م کنی؟!
تند سر تکان میدهد:
-آره ایول… هستی دیگه؟!
پررو!
-چی بگم بهت؟!
چشم میفشارد و ناله میکند:
-لعنت بهت دختر… بگو که نرفتی و وایسادی تا من بیام به خاطر کار امشبت دهنتو سرویس کنم…
صداقتش را کجای دلم بگذارم؟!
-مرسی که زنگ زدی بها… منو از دیدن این حالت بی نصیب نکردی!
وقتی نگاهم میکند، لبخند عمیقی میزنم و با عشق میگویم:
-عاشق دیدن لحظه ای بودم که بفهمی رفتم و نیستم! لحظه ی زیباییه!!
خنده ی درمانده ای دارد و اخم دارد و رنگش خراب و صورتش عرق کرده و زمزمه میکند:
-میکُشمت حوری…
سرم را با احساس برایش کج میکنم:
-عزیزم… دستت بهم نمیرسه…
صورتش از حرص رنگ خون میشود.
-من عزیزِ تو نیستم! اگه بودم می موندی… لااقل میموندی تا من یه دور مثل سگ بزنمت جون بدی، بعد بری… بی معرفت!
خنده ام رها میشود و میان خنده میگویم:
-عوضیِ مسخره ی خاص!
-دوستم داری؟!
نگاهش به قدری جنون وار است که حتم دارم اگر دستش به من برسد، هیچی ازم نمی ماند!
-عاشقتم اصلا!
-میای بزنمت؟
صدای آبتین می آید، که با خنده همراه است:
-بسه پسر، زده به سرت…
بهادر با حرص میگوید:
-رفته! میفهمی؟! رفته!!
لب زیرینم را گاز میگیرم، که بتوانم جلوی خنده ام را بگیرم… نمیشود… اصلا چرا بگیرم؟!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پشمااااااااممممم چقدررررررر رر زیاااااااااددددد
بابا سابیدیمون با این پارت گذاشتنت 😒
بعد از ۷ روز پارت گذاشتی اونم فقط چندتا حرف مفت حوری و بها همش بزنمت و میای و اینا واقعا متاسفم واسه نویسنده
سلام فاطمه جون خوبی عزیزم نویسنده این رمان میشناسی؟
سلام چطور مگه؟
میخوام ببینم عمه داره یا نه؟
تیکه سنگین بود ایول
😂😂😂😂😂😂
فاطی چرا پارتگذاری هااز منظم بودن دراومدن واقعا حیف شدن
اره واقعا هرروز به امید اومدن پارت جدید ولی متاسفانه هر پارت شده هفته به هفته