رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 167 - رمان دونی

 

 

 

 

 

سرم را به سمت خود برمیگرداند و توی چشمهایم، عصبانی تر و آرامتر میغرد:

 

-نکنه فکر کردی جدی جدی دلتنگت شدم اومدم ببینمت؟ فکر کردی واس خاطر دیدن ریختت اومدم؟ یا از سر دلتنگی کوبیدم تا اینجا اومدم؟! سر و ریختِ من‌و ببین؟ چیِ من به خاطرخواه و خواستگار میخوره؟! اسگلی چیزی هستی؟ فکر کردی دارم میمیرم واسه یه بوسیدنِ لب و لوچه ی دشمنم؟!

 

بغض مزخرفی گلویم را کیپ میکند و حرفم نمی آید. و او با حرص و دیوانگی لبهایش را روی چانه ام… تا نزدیک لبهایم میکشد و سخت میگوید:

 

-نه خوشگله… خر نیستم که دلم واسه دشمن خودم بره… نه نمیخواد… دلم این دخترِ بی معرفتِ ناحسابی رو نمیخواد… دلم نمیخوادت حوری…

 

ناله ای از سر بیچارگی از گلویم خارج میشود.

-فهمیدم، بس کن…

 

خود را عقب میکشد و با چشمهای وحشی و براق، در چشمانم میغرد:

 

-بهتر بفهم! نه میخوامت، نه دلم تنگه، نه خوشم میاد از ریخت و قیافه و چش و لب و دهنت!

 

دست مشت شده ام را محکمتر به سینه اش میفشارم و بغض را به سختی پس میزنم:

 

-باشه، نمیخواد انقدر زور بزنی که ثابت کنی… فقط… ولم کن!

 

محکمتر نگهم میدارد و خیره به لبهایم، با فکی که سخت میفشارد، زمزمه میکند:

 

-میخوام بدونی که هر کاری باهات کنم، تلافیِ بی معرفتیِ توئه نارفیقه!

 

و ثانیه ای بعد، بدون اینکه فرصتی برای جواب بدهد، لب روی لبهایم میگذارد! خدایا…باورم نمیشود! نفس ندارم… قلب هم ندارم… و او با ثانیه ای فشردن لبهایش روی لبهایم، عقب میکشد و پر از بی نفسی، با صدای خش داری میگوید:

 

-مثل این!

 

و با بوسه ی بعدی، قلبم از جا کنده میشود! دوباره عقب میکشد و اینبار، نزدیک به لبهایم میغرد:

 

-جیغ بزن!

 

و با خشونت و… نامردی و… حس… مرا میبوسد!

 

 

 

 

 

 

این نهایت سنگدلی است که بعد از آن همه نفرت… نامردی… بدی… بازهم به اینجا برسیم.

 

نهایت بیرحمی است که اینطور مرا به خود فشرده و پر از احساس میبوسد… و دم از نخواستن و دوست نداشتن و بی ارزش بودن میزند!

 

نهایتِ کثیف بازی کردن است که با هزار ترفند و نقشه، تا اینجا بکوبد و بیاید و به عنوان خواستگار در خانه خودمان پیدایش شود و توی تلافی کردن، از هیچ چیز دریغ نکند!

 

و با تهدید و بی آبرویی بیاید و توی اتاق خودم مرا گیر بیندازد و هرچه دلش خواست، با نفرت و عقده بارم کند و در آخر مرا ببوسد!

 

آن هم اینطور گرم و دیوانه کننده! آن هم اینطور… دلتنگ؟! دلخور؟ متنفر؟! پر از حس؟! عصبانی؟! با کینه؟!!

 

نمیدانم چیست… که نه خود نفسی دارد، نه برای من نفسی گذاشته!!

 

دیگر تحمل نمیکنم و دارم خفه میشوم از بغض و حسی که میخواهد مرا از پای دربیاورد. با وجودِ ممانعتِ او، خود را به سختی عقب میکشم و بلافاصله، دستم بالا می آید و سیلیِ محکمی توی صورتش میزنم!!

 

چشمهای خمار وحشی اش را به من میدهد و نفس نفس میزند… با لبهای باز مانده!

 

و من چشم میدوزم به چشمهایش… با چشمهای پر شده و عصبانی و… نفس نفس میزنم از حرارتی که با نامردی تحمیلِ تنم کرده!

 

-نامرد…

 

صدایم که میلرزد، بیشتر حرصم میگیرد و چَک دوم را محکمتر میزنم!!

 

-به چه حقی!!

 

مچ دستم را میگیرد و با خشونت نگه میدارد و توی صورتم با صدای دو رگه ای میغرد:

 

-نزن حوری… نذار تلافی کنم دهن مَهنِتو سرویس کنم… به اندازه کافی ازت خوردم!

 

دستم را به شدت تکان میدهم و دلم میخواهد تا میخورد، بزنمش! انقدر بزنم که جان بدهد و دیگر نتواند با زورگویی حسهای مسخره ام را قلقلک بدهد!!

 

-کم تلافی کردی؟!! بس کن دیگه، چی میخوای از جونم؟!

 

به خاطر تقلایی که میکنم، مکحمتر نگهم میدارد و من را در آغوشش، عقب میکشد.

 

-ترسیدی؟ بدت اومد؟ گریه کن! حالت بد شه، من بخندم!! ببین چه حالی میده بزنمت زمین و وایسم بالاسرت و بخندم؟!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشم های وحشی روژکا به صورت pdf کامل از گیلدا تک

      خلاصه رمان:   دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3 تا الان رای نیامده!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Roya
Roya
1 سال قبل

لطفا زود زود پارت بزارین دو هفته شده فقط خواستگاری هست اصلا پیشرفت ندارین

زلال
زلال
1 سال قبل

توروخدا زود زود پارت بدین حیفه رمان

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x