رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 86 - رمان دونی

 

آب گلویم را فرو میدهم. با مکث دستم را از زیر دستش بیرون میکشم. چشمانش کمی جمع میشوند. لبخند احمقانه ای به رویش میزنم. اخم دارد و پر از حرف به چشمانم خیره می ماند. چند ثانیه ای طول میکشد تا به سختی بگویم:

-درموردش بیشتر فکر میکنم…
تیز است و میپرسد:
-درموردِ خودمون، یا بازی با بهادر؟

مکثی میکنم و میگویم:
-هردو!
چشم از من نمیگیرد. معذب میشوم. خنده ام با چین دادنِ بینی ام همراه میشود و میگویم:

-اینطوری نگام نکن اَتا جان! من اهداف دیگه ای هم دارم… تمرکزم رو اهدافمه… باید ببینم بین اهدافِ والام میتونم دغدغه های دیگه هم جا بدم، یا نه!
یک جور خاصی میپرسد:

-من دغدغه ام ملوس خانوم؟
ملوس؟!! آه چقدر لوسم میکند! خنده ام را به سختی حفظ میکنم و میگویم:

-اگه بهت فکر کنم، میشی!
لبخندش خاص میشود و آرام میگوید:

-پس فکر کن… زیاد بهم فکر کن… دلم میخواد بزرگترین دغدغه‌ت من باشم!

خنده ای که به سختی حفظ شده، به لبخندِ آرامی بدل میشود و سر به سمت شانه کج میکنم.
-باشه…

و فکر کردن به اتابک، میشود جزو برنامه هایم. اما آخر کدام برنامه ها؟! من که هیچوقت طبق برنامه ریزی پیش نرفته ام! برنامه هایی که ختم میشود به بازی با بهادر و بُردنِ او؟!

مثل حالا که به جای فکر کردن به اتابک و پیشنهادش، نشسته ام و به بهادر و رفیق و نارفیق بودنش فکر میکنم!

هوا رو به روشنی میرود و چند ساعتی هست که از خواب بیدار شده و بیخوابی به سرم زده است.

دو روز است که به اتابک قول داده ام به او فکر کنم تا بشود یکی از دغدغه هایم…

فکر میکنم! اما نه درموردِ خودش، بلکه درمورد حرفهایش! درموردِ اروند و بهادر و ماجراهایی که نمیدانم چیست.

اما مرگِ اروندی که اتابک میگوید باعثش نارفیقیِ بهادر است، قلبم را آزرده میکند. اتابک نه… نامرد بودنِ بهادر تمام ذهنم را دربرگرفته است!

بهادری که سکوت اختیار کرده است! از آن روز چشم در چشم نشده ایم. و نگاهِ آخرش وقتی که با اتابک همراه شدم، آخرین چیزی ست که از خود در ذهنم بر جای گذاشته است!

سکوت کردنش هم ماجراست! سکوتش… شلوغ بازی اش… اذیت هایش… نگاه کردن یا نکردنش… نزدیک شدن یا دور شدنش… اصلا همه جور برخوردش، برای من مشکوک است.

که نکند نقشه ای داشته باشد؟! مشکوک میزند… باید احتیاط کنم… باید حواسم را جمع کنم… ضربه های بهادر غافلگیرانه و کاری است…

بهادر… رفیقِ اروندی است که درحقش نارفیقی کرده… یا نامردی!

این حس… به این آدم، غلط ترین حس دنیاست. و اگر… اگر بهادر بفهمد… وای اگر بفهمد که من بیچاره ام!

همین راهی میشود برای آسیب دیدن… ضربه خوردن… زمین خوردن… شکست خوردن!
نمیدانم چطور و چه وقت بین افکار دیوانه کننده به خواب میروم.

و خب… خواب که نیست. بی تربیت بازار است! رفتن به خانه ی بهادر و اتاق خواب و تخت و… تکرارِ دوباره و دوباره ی آن بوسه…

من سیکس پک هایش را میشمارم و هرکدام را میبوسم، او جونِ کشداری میگوید و جامه از تنم میدرد!

من کِیف میکنم و شلوارِ کُردی اش را از کشِ کمر میکشم، او پیشنهاد میدهد که داخل شلوارش فرو بروم تا از دستِ چنگیز در امان باشم.

در اخر هم وقتی به شدت درحال بوسیدنم است، به یکباره از خواب میپرم!

سیخ سر جایم مینشینم. پلک میزنم. صدا میشنوم. ضربه های پی در پی که به در خانه ام میخورد.

اما من همانطور که در حال و هوای خوابم هستم و تن و بدنم گُر گرفته ، نگاهم را به ساعت میدهم. اُه دوازده ظهر است! چقدر خوابیدم و… چقدر خواب مزه کرد!!

با یادآوریِ خوابهای هچل هفتی که دیدم، لبهایم جمع میشود. گوشهایم داغ میکند. هم… چندشم میشود… هم خنده ام میگیرد… هم قلبم قلقلک میشود. من توی شلوارِ بهادر چه غلطی میکردم؟!

با صدای دوباره ی در، خنده ام پر میکشد و متعجب بلند میشوم. در حالیکه به سمت در میروم، دستی به موهای آشفته ام میکشم. و فکر میکنم… لعنت به این در زدنِ بی موقع! تازه داشت به جاهای هیجانی تر میرسید که…

-بله؟!
-حوری زنده ای؟!
اُه خودش است! وحشیِ شلوار کُردیِ سیک پکی!

ریزش قلبم را با کشیدن لبهایم در دهانم کنترل میکنم و ثانیه ای بعد جواب میدهم:
-قراره نباشم؟!

صدایش کمی با خنده، کمی بی حوصله است:
-کجایی دو ساعته در میزنم؟

در اتاق خوابش روی تختش! سری به اطراف تکان میدهم تا خوابِ لعنتی از سرم بیرون برود.
-امرتون؟
-باز کن…

ببینمش؟! اممم دلتنگ که نیستم. حسم را هم باید کنترل کنم و باید بی اهمیت باشم و متذکر شوم که تاپ و شلوار اسپرت به تن دارم! در را کمی باز میکنم و از لای در نگاهش میکنم:
-بفرمایید…

نگاهی به چشم و سر و صورت خوابالود و آشفته ام میکند و ابروانش بالا میرود.
-خواب بودی؟!

دوازدهِ ظهر کمی شرم آور نیست؟
-با اجازه تون!
-نترکی انقدر میخوابی؟

پوفی میکشم و میگویم:
-کارتو بگو لطفا…
پس از مکث کوتاهی میپرسد:
-حوریه رو ندیدی؟

مات میشوم. حوریه… آن مرغِ بی خاصیت و زیبا… گم شده؟ خب… همین؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر هیولا جلد دوم به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه  رمان:   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او انتقام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحان
ریحان
2 سال قبل

وسط خواب به این خوبی بیدارش کرده میگه حوریه رو ندیدی این فهش اجدادی نمیخواد

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x