رمان تارگت پارت 338 - رمان دونی

 

 

 

 

 

تو این یه هفته دیگه هم که گذشته بود.. هنوز نتونسته بودم خودم و قانع کنم که برم سراغش و از هر طریقی که می تونم یه خبری ازش گیر بیارم.

شماره عمه اش و از همون روزی که زنگ زده بود توی گوشیم داشتم ولی.. می ترسیدم زنگ بزنم و جواب نده.. می ترسیدم جواب بده و از همون اول شروع کنه به توهین کردن و بگه که حق نداری زنگ بزنی تا نتیجه گندی که زدی رو بفهمی..

دفعه پیش به خاطر میران هیچی به من نگفته بود و الآن.. اصلاً تضمینی نبود که دق و دلیش و سرم خالی نکنه و حرفاش و به بدترین شکل ممکن بهم نزنه.. اگرم همچین چیزی می گفت حق داشت ولی.. پس من این قلبم و چه جوری باید آروم می کردم؟

نفسی گرفتم و خیره تو صورت ریتا که انگار اونم به اندازه من غمگین بود از این دوری و بی خبری لب زدم:

– تو هم دلت تنگ شده آره؟ به نظرت.. به نظرت حق گرفتن یه خبر و ازش دارم یا نه؟ به نظرت اگه با هر جون کندنی.. خبر بگیرم و بفهمم.. افتاده اون اتفاقی که نباید می افتاد.. چه جوری باید به زندگیم ادامه بدم؟

با پشت دست صورت خیسم و پاک کردم و بلند شدم.. وقتی خودم می دونستم که با شنیدن همچین خبری.. زندگیم مختل می شه.. پس بهتر بود که به کل خبر گرفتن از میران و.. فراموش کنم!

*

دومین جلسه کلاسم با استاد علی عسگری بود که درست مثل هفته قبل.. هیچ تمرکزی روی درس نداشتم و نگاهم مدام میخ ساعت دور دستم می شد تا زودتر کلاس تموم بشه و من بتونم برم به کارم برسم.

صبح قبل از اومدن به دانشگاه با یه آموزشگاه حرف زدم و تلفنی شرایط دانشگاهم و براشون توضیح دادم.. چون قرار نبود حقوق آنچنانی بدن و دنبال یه آدم تازه کار می گشتن که واسه مبتدی ها زبان تدریس کنه گفت مشکلی با حضور نامنظمم ندارن و می تونن کلاس های آموزشگاه و تو ساعت هایی که من دانشگاه نیستم برگزار کنن.

 

 

 

 

 

 

اینجوری بهتر بود.. حداقل تا تموم شدن این ترم یه پولی دستم و می گرفت و ساعت های بیکاریم به جای فکر کردن به هزار و یک دغدغه مختلف با یه کار مفید پر می شد..

بعدشم تا زمانی که بگردم دنبال یه کار بهتر.. شغل داشتم و با خیال راحت تر می تونستم زمان بیشتری برای پیدا کردن یه شغل دائم صرف کنم.. بدون نگرانی بابت تموم شدن ته مونده پس اندازم!

فقط باید تا یه ساعت دیگه خودم و می رسوندم که بتونم با مدیر آموزشگاه حرف بزنم وگرنه به خاطر نیاز مبرمشون به استاد.. یکی دیگه رو جایگزین می کردن!

واسه همین دیگه نفهمیدم اون کلاس چه جوری گذشت.. حتی دیگه اهمیتی هم به نگاه های استاد علی عسگری که همچنان گهگاهی رو صورتم خیره می موند ندادم و بعد از اینکه مطالب روی تخته رو.. تند تند وارد جزوه ام کردم.. با بلند شدن صدای «خسته نباشید» گفتن های بچه ها.. سریع وسایلم و جمع کردم و زدم از کلاس بیرون.

تا همین الآنم باید خیلی خوش شانس می بودم که به ترافیک نمی خوردم و به موقع خودم و می رسوندم.. تازه اگه مدیریت هم شرایطم و قبول می کرد و استخدام می شدم!

*

درست لحظه آخر رسیدم.. اونم وقتی که مدیر آموزشگاه که یه مرد میانسال بود داشت می رفت بیرون که منشی ازش خواست برگرده و با من مصاحبه کنه.

اونم با نهایت بی حوصلگی.. فقط به اندازه پنج دقیقه برای حرف زدن با من و شنیدن توضیحاتم وقت گذاشت و بعد ازم خواست فرم استخدام و از منشی بگیرم و شماره ام و بنویسم تا اگه من و خواستن باهام تماس بگیرن!

پشت تلفن منشیه جوری باهام حرف زده بود که مطمئن بودم تا بیام استخدام می شم و حالا.. با برخورد بی حوصله مدیر آموزشگاه که انگار فقط برای از سر وا کنی چند دقیقه باهام حرف زد.. بهم فهموند واسه پیدا کردن یه کاری حتی با حقوق ناچیز هم تو این مملکت.. معجزه لازمه!

با کلافگی و ناامیدی.. بعد از تحویل دادن فرم استخدام به منشی.. از آموزشگاه زدم بیرون و راه افتادم سمت خیابون تا ماشین بگیرم.. که یه لحظه قدم هام از حرکت وایستاد و نگاه گیجم و به دور و برم دوختم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلنجار

    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به چالش میکشد و هرکدام به نحوی با این مسئله و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غیث به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچ‌وقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر…» «غیث» قصه‌ی اما و اگرهاییه که خیلی‌ها به سادگی از روش رد شدن… گذشتن و به پشت سرشون هم نگاه نکردن… اما تعداد انگشت‌شماری بودن که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشمان به صورت pdf کامل از نگار

        خلاصه رمان:   چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه .که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال وبدهی های پدرش مشخص بشه اما این اقامت پردردسر تو خونه بهزاد باعث متوجه شده رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

neda
عضو
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

خسته نباشی هم وطن!

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  neda
1 سال قبل

سلامت باشی ننه

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

عه اومدی ؟

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  Ebrahim Talbi
1 سال قبل

اوهوم🙃

علوی
علوی
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت، حمایت!
✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

😂😂😂💖💖💖💖

*****
*****
1 سال قبل

این همه میران کار کرد و پول جمع کرد ، یعنی همه رو کوروش با خودش برد ، که الان درین افتاده دنبال کار ، پول های میران رو می گرفت می زاشت تو بانک سودشو می خورد اینقدرم، دنبال کار نمی گشت ، الکی هم رمان کش نمیداد🤐

:///
:///
پاسخ به  *****
1 سال قبل

والا پولای میران خیلی بیشتر از یه خونه بود ها
واقعا با سودش تا اهر عمر تامین بود:/

*****
*****
پاسخ به  :///
1 سال قبل

👍

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

چی شد ؟؟؟

ریحان
ریحان
1 سال قبل

خیلی کمه

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x