رمان تارگت پارت 116 - رمان دونی

 

تا بخواد در جعبه رو باز کنه و جواب من و بده.. یه پام و تند و عصبی رو زمین تکون می دادم و سعی داشتم قبلِ حرف زدن شاکری خودم حدس بزنم که قراره با چی مواجه بشم..
هرچند که فعالیت ذهنم از شدت عصبانیت.. به کل منحل شده بود فقط نمی دونستم چرا بوی خوبی از این تصمیم یهویی درین واسه اینکه امشب خونه نره.. به مشامم نمی رسید و حتم داشتم که یه گندی از توش درمیاد!
– آقا گوشی دستتونه؟
– آره بگو!
– یه کیکه.. خیلی بزرگم نیست.. روش نوشته.. روزت مبارک عزیزم!
به محض تصور همچین چیزی توی ذهنم مکث نکردم و هجوم بردم سمت تقویم رو میزیم.. ولی هرچی نگاه کردم تو تاریخ امروز مناسبی نبود که بخواد روز کسی محسوب بشه و درین براش کیک بگیره!
خواستم از شاکری بپرسم که قبلش یه صفحه ورق زدم و تاریخ فردا هم چک کردم که ماتم برد.. روز پدر.. روز مرد! یعنی.. منظور درین هم از نوشته روی کیک همین بود؟
از اینکه خیلی وقته پدرش مرده مطمئن بودم و خب.. طبیعتاً کسی برای یه مرده کیک نمی گیره و روش روزش و تبریک نمیگه!
پس.. تنها احتمالی که باقی می موند همونی بود که داشت مغزم و سوراخ می کرد و من و برای چندمین بار به این باور می رسوند که دخترا همه اشون لنگه همه ان و محتاج توجه.. به محض از دست دادن توجه یه نفر.. به یه سمت دیگه کشیده می شن و من به اشتباه تو این مدت فکر می کردم که درین.. تو دایره این آدما جا نمی گیره!
– آقا دستور چیه؟ برسونمشون؟
نفس عمیقی کشیدم و چشمام و محکم بستم..
– آدرسش کجاست؟
– آدرس یه کافه اس.. می فرستم براتون! فقط اینکه..
– چی؟
– حس کردم خانوم.. نمی خوان من برسونمشون.. یعنی.. چه جوری بگم.. شایدم اشتباه برداشت کردم ولی.. اصرار و پافشاری من باعث شد آدرس بدن.. وگرنه می خواستن با مترو برن و بنده رو مرخص کنن!
دندونام و محکم بهم فشار دادم و پوزخند پر حرصی رو لبم نشست.. با این تفاسیر.. چه لزومی داشت من با همچین آدم بدبخت توجه و لنگِ پسر بیشتر از این وقت بگذرونم و برنامه ام و کش بدم؟!
شاید می تونستم بعد از جریان خواستگاریش.. یه آوانس بهش بدم و همین کار هم داشتم می کردم.. ولی با غلط اضافه امشبش.. دیگه همه چی تموم شد و درین.. خودش و از این روزای آخری که می تونست به خوشی سپریشون کنه.. محروم کرد!

انگار دیگه لازم بود برنامه ها و نقشه هام و تغییر بدم و از راهی برم که شاید من و زودتر به مقصد می رسوند ولی.. خودم تمایل زیادی بهش نداشتم.. که البته دیگه چاره ای هم نبود.. اگه تا الآن سخت می تونستم نقش یکی دیگه رو بازی کنم و جلوی درین و خودم و یه پسرِ در آستانه عاشق شدن نشون بدم.. از الآن به بعد.. این نقش بازی کردن دیگه غیر ممکن محسوب می شد!
نفسی گرفتم و سرم و به تایید افکارم تکون دادم و تو گوشی گفتم:
– برسونش و بعد برو.. آدرسم همین الآن برام اس ام اس کن!
– چشم آقا!
تماس و که قطع کردم سریع مشغول جمع کردن وسایلم شدم.. حالا که کار به اینجا کشیده شده بود.. دیگه حتی دلم نمی خواست یه ثانیه وقت تلف کنم!
شاید.. فقط برای اینکه از پشیمون شدن به خاطر پا گذاشتن تو این مسیر به شدت وحشیانه می ترسیدم و حالا تصمیمم و گرفته بودم.. باید با همه موانعی که سر راهم بود.. مقابله می کردم!
×××××
ماشین که جلوی کافه متوقف شد.. جعبه کیک و کیفم و از روی صندلی برداشتم و از آینه نگاهی به آقای شاکری انداختم و گفتم:
– دستتون درد نکنه.. لطف کردید!
– خواهش می کنم!
– فقط.. اگه ممکنه.. دیگه شما تشریف ببرید.. من با یکی قرار دارم.. ایشون من و می رسونه خونه!
یه صدایی تو گوشم می گفت آخه چرا چرت و پرت میگی.. اگه هیچ کدوم از برنامه هات درست پیش نرفت و اصلاً میران متوجه این کرم ریختن تو نشد که بخواد تا اینجا بیاد دنبالت.. می خوای چیکار کنی؟
نهایتش این بود که آژانس می گرفتم ولی خب.. در اون صورت.. با گزارشی که شاکری واسه میران صادر می کرد دیگه باید دور همه چیز و خط می کشیدم!
تا اینکه برعکس انتظارم خیلی سریع جواب داد:
– چشم.. فردا ساعت همیشگی سر کوچه منتظرتونم!
– خیلی ممنون.. خدافظ!
از ماشین پیاده شدم و راه افتادم سمت کافه.. جوابی که داد در عین حال هم می تونست گیج و متعجبم کنه.. هم باعث خوشحالیم می شد!
اگه حدسیاتم درست پیش رفته باشه و آقای شاکری.. تو شیرینی فروشی با میران حرف زده باشه.. پس دستور رفتن و منتظر من نموندن هم.. خود میران صادر کرده وگرنه مطمئناً باید بازم اصرار می کرد که بمونه تا کار من تموم شه و برگردم!
فقط خدا خدا می کردم که این خوش بینی ها واقعی باشه و قضیه انقدری شور نشده باشه که میران.. با اخراج کردن شاکری خواسته نشون بده که به کل قید من و زده!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستم به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

      خلاصه رمان :   آمین رستگار، مردی سی ساله و خلبان ایرلاین آلمانیه… به دلیل بیماری پدرش مجبور به برگشتن به ایران میشه تا به شغل خانوادگیشون سر و سامون بده اما آشناییش با کارمند شرکت پدرش، سوگل، همه چیز رو به هم می‌ریزه! دختر جوونی که مورد آزار از سمت همسر معتادش واقع شده و طی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ستایش
ستایش
2 سال قبل

وایییی چقدر بد تموم شد

اتنا
اتنا
2 سال قبل

اسکار لفت دادن رمان هم می دیم به نویسنده جان ❤️

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  اتنا
2 سال قبل

آفرین واقعا راست میگی.

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x