رمان تارگت پارت 132 - رمان دونی

 

بالاخره انتظارم به سر رسید و میران از پله ها اومد بالا.. لبخندم با دیدنش عمیق تر شد.. صبح که دم دانشگاه اومده بود دنبالم به اندازه الآن به خودش نرسیده بود و اینکه براش مهم بود خوش تیپ تر شدن تو این مهمونی کوچولو.. واقعاً واسه ام ارزش داشت.
تقریباً مثل خودم تیپ زده بود.. جین و تی شرت که جفتش مشکی بود و از روش یه کت اسپرت طوسی مثل همیشه که امضای تیپش محسوب می شد پوشیده بود که از نظر من چند درجه به جذابیتش اضافه کرده بود!
در کنار تیپ تماشاییش که دلم نمی خواست نگاهم و ازش بگیرم.. خیره شدم به دستش و سبد گل بی اندازه قشنگی که با خودش آورده بود و حالا با دراز کردن دستش به سمت من گرفته بود!
یه سبد گل دو طرفه که یه سمتش نزدیک صد شاخه گل رز قرمز بود و طرف قرینه اش.. همون تعداد گل رز سفید که از شدت قشنگی نفسم و تو سینه حبس کرده بود!
– مال منه؟
تنها حرفی که تونستم اون لحظه با نهایت بهتم به زبون بیارم همین بود و میران با تواضع سرش و به تایید تکون داد و گفت:
– قابل نداره! حقیقتاً نمی دونستم چی بخرم که دست خالی نباشم.. حس کردم چیزی که هم خودش و هم عطر و بوش.. کاملاً به خودت و شخصیتت نزدیکه.. بهترین انتخاب باشه!
از همین اول آب کردن من از شدت خجالت و شروع کرده بود و اگه می خواست همینجوری پیش بره مطمئناً.. تا آخر شب چیزی ازم باقی نمی موند!
سبد و ازش گرفتم و با چشمای پر از اشک یه بار دیگه براندازش کردم.. دروغ چرا.. هیچ وقت همچین هدیه با ارزشی از کسی نگرفته بودم.. حتم داشتم که بابت این سبد کلی پول خرج کرده ولی حتی اگه چند شاخه اش هم می آورد برای من با ارزش بود.. چون نشون می داد که واسه این مهمونی و زحمتی که براش کشیدم.. ارزش قائله! هرچقدرم که کوچیک و دو نفره باشه!
– خیله قشنگه! عالیه یعنی.. حتی تو گل خریدنم سلیقه ات حرف نداره..
– دیگه این که رز گل مورد علاقه ات هست یا نه رو خودم حدس زدم.. معمولاً کسی که خودش انقدر ظریف و لطیف و شکننده باشه.. انتخاب اول و آخرش رزه!
– درست فکر کردی من.. عاشق رزم ولی…
جلوی زبونم و گرفتم که بیخودی این جو قشنگ و تلخ نکنم و نگم تا حالا نه کسی برام رز خریده بود و نه خودم انقدری پول اضافه داشتم که بخوام واسه این خرجای غیر ضروری صرف کنم!

– بیام تو؟
با سوالش تازه به خودم اومدم و دیدم انقدر محو تماشای خودش و بعد از اون این دسته گل شدم که از جلوی در کنار نرفتم و میران هنوز جلوی در منتظر دعوت من وایستاده!
هینی کشیدم و سریع راه و براش باز کردم:
– ببخشید.. ببخشید تو رو خدا.. بیا تو.. تقصیر خودته.. همین اول کار آدم و این شکلی مبهوت می کنی که آداب مهمون داری از یادم میره!
لبخندی زد و بعدِ در آوردن کفشاش اومد تو و رو به روم وایستاد..
– اینکه بلدم خودم و احساساتم و تا حدی کنترل کنم.. معنیش این نیست که کمتر از تو مبهوت شدم!
نگاهش تو جای جای صورتم چرخید و منم غرق شدم تو اون چشمایی که روشن تر از هر زمان دیگه ای بود.. تا اینکه دستش و بلند کرد و حین برداشتن موهام از روی شونه ام و لمس کردنشون ادامه داد:
– خیلی سعی کردم.. تو اون گل فروشی بزرگ.. سبدی رو انتخاب کنم که از همه نظر بی نقص و قشنگ باشه و به قول خودت.. تو لحظه اول همین شکلی میخکوبت کنه.. ولی حالا دارم می فهمم که تلاشم بی فایده بود.. قشنگ ترین دسته گلا.. کنار تو که قرار می گیرن.. زیباییشون گم می شه.. به خصوص الآن.. با این تیپ و آرایشت.. جوری تماشایی شدی که نمی تونم توصیفت کنم!
آب دهنم و قورت دادم و لبم و تو دهنم کشیدم تا بلکه با فشار دندونام جلوی لرزش بیش از حدشون و بگیرم.. هیچ وقت فکرشم نمی کردم.. میرانی که به وقتش می تونه یه آدم قلدر باشه و با کسی که پا رو دمش می ذاره دعوا و کتک کاری کنه و از جنتلمن بودن فاصله بگیره.. تو این لحظات دو نفره امون.. با چند تا جمله پر از احساس.. نه تنها قلبم و که همه وجودم و به تاپ تاپ بندازه و نفسم و ببره!
نگاه خیره ام.. هنوز رو صورتش بود و خدا خدا می کردم چشمش به قفسه سینه ام که از شدت هیجان و اشتیاق تند تند بالا و پایین می شد نیفته.. که خیره تو چشمام.. صورت و جلو آورد..
با چشمای بسته منتظر چشیدن طعم لباش شدم که به جای اون.. گونه ام داغ شد و نفس های گرم و پر حرارتش و به پوست لخت گردن و شونه ام.. هدیه داد!
راضی از اینکه به همین بوسه قناعت کرد و نخواست اول کاری جوری من و به تب و تاب بندازه که دیگه نفهمم ساعت های بعدی و چه جوری می گذرونم نفس عمیقی کشیدم و حجم زیادی از عطر خوش بویی که به لباسا و بدنش چسبیده بود و وارد ریه هام کردم..

ولی دسته گلی که هنوز تو دستم بود باعث شد که این کارش و تلافی کنم و همینکه خواست ازم فاصله بگیره با اون یکی دستم یقه کتش و محکم نگه داشتم و اینبار من لبام و چسبوندم به قسمت خالی از ریش گونه اش.. برای اولین بار توی رابطه امون..
تو این مدت مخالفتی با بوسیده شدن توسط میران نداشتم ولی.. تا حالا خودم پیش قدم نشده بودم و احتمالاً میرانم داشت اون لحظه به همین فکر می کرد که وقتی ازم جدا شد و من نگاه خجالتزده ام و به چشماش دوختم.. دیدم که با حیرت و شایدم.. آشفتگی.. خیره ام شده!
آب دهنم و قورت دادم و برای تغییر این جوی که از همین لحظه اول زیادی احساسی منقلب کننده شده بود آروم لب زدم:
– کتت و بده.. آویزون کنم!
وقتی دیدم هنوز داره نگاهم می کنه و انگار اصلاً صدام و نشنید .. خودم دست به کار شدم.. سبد گل و گذاشتم رو میز جلوی مبلا و پشت سرش وایستادم تا کمک کنم برای درآوردن لباسش..
شاید خیلی از دخترا این کارا رو انجام ندن چون حس می کنن به غرورشون برمی خوره ولی منی که با چشم خودم دیدم.. میران بی اهمیت به کثیف شدن لباساش.. توی بیمارستان جلوی پام زانو زد و با دست خودش کفشام و پوشوند.. لزومی نداشت که با اکراه این کار و انجام بدم!
بالاخره میران به خودش اومد و کمک کرد کت و از تنش دربیارم.. داشتم می بردم تو اتاق که لب باز کرد و بدون اینکه بخواد اشاره کنه به بوسه من پرسید:
– دستشویی کجاست؟
سریع مسیرم و به راهروی کوچیک کنار اتاق خواب تغییر دادم و در سرویس و باز کردم..
– تا بیای منم میز شام و می چینم!
لبخندی زورکی زد و سرش و به تایید تکون داد.. منم با حس خوبی که حتی از این لبخند غیر واقعی میران می گرفتم رفتم تو اتاق..
هیچ وقت فکر نمی کردم اینکه دلیل منقلب شدن یه مرد.. یه پسر.. یه جنس مذکر بشم و اون آدم.. بدون اینکه چیزی رو به زبون بیاره این و بهم نشون بده.. انقدر لذتبخش باشه..
ولی خب اینم.. جزو یکی از تجربه هایی بود که تو رابطه ام با میران بهش رسیده بودم و نیمه شیطون وجودم که تازگی ها داشت بیشتر از همیشه خودش و نشون می داد.. بدجوری ازش خوشش اومده بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تیغ نگاه به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

        خلاصه رمان:   دختری که توی خاندان بزرگی بزرگ شده و وقتی بچه بوده بابای دختره به مادر پسرعموش تجاوز میکنه و مادر پسره خودکشی میکنه بابای دختره هم میوفته زندان و پدربزرگشون برای صلح میاد این دوتا رو به عقد هم درمیاره و پسره رو میفرسته خارج تا از این جریانات دور باشه بعد بیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات میجنگه و زندگی سختی که با امیر داره رو تحمل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

خیلیییییییییییییی از این پارت لذت بردم مرسی ازقلم قوی تون که همه چیز میشه تصور کرد با این قلم بی نظیر شما

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل

پس کو پارت امشب عزیزم

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل

نویسنده جان پس کو پارت امشبتون عزیزم

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

مرسی فاطمه جان دستت طلا وقلمت رساااا🤗😍

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

پس چرازده نویسنده…خلاصه ادمین هم که باشی ماقبولات داریم😍

neda
neda
پاسخ به  نیلی رحیمی
2 سال قبل

این هنوز کشف نشده 😂

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  neda
2 سال قبل

😂😂😂😂

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

خلاصه زحمتش باشماست مرسی گلم

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

مرسی عجقم😍

علوی
علوی
2 سال قبل

این موردهای ذکر شده تو این پارت باعث می‌شه که دلم به حال میران بسوزه که بعد از انتقام گرفتن از درین چه حال گندی خواهد داشت. مطمئن هستم برای درین خیلی سخت خواهد بود، اما اوضاع این پسره چموش دیدنی می‌شه.

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

اولندش که نخوانده بهتون میگم که عاشق درین میشه وبجای نفرت عشق به درین باعث میشه مادرشم که بعده۱۳۲پارت نفهمیدیم چکارکرده وباعث این نفرت وحس انتقام شده رامیبخشه دومندش الانم میران داره حسای جدیدی رابادرین تجربه میکنه که قبلا باهیچ دختری نکرده و نفرتی درکارنیست واخرش ازدواجی…فکرکنم ننشم بیاره پیش خودش تو اتاق مادرش جابده هییه😑😥 دنیا سابط کرده عشق مردها تا ازدواج نکردن به مادر وجود داره زن که گرفتن مادرکیلویی چنده؟ تازه خانووم اجازه بدن ماهی یکبارزنگ میزنه حال مادرشو میپرسه این رسم دنیاغلط ترین و زشترین رسمه دنیاست😥😥😐

علوی
علوی
پاسخ به  نیلی رحیمی
2 سال قبل

امیدوارم اینجور باشه، اما شخصیت میران تو این داستان، شخصیت بخشیدن نیست. وقتی نیت کرده کاری رو انجام بده، شاید پس و پیش، دیر و زود اما انجام می‌ده. بعد حسرتش رو می‌خوره یا می‌افته دنبال جبرانش. ولی این انتقام هر چی بوده رو حتماً انجام می‌ده.

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

بعله احتمالش هست ولی درین هم دختری نیس فرارکنه ومیران بگرده دنبالش

:)
:)
2 سال قبل

کار داره به جاهای باریک میکشه😁😁

Marey
2 سال قبل

رمانتون خیلی قشنگه لطفا یکم پارتا رو بیشتر کنی آدم از کنجکاوی هلاک میشه🤧😬

دسته‌ها
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x