رمان تارگت پارت 133 - رمان دونی

 

×××××
جلوی روشویی وایستادم و نگاهم.. از اون رد کمرنگ رژ لب روی گونه ام.. به چشمای میران توی آینه افتاد که با نهایت تاسف بهم زل زده بود!
چشمایی که انگار داشتن باهام حرف می زدن و می گفتن:
«خاک تو سرت!»
حق داشتن.. نداشتن؟ اون روزی که جلوی آینه اتاقم وایستادم و به این چشما قول دادم که تا آخرش بدون اینکه پام بلغزه و دلم بلرزه پیش برم و نذارم هیچی این وسط مانعم بشه.. فکرشم نمی کردم یه روزی به همچین جایی برسم و قلبم با یه بوسه خشک و خالی روی گونه ام.. این شکلی به تاپ تاپ بیفته!
دلم می خواست خودم و با این دلیل که همه اینا فقط از سر غریزه و هوسه.. نه احساس گول بزنم.. بارها و بارها این و به خودم تلقین کرده بودم که من.. به هر حال تحت هیچ شرایطی نمی تونستم هورمون های بدنم و قانع کنم که تو چه موقعیت هایی کم بشن و چه وقتایی زیاد!
ولی میران توی آینه با این توجیه قانع نشده بود که حالا داشت این شکلی.. عین یه معلمی که بعد از کلی تمرین با شاگردش.. نمره افتضاح امتحانش و دیده بود.. نگاهم می کرد!
مطمئناً اون لحظه.. دیوونه شده بودم که اون آدم توی آینه رو.. یکی دیگه به جز خودم تصور کردم و با نهایت حرص و از لای دندونای کلید شده ام غریدم:
– نه زشته.. نه بد تیپه.. نه بد هیکله.. نه بوی گند میده.. نه بداخلاق و بی تربیت و بد دهنه که آدم اصلاً رغبت نکنه بهش نزدیک شه.. تحریک شدن پیشکش! منم نه از سنگم.. نه پسر پیغمبرم که تو این شکل و قیافه ببینمش و دلم نلرزه.. پس بیخودی این شکلی نگاه نکن.. هرکی جای من بود.. هر دیوث دیگه ای جای من بود..
جفت دستام و گذاشتم لبه رو شویی و سرم و با کلافگی انداختم پایین..
– غلط می کنه کسی جای من باشه!
با این اعتراف.. دیگه جرات بلند کردن سرم و نگاه کردن تو اون چشما رو نداشتم.. چه جوری می تونستم خودم و جلاد این دختر بدونم وقتی.. وقتی وابستگیم بهش به حدی رسیده بود که حتی نمی تونستم به زبون بیارم یکی دیگه جای من و توی زندگیش بگیره!

ولی همه عزمم و جزم کردم و با جدیت بیشتری زل زدم به اون چشما..
– خب که چی؟ من رو هر دختری که پا به زندگیم می ذاره حساسم و نمی خوام تا وقتی با منه به اینکه یکی دیگه بیاد تو زندگیش فکر کنم! من قراره با همین خلق و خو دلش و به دست بیارم.. پس نمی تونم یه آدم دیگه بشم.. خیالت راحت.. این چیزا نمی تونه جلوی هدف من و بگیره.. چون داغی که رو دلم مونده.. انقدر کهنه اس.. انقدر قدمت داره.. که به این زودی.. حتی یه درصدش خنک نمی شه! حالا این وسط اگه در کنار انتقام.. یه لذتی هم ببرم.. به جایی برنمی خوره.. می خوره؟
دیگه به خودم مهلت تجزیه و تحلیل اون نگاه و ندادم.. صورتم و پاک کردم و دستم و گرفتم زیر شیر تا.. اومدنم به اینجا یه توجیهی داشته باشه..
اگه چاره داشتم.. دلم می خواست سرم و بگیرم زیر شیر آب تا یه کم از حرارتی که به محض دیدنش.. تو این تیپ ساده ولی دل نشینی که واسه اولین بار شاهدش بودم تو جونم نشست.. کم بشه! ولی خب.. شدنی نبود چون نمی خواستم انقدری هم دست دلم رو باشه پیش این دختر!
بعدِ سفت کردن پیچ و مهره های نقاب روی صورتم و در اومدن از اون حالت دگرگون شده.. از دستشویی بیرون رفتم که دیدم درین با یه حوله که نو بودنش مشخص بود جلوی در منتظرم وایستاده..
حوله رو گرفت سمتم و گفت:
– ببخشید دستشویی حوله نداشت.. میگن نباید بذاریم چون آلوده می شه. ولی این هم نوئه.. هم بعد از این خریدم شستمش.. خیالت راحت باشه!
حوله رو با یه لبخند کج روی لبم ازش گرفتم و حین خشک کردن دستام پرسیدم:
– چی باعث شده فکر کنی انقدر وسواسی ام!
– وسواسی نیستی ولی.. دقتت رو یه سری از مسائل خیلی بالاست.. ناخودآگاه داری منم شبیه خودت می کنی..
– بده؟
– چی؟
– اینکه شبیه من بشی؟
چشمکی زد و با پررویی گفت:
– فقط تو بعضی موارد آره! بیا شام!
خونه اش انقدر کوچیک و جمع و جور بود که از همونجا می تونستم میز پر و پیمون کنار آشپزخونه رو ببینم و همونطور که رفتم سمتش لب زدم:
– اینهمه غذا برای چیه؟ واسه چی خودت و تو خرج انداختی درین؟
جلوتر از من وایستاده بود و با این حرف چشماش گرد شد و چرخید سمتم..
– فقط خرجش برات مهمه؟ زحمتی که کشیدم چی پس؟
– مگه.. مگه همه رو خودت درست کردی؟
– یعنی واقعاً فکر کردی من تو رو دعوت کردم که از بیرون غذا بگیرم؟ صبح بهت نگفتم می خوام هنر کدبانوگریم و نشونت بدم؟

نگاهم یه دور دیگه رو غذاهای متنوعی که روی میز با سلیقه چیده بود چرخید..
– گفتی ولی.. فکرشم نمی کردم خودت از پس درست کردن همه اش بربیای.. گفتم شاید..
– بلوف زدم؟
لبخندی به حرص پشت حرفش زدم و دستم و برای گرفتن و فشار دادن گونه اش دراز کردم.. نمی شد امشب یه کم.. فقط یه کم کمتر خوشگل می شد؟ مثلاً.. آرایشش و این شکلی با رنگ لباساش ست نمی کرد.. یا این تل حریر و روی موهاش نمی بست؟ تا شاید منم.. شرمنده میران نمی شدم؟
هرچند که به این چیزا نبود.. این دختر بعضی وقتا حتی با تیپ دانشگاهشم.. توجه من و به خودش جلب می کرد و این یه واقعیت انکار نشدنی بود!
پشت میز که نشستیم.. با لذت عطر برنج و خورشت فسنجونی که درست کرده بود و نمی دونست یکی از غذاهای مورد علاقه امه رو به مشام کشیدم..
اگه چاره داشتم دو سه تا بشقاب فقط از همون غذا می خوردم و تا چند ماه آینده خودم و ازش سیر می کردم.. ولی برای اینکه زحمتاش هدر نره.. مشغول تست کردن از همه غذاهایی که روی میز بود شدم..
سخت بود اعتراف ولی.. دستپخت خوبی داشت.. نمی شد گفت محشر چون.. تو رستوران های درجه یک.. غذاهای خوشمزه تر از اینم خورده بودم ولی.. به جرات می تونستم بگم هیچ کدوم از غذاها.. جوری نبود که پشیمون بشم از تست کردنش و حیفم اومد این و به زبون نیارم..
برای دیدن یکی از اون لبخندای چال گونه سازم که شده گفتم:
– هیچ وقت فکرشم نمی کردم که یه دختر تنها.. که خیلی هم تجربه مهمون داری و آشپزی تو حجم زیاد و نداره بتونه در عرض یه روز جوری چند تا غذا رو با هم درست کنه.. که حتی نتونی یه ایراد کوچولو ازشون بگیری!
با صدای بلند خندید به حرفم و حین پر کردن لیوانش از نوشابه جواب داد:
– نگو که فقط واسه ایراد گرفتن از همه اش تست کردی؟ چون معمولاً بند می کنی به یه نوع غذا و معده ات و با هرچی که روی میز هست پر نمی کنی!
لبخندی به این همه شناختی که تو این مدت ازم پیدا کرده بود زدم و از قصد.. لیوانی که همین الآن ازش نوشابه خورد و هنوز تهش یه کم مونده بود و برداشتم و سر کشیدم..
چشمکی به نگاه متعجبش زدم و گفتم:
– امشب قضیه اش فرق داره با وقتی که میریم رستوران.. بالاخره باید طعم همه غذاهات توی ذهنم باشه تا بعداً که رفتیم خونه خودمون بدونم چی قرار به خوردم بدی و خیالم راحت باشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشم های وحشی روژکا به صورت pdf کامل از گیلدا تک

      خلاصه رمان:   دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4 تا الان رای نیامده!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میرا به صورت pdf کامل از زهرا

      خلاصه رمان : “اسم طرف رو تریلی نمی کشه” قطعا اینو شنیدید ،داریوشِ سلطانی؛اسمشو تریلی نمی کشید حقیقتا اما من چی کار کردم؟ تریلی رو چپ کردم.😔😂 اوه صبر کنید….این تمومِ فاجعه نیست”جلویِ قاضی و ملق بازی؟” من،آمینِ رزاقی؛جلویِ داریوش سلطانی،قاضیِ معروف شهر نه تنها ملق می زدم،بلکه چنان لنگم به هواهایی جلوش اجرا کردم که بند

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل

کل جذابیت رمان به یکطرف ولی اون خاک توسرت گفتنش هم یکطرف😂😂😂😂

Najieh
Najieh
2 سال قبل

چطوری میتونم برگردم‌به قسمت های اولش

ghazal Babaghasab
ghazal Babaghasab
2 سال قبل

فقط اون اولش که میران تو اینه گف خاک تو سرت😂😂😂 بالاخره بعد چندین پارت داریم شاهد میران دلباخته میشیم😶😂

Ella
Ella
پاسخ به  ghazal Babaghasab
2 سال قبل

آره دیقا
بالاخره وا داد😂

mobin
mobin
پاسخ به  ghazal Babaghasab
2 سال قبل

منم به اونجاش خیلی خندیدم😂

یکی
یکی
پاسخ به  ghazal Babaghasab
2 سال قبل

وای آره دقیقا یه لحظه تصورش کردم😂😂

علوی
علوی
پاسخ به  ghazal Babaghasab
2 سال قبل

نه، اونجا که میگه غلط کرده کسی جای من باشه!!!
برداشت من این بوده تا اینجای داستان که برنامه انتقامش همین بوده که باهاش رابطه برقرار کنه و بعد ولش کنه بره جوری که همه به عنوان یه دختر خراب بشناسنش. حالا غلط کرده هر کسی که بخواد سمتش بره جز خودش.
دلم به حال این میران جدی جدی می‌سوزه

Shyli
Shyli
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

نه ب نظر من نمیخواست این کارو بکنه اگه قصدش همین بود زودتر خودشو ب دایی و زندایی درین نشون میداد ن اینکه پنهونی با هم دوس باشن بعدم چن دفه تا حالا گفته اون روی میران ینی نمیخواد ب ول کردنش رضایت بده و میخواد بچمو زجرکش کنه
البت فعلن ک درگیر عخش و عاشخی شده ریگیره وخت نداره بیاد انتقام بگیره ولی در کل داره جالب میشه چون من نه میتونم بگم انتقام نگیره چون هیجان و لذتی ک تو انتقام هس تو بخشش نیس نه میتونم بگم انتقام بگیره چون درین و دوس دارم و دلم براش میسوزهدو راهی سختیس حقیقتا

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x