هرکاری کردم نتونستم در جواب این حرفش لبخند بزنم یا حتی تشکر کنم. ذهنم بیخودی درگیر این مسئله شده بود که با کی کافه رفته!
اگه قرار کاری باشه که طبیعتاً باید توی رستوران قرار بذارن.. مثل وقتی که اومدن تو رستوران هتل.. ولی.. کافه رو معمولاً با پارتنرشون میرن یا دوست خیلی صمیمی که فکر نمی کنم میران جزو دسته دوم باشه!
ولی خب.. مسخره بود که بخوام به خاطر این موضوع ناراحت بشم.. من دیگه کاملاً درک کرده بودم که قبل از من آدمای زیادی توی زندگیش بودن و یکیشونم که با چشم خودم تو خونه اش دیدم.. پس طبیعیه که در طول رابطه چند باری هم با هم کافه و رستوران رفته باشن.. اما نمی فهمیدم اینو چه جوری باید به قلبی که تپش هاش تند شده بود.. حالی کنم!
– مد جدیده؟
با صدای میران از فکر و خیالم در اومدم و زل زدم بهش که حین مزه مزه کردن قهوه اش.. با ابروهای بالا رفته و چشمای شیطون شده اش داشت نگاهم می کرد..
– چی؟
با ابروهاش به پاهام اشاره کرد و گفت:
– اینکه فقط یه پا لاک داشته باشه!
سریع سرم و انداختم پایین و زل زدم به انگشتای پام که یکیش لاک داشت و اون یکی نه.. بی اختیار هینی کشیدم و دستم و جلوی دهنم نگه داشتم!
تازه یادم افتاد وقتی داشتم با آفرین حرف می زدم و اون بحث آراد و پیش کشید.. انقدر ذهنم درگیر شد که یادم رفت لاکم و تکمیل کنم و بعدشم که میران اومد و من انقدر سرگرم پذیرایی شدم که اصلاً نگاهم نیفتاد به انگشتای پام..
حالا داشتم می دیدم که علی رغم اونهمه تلاشم برای درست و بی نقص بودن همه چیز.. من بازم پیش این آدم سوتی دادم!
سرم و که بلند کردم و چشمم به نگاه موذیش افتاد.. با ناراحتی لب زدم:
– داشتم با آفرین حرف می زدم.. حواسم پرت شد یادم رفت کاملش کنم!
اینبار لبخند مهربونی رو لبش نشست و حین گذاشتن فنجونش روی میز گفت:
– برو بیار من می زنم!
– چیو؟
– لاکتو!
خجالتزده یه کم رو مبل جا به جا شدم و در حالیکه سعی می کردم تا انگشتای تا به تام و قایم کنم تا بیشتر از این به چشمش نیاد گفتم:
– نمی خواد.. شب خودم اون یکی هم پاک می کنم.. زیاد اهل لاک نیستم!
– ولی رو پات خیلی قشنگ شده.. حیفه نباشه.. برو بیار!
وقتی دیدم مصره بلند شدم و گفتم:
– باشه الآن سریع اون یکی هم می زنم میام!
روم و برگردوندم برم که صدام زد:
– درین خـــانوم!
مثل همیشه با این لحن صدا کردنش تحت تاثیرم قرار داد و با قلبی که امشب حسابی سور و سات راه انداخته بود برگشتم طرفش که با آرامش و خونسردی همیشگیش گفت:
– من می خوام بزنم!
– آخه.. واسه چی؟ من.. خجالت می کشم اینجوری!
– کی بود امروز تو ماشین می گفت دیگه از این حرفا نداریم؟ قرار شد خجالت و پیش من بذاری کنار نه؟ بعدشم.. تا حالا واسه کسی این کار و نکردم.. دوست دارم رو تو امتحانش کنم..
دوباره با همین عادی برخورد کردنش.. خجالت و رودرواسی هم ازم دور کرد و با یه باشه زیر لب رفتم تو اتاق و اون لاک دردسرسازی که حتی هنوز درشم کامل سفت نکرده بودم برداشتم و برگشتم تو حال..
میران خودش و یه کم رو مبل سه نفره ای که نشسته بود جا به جا کرد که جا واسه من باز بشه و منم یه طرف دیگه اش نشستم و پاهام و روی مبل جفت شده کنار هم گذاشتم!
ولی به این رضایت نداد.. پای بدون لاکم و بلند کرد و گذاشت رو پای خودش و بعد از باز کردن در لاک.. با دقت و آرامش و یه نمه وسواسی که تو رفتارش به چشم می خورد.. مشغول شد!
مسلماً اگه اون لحظه قرار بود به این فکر کنم که واسه اولین بار تو همچین موقعیتی قرار گرفتم و یه پسر داره به پام لاک می زنه.. از خجالت آب می شدم و تو همین مبل فرو می رفتم!
واسه همین ترجیح دادم ذهنم و درگیر این چیزا نکنم و منم مثل میران عادی باشم و فقط لذت ببرم از این کاری که انقدر داشت براش زحمت می کشید!
با اینکه گفت اولین باره ولی یه جوری با دقت و تمیز لاک زد که تفاوتش نسبت به اون یکی پام و لاک شلخته روش کاملاً حس می شد و از این بابت انقدر خجالت کشیدم که گفتم:
– نمی خواد انقدر وقت بذاری.. همینجوری روشون بکش تموم شه!
ولی اصلاً ذره ای به حرفم اهمیت نداد و با همون آرامش.. فرچه اش و تمیز و مرتب رو تموم ناخونام کشید و بعد به نتیجه کارش زل زد..
به بهانه اینکه خودمم نگاه کنم.. پام و عقب کشیدم و با صداقت گفتم:
– خیلی خوب شد!
– منم همین نظر و دارم!
لاک و بهم پس داد و خیره به چشمام لب زد:
– همیشه لاک بزن به پات..
– باشه.. نمی دونستم دوست داری!
– منم نمی دونستم. تازه الآن فهمیدم!
لحن حرف زدنش و حالت نگاه کردنش جوری بود که دیگه نتونستم بیشتر از این اون فضا رو تحمل کنم و به بهانه برگردوندن لاک سرجاش.. سریع بلند شدم و رفتم تو اتاق.
اونجا تا می تونستم لفتش دادم که یه کم حرارت جفتمون پایین بیاد و بعد از مرتب کردن موهام و تجدید رژ لبم رفتم بیرون..
ولی نرسیده به هال با دیدن میران که با چشمای بسته سرش و به پشتی مبل تکیه داده بود و داشت با آهنگی که از تو گوشیم پلی شده بود زیرلب همخونی می کرد.. سر جام وایستادم و زل زدم بهش.
حس می کردم اگه جلوتر برم از این حال دربیاد و منم از لذت دیدنش محروم می شدم.. واسه همین همونجا وایستادم و گوش دادم به زمزمه زیر لبیش که انصافاً.. قشنگم می خوند!
..مرا ببوس مرا ببوس..
..برای آخرین بار..
..تو را خدا نگهدار..
..که می روم به سوی سرنوشت..
..بهار ما گذشته..
..گذشته ها گذشته..
..منم به جستجوی سرنوشت..
بی صدا و آروم رفتم سمتش.. ولی به جای اینکه کنارش بشینم مبل و دور زدم و پشت سرش وایستادم..
..دختر زیبا امشب بر تو مهمانم..
..بر پیش تو می مانم..
..تا لب بگذاری بر لب من..
..دختر زیبا آن برق نگاه تو..
..اشک بی گناه تو..
..روشن سازد یک امشب من..
..مرا ببوس مرا ببوس..
..برای آخرین بار..
..تو را خدا نگهدار..
دیگه نتوستم تحمل کنم تا آهنگ تموم شه.. تو همین نقطه دولا شدم و به خاطر همه حس های خوبی که امشب به وجودم تزریق کرد و یه تجربه خوب برام ساخت.. لبم و چسبوندم به پیشونیش و بوسیدمش!
سریع صاف وایستادم تا عکس العملش و ببینم.. بدون اینکه سرش و بلند کنه چشماش و باز کرد و از همونجا زل زد بهم که لبخند موذیانه ای به روش زدم و گفتم:
– احتیاجی به همخونی با این آهنگ نبود.. فقط کافی بود بگی!
منظورم و فهمید و لبخندی به روم زد.. ولی کمجون بود و کمرنگ.. نمی دونم چرا بعضی از لحظه های امشب حس می کردم غمگینه و اینو نمی تونه از تو نگاهش بیرون کنه!
– اگه انقدر اهمیت میدی به معنی ترانه.. باید به عرضتون برسونم که یه جاش گفت لب بگذار بر لب من!
پررویی زیر لب نثارش کردم و راه افتادم برم سمت آشپزخونه که گفت:
– بیا بشین!
– برم چایی بذارم برات!
– نمی خواد بیا!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
از لب باید ببوسی قبول نیست که خخخ
دلیل نفرت میران خان ازمادر درین هنوزمشخص نشده.ازاونجایی که بنظر نمیاد وطبق رمان تااینجایی که پیش رفتیم مادره درین زنی نبوده که بخادبکسی صدمه بزنه وباعث نفرت کسی بشه پدرشم که خیلی سال نیس فوت کرده پس دلیل این نفرت انتقام چیه؟ بعده۱۳۶پارت وقتش نیس بگین جریان مادرشون چیه که تاوونش را درین ساده باقلب پاکش قراره بدن؟
عشق روزای اول واسه همه رنگین کمونیه باورکنیدمنم همه اینارو داشتم حتی بیشتراز این رمان عشقمون زبانزدهمه بود ولی حیف که گذشت وبایک خیانت همه خاطرات خوبم شدن ملکه عذاااب هرشبم😥😥
ايشالا ک حال دلت خوب باشه، لیاقتش همون بوده..
مرسی عشقم ولی حق من این نبوداخه من فقط۱۴سالم بودباهمه موقعیت خوبی که میگن دختراباید داشته باشن ولی اون یه پسرکه فقط لباس تنش بودو یه زبون پرچرب ازدروغ که کارش فقط قول زدن دخترای امثال من بودوبس خدالعنتش کنه شنیدم یه زنه خراب خورده گردنش با۲تابچه که اونم بخاطر پول کارش کثافت بازیو قول زدن مرداس
الان چن سالته عزیزم ؟
ازدواج کرده بودین یا دوس بودین؟
خونواده اون بیمعرفت ازخداشون بودمنم که به زورداشتم خونواده روراضی میکردم تک دخترشونو بسپارن دست کسی که ازدیددنیا نالایق بودو ازنظرمن اولین واخرین مردی که عاشقش شدم. تاپای نامزدی هم رفتیم حتی حلقه هم انتخاب کرده بودیم امایجوری که خودمم هنگ کردم ناخاسته واتفاقی دستش روشد واسم اون ازطریق من فقط میخاس به عشق خودش برسه ۱۸سالم تازه شده
اینودیگه همه میدونیم وقتی پای دوست پسرتو بازکنی توخونه خالی کوچکترین خلافشون لب گرفتنه حالانمیگیم مثل رمان عشق صوری اگرخونده باشین مثل شهرام وشیوا همش مثبت۱۸بودوقتی پیش هم بودن پس خاهشاا تنگش نکن بده لبو دخمل زیبااا میرانم ازخداشه بجااان عمت😅😅😅
اخ اخ اخ اخ
اممممم ب قول خانم علوی واقعا خااااااک رس با کلوخای ریز و درشتش تو سر میزان اگه این رابطه ی گشنگو خراب کنه
تو رو خدا یه جور پیش بره ک همینجوری گشنگ بمونه
تو رو خودا
واایییی میران بیشووور خیلی خوب حرف میزنه😂😂
من احساس می کنم این رمان مثل عشق ممنوعه استاد میشه که میران ول می کنه میره بعد از رها کردن اش کلی ناراحته و عذاب وجدان داره و درین هم ناراحت
این رمان عشق ممنوعه تموم شدامامن هنوزنفهمیدم نازی واستاد خاهربرادر بودن که اسم رمانم عشق ممنوعه بود!؟🤔
نه نبودن.
برا اینکه نازی میخاس ازشون انتقام بگیره
نمیخاست عاشق آراد شه برا همین میگف اون عشق ممنوعه س برام.
پس چرامادرشون یکی بود..ناتنی هم که باشن هم شیره به حساب میان ازنظر اسلام خاهربرادرن خب
ناهید مامان آراد نبود ک، نامادریش بود ک بعد مامان آراد ک مرده بود با باباش ازدواج کرده بود..
ولی بش مامان میگف از بچگی با اون بزرگ شده…
خوب نخوندی ها 😂
اتفاقا مصر بودم بفهمم قضیشون چیه ولی مادرنازی استادو پسرم صدامیکرد تااخرقصه هم هردوهمدیگرو خیلی دوس داشتن حتی اسم مادرنازی توشناسنامه استادم بودکه
من گیج شدم 😂 😂
شناسنامه ها عوض شده بودن، قدیمیا رو قایم کرده بودن ک نازی پیدا کرد…
ولی من یادم نمیاد اسم مامان نازی تو شناسنامه آراد باشه.
پس حساب کنی مادرش بازی کثیفی رابادخترش کرده اونم باپاک کردن گذشته ودختربیگناهش😥😐
نه هنوز تمام نشده عشق ممنوعه استاد فصل دوم هست که نویسنده فقط ۵ تا قسمت بیرون داده
کار بر ها می گفتند اون زن ته باغ مادر آراد هست.🤔🧐
ای واای خداجونم چقدر دردناک
خوب برای اولین بار، دلم برای هر دوشون سوخت. میران خان «خاک بر سرت» اگه خرابش کنی!!! گرچه از اول هدفت خراب کردن بوده، ولی لعنتی این رابطه خیلی خیلی داره قشنگ جلو میره
هعییی دلم براشون میسوزه🥲