رمان تارگت پارت 145 - رمان دونی

 

– چرا نمی فهمید من چی میگم؟ درد من پیشرفت و موفقیتی که فکر می کنید با رفتن به اون خونه به دست میارید نیست.. اصلاً مبارکتون باشه.. ایشالا صد سال با خوشی توش زندگی کنید.. ولی من حتی قدر مورچه های این خونه هم براتون ارزش نداشتم که بخواید همون اول این حرفا رو بهم بزنید.. نه الآن که دیگه هیچ جایی ندارم تا یه شب سرم و توش بذارم زمین!
– والا ما هم نداریم! اون خونه که دو ماه دیگه حاضر می شه.. ما هم تو این دو ماه.. قبل از اینکه جواب کنکور صدرا بیاد و بفهمیم کجا قبول شده می خوایم بریم خونه داداشم زندگی کنیم که تو هم اگه دوست داشتی می تونی باهامون بیای و تو این مدتم.. برای خودت به فکر یه راه چاره باشی.. دیگه بالاخره خانومی شدی واسه خودت.. سر جریان اون خواستگاری هم بهمون فهموندی که به ما.. حق دخالت توی زندگیت و نمیدی.. پس.. چه بهتر جایی باشه که اصلاً چشمت به ما نیفته.. خانوم خودت باشی و نوکر خودت.. دیگه دایی و زن داییتم نباشن که مجبور بشی چپ و راست واسه هر کارت بهشون جواب پس بدی!
نفس نفس می زدم و دیگه حرفی به ذهنم نمی رسید تا در جواب اینهمه وقاحت زن داییم به زبون بیارم.. حالم خراب شده بود و دلم می خواست یه جایی رو پیدا کنم و توش فقط جیغ بزنم!
انگار زن دایی یه متن بلند بالا حفظ کرده بود تا در جواب حرف من.. بدون اینکه ربطی بهش داشته باشه یا نه.. پشت سر هم ردیفش کنه و دیگه بهم فرصت حرف زدن نده و تا اینجا هم.. موفق شده بود!
اصلاً دلم نمی خواست جلوشون گریه کنم.. حالم از همه اشون داشت بهم می خورد.. تف به این فامیلی که این شکلی گند بزنه به زندگی آدم! تف به بخت و سرنوشت و خانواده ای که باعث شد کار منِ بی کس و کار به اینجا کشیده بشه و واسه یه کف دست جا.. محتاج همچین آدم های بدبخت و تنگ نظری باشم!
واسه همین سریع بلند شدم تا اشکم جلوشون در نیاد و خواستم برم که زن داییم گفت:
– قهر نکن فوری.. برو به حرفام خوب فکر کن و ببین کی حق میگه.. بالاخره باید از یه جایی به بعد رو پای خودت وایستی یا نه؟
– من همین الآنشم رو پای خودم وایستادم زن دایی.. نه فقط الآن! از همون وقتی که مامان اسیر آسایشگاه شد و مامان بزرگ فوت کرد.. من دیگه رنگ هیچ حمایتی رو ندیدم که بخوام بهش تکیه کنم.. همه جا خودم و تنها حس کردم و حتی اگه نیاز داشتم مطمئن بودم که کسی نیست دستم و بگیره!

زن داییم به جای اینکه شرمنده بشه از این حرفا پوزخندی زد و گفت:
– خوبه پس.. عادت داری به تنها بودن دیگه.. اینجوری داییتم بیخودی عذاب وجدان نمی گیره بابت تنها گذاشتن تو.. تحویل بگیرم جمشید خان.. خواهر زاده ات اصلاً تو رو داخل آدم حساب نمی کنه که بخواد جایی توی زندگیش ازت کمک بخواد.. پس دفعه بعد که خواستی جلوی من سنگش و به سینه بزنی.. یادت باشه طرفت کیه!
سرم و با تاسف به اینهمه وقاحت زن دایی تکون دادم و نگاه پر از نفرتم و ازش گرفتم و بدون اینکه برگردم تا نگاهی هم به داییم بندازم راه افتادم برم که بالاخره داییم خودی نشون داد و صدام زد:
– وایستا دخترم..
چشمام و محکم بستم و پاهاش از حرکت وایستاد.. فقط رو حساب بزرگتر بودنش و اینکه بالاخره یه قوطی کبریت جایی که داشت و بهم داد تا این سال ها توش زندگی کنم برگشتم سمتش ببینم چی می خواد بگه که همون نگاه شرمنده اش هم ازم گرفت و گفت:
– من راضی به آلاخون والاخون شدنت نبودم.. ولی وقتی فهمیدم فریده با دوستت حرف زده و اون خیالش و راحت کرده از اینکه تو می تونی تا هر وقت دلت خواست اونجا بمونی.. دل منم قرص شد! حالا تا وقتی که اونجایی.. خودم برات می گردم دنبال یه خونه مناسب.. نگران نباش.. پیدا می شه!
ضربان قلبم تند شد و نگاه ناباورم از داییم به زن دایی فریده که هنوز روش و برگردونده بود تا نگاهش به من نیفته رفت و برگشت..
هیچ ذهنیتی درباره حرف داییم نداشتم تا اینکه خودم پرسیدم:
– دوستم؟ کدوم دوستم؟
– همون دوستت که بعضی شبا خونه اش می مونی..
سرش و به سمت زن دایی برگردوند و پرسید:
– چه بود اسمش فریده؟
زن دایی چپ چپی نگاه کرد و با صدایی که فقط دایی شنیدش یه چیزی زیر لب گفت که دایی هم رو به من همون و تکرار کرد..
– آهان! آفرین خانوم!
مسلماً احتیاجی به پرسیدن این سوال و اصرار بر اینکه حتماً این اسم و از زبون داییم بشنوم نداشتم. چون تنها دوستی که من بعضی وقتا می گفتم خونه اش موندم و اینا هم شماره اش و داشتن همین آفرین بود..
ولی حتی یه درصد نمی تونستم به این فکر کنم که آفرین با من همچین کاری کرده باشه و بعد از اونهمه روضه ای که بابت زندگی لنگ در هوام تو گوشش خوندم.. اینجوری با دایی و زن داییم همدست شده باشه واسه تحقیر کردن من بدبخت!

پس چرا به من چیزی نگفته بود؟ همین امروز صبح باهاش حرف زدم.. اونم صلاح دونسته بود که تا ثانیه آخر با یه سری دلیل و بهونه الکی.. دهنش و بسته نگه داره؟
خدایا.. کی بودن اینایی که دور و بر من و گرفته بودن! چرا نمی تونستم به هیچ کس دلخوش باشم؟
– فعلاً برو استراحت کن دخترم.. حالا تا موعد اسباب کشیمون مونده.. ایشالا آخر هفته دیگه بار می زنیم.. فریده که گفت بهت.. اگه خواستی بیای با ما خونه برادرش.. قدمت سر چشم.. اگرم نخواستی که…
وسط حرفای داییم بدون اینکه دیگه احترام بزرگتر برام معنایی داشته باشه.. روم و برگردوندم و زدم از خونه اشون بیرون.
چه اهمیتی داشت وایستادن و شنیدن حرف های صد من یه غازشون.. از اولم اشتباه کردم که وقتی داییم صدام زد وایستادم!
فکر کردم می خواد حرف مهم و امیدوار کننده ای بهم بزنه که این حجم از درموندگی و بی پناهیم تسکین پیدا کنه.. ولی ضربه آخرش خیلی کاری تر بود که صمیمی ترین رفیقم و تا این اندزه توی ذهنم پایین آورد و باورام و نسبت بهش فرو ریخت!
چرا.. چرا آفرین همچین حرفی بهشون زده؟ چرا خیالشون و از بابت اینکه من می تونم خونه اشون بمونم راحت کرده؟ چرا به من چیزی نگفت؟ چرا گذاشت تا این اندازه خوار و خفیف بشم؟ چرا گذاشت باهام مثل یه توپ فوتبال رفتار کنن که هرکی هر طرف دلش بخواد شوتم کنه!
تا یک ساعت بعد از اینکه رفتم تو خراب شده خودم فقط زار زدم و اشک ریختم اونم با کمترین صدای ممکن چون شنیده شدن صدای گریه ام و فکر کردن به اینکه دارم جلب ترحم می کنم آخرین چیزی بود که تو اون لحظه می خواستم.
همینکه منت سرم می ذاشتن و می گفتن می تونی تا دو ماه دیگه تو خونه برادر زن دایی بمونی بس بود واسه ام.. دیگه بیشتر از این دلسوزی های مسخره و دروغشون و بهم نشون می دادن حالم بهم می خورد!
هزارتا فکر در آن واحد تو سرم بود.. اول خواستم زنگ بزنم آفرین و حساب این کارش و پشت تلفن ازش پس بگیرم.. ولی تجربه ثابت کرده بود که همیشه صحبت های تلفنی گند می زنه به همه چی.. به خصوص الآن که انقدر عصبانی و کلافه ام!
از آفرین دلخور بودم بابت این کار و سکوتش در برابر من درست.. ولی دوست نداشتم این وسط یه آدم دیگه هم از دست بدم.. همینجوری داشت دایره آدمایی که توی زندگیم بودن تنگ تر و تنگ تر می شد و من.. محال بود بتونم با یکی دیگه اش کنار بیام!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل

یعنی خاک توسرت کنن درین من جای توبودم همونجا یه کبریت برمیداشتم یه پیت نفتم میگرفتم میزدم هردوطبقه خونه رابازن دایی فریده اش اتش میزدم انسان اینقدر خارو خرفت توعمرم ندیدم نکبت توسری خور 😐😐

𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
2 سال قبل

حالا درین با یه حرف افرین که رفیق صمیمی.شه اینجوری شده و ناراحته اگه میران که اینقدر بهش نزدیک شده و داره روز به روز بیشتر میشه ازش انتقام بگیره ببین درین چی میشه…….💔

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل

لیاقتش همین توسری خوردنه چون عزت نفس نداره وعادت کرده بابدبختی کناربیاد خدا خرو میشناسه واقعا اندازه حدشم میده متاسفم واقعا واسه اینجور آدمهای بی دیت پای لقوه

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

این زن دایی درین هم واقعا عجب آدم گوهیه. درین باید می گفت کسی دست کسی نمی گیره از خونه اش بیرون کنه . کسی نمی گه خونه من نیا ولی آدم باید خودش بفهمه که رفتن و ماندن خونه دوست خیلی جالب هم نیست

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل
پاسخ به  حدیثه

اگریادتون باشه این درین احمق بالارو باته مونده پولی که داشت تبدیل به واحد واسه نشستن کرده بود حالا لال شده نمیتونه بگه خرجی که کردم تاطبقه بالا مسکونی بشه کجامیره ههههه

علوی
علوی
2 سال قبل

الان تو فکرم واقعاً آفرین همچین کاری کرده، یا زن‌داییه اینم از خودش در آورده و به آفرین نسبت داده. و چقدر این دختر حافظه ضعیفی داره. بگو پول پیشم رو می‌خوام!!

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

افرین احتمالا روحساب میران گفته چون احتمال داده اینها به زودی ازدواج میکنن میرانم که وضع مالیش خوبه

Shyli
Shyli
2 سال قبل

زندایی درین یه تنه مرزهای وقاحت رو جابه جا کرد

hadis
hadis
2 سال قبل
پاسخ به  Shyli

حق نگو انقد

Ella
Ella
2 سال قبل
پاسخ به  hadis

😂حق تویی با

shyli
shyli
2 سال قبل
پاسخ به  hadis

خخخخخــ
والا انقد ازش بدم میاد زنیکه خره گاوه الاغه بیشوره نفهمه روان پریشه اسکله گاومیشه سگه خره ….
دیگه بقیش مناسب سنتون نی
عهههه خر رو دوبار گفتم!!

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل
پاسخ به  shyli

🤣🤣🤣🤣

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل
پاسخ به  shyli

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂ووو گربه نره روباه مکار هم برازنده اشه

shyyyliii
shyyyliii
2 سال قبل
پاسخ به  نیلی رحیمی

ارهههههههههه موافقم ایشالا دفه بعدی اینا رو هم میگم

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل
پاسخ به  shyyyliii

پس گوشه ذهنت نگهدار
گربه نره🐱
روباه مکار🐺

shyyyliii
shyyyliii
2 سال قبل
پاسخ به  نیلی رحیمی

چشششششششششششششم

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x