رمان تارگت پارت 185 - رمان دونی

 

در حالیکه از کلمه به کلمه پیام های اون فقط خشم و عصبانیت می چکید:
«چی می خوای از جونم؟ دیگه چیزی مونده که نگرفته باشی؟ اصلاً به درک که یهو انقدر رذل شدی و من نفهمیدم چرا! فقط تمومش کن. تا همینجا بسه.. تا همینجا واسه کشتنم کافی بود. از این به بعد دیگه هیچی وجود نداره که بخوای آزارش بدی.»
«لازمه حرفای صبح و یه بار دیگه برات تکرار کنم؟»
«دردت چیه؟ با داییم مشکل داری؟ به من چه؟ کثافت به من چه؟ هااااان؟ الآن من دارم تقاص چی و پس میدم؟»
انگشتام سریع مشغول تایپ می شد تا نخوام عمیقاً به جمله های پر از درموندگیش فکر کنم و ته دلم.. مثل همیشه براش بسوزه..
«بمیرم برای عقل ناقصت که فکر می کنی الآن در حال تقاص پس دادنی! هنوز که من کاری نکردم باهات. صبرت و بالا ببر خانومم! کار زیاد داریم با هم!»
«من هیچ کاری با تو ندارم.. فهمیدی؟ دیگه دور و بر من نباش. انقدر از خودم مطمئنم که بگم هیچ کاری نکردم تا تو بخوای به خاطرش اینجوری من و بچزونی. پس انقدر بزدل نباش و برو انتقامت و از کسی بگیر که واقعاً آتیشت زده.. مطمئناً اینجوری دل خودتم خنک تر می شه!»
مطمئناً «آتیشت زده» رو همینجوری بی دلیل به زبون آورد.. ولی خوندن این دو تا کلمه برای من کافی بود تا دوباره اون تصویرها.. اون عکس ها.. جلوی چشمم جون بگیره و دمای بدنم بالا بره!
«کسی که آتیشم زده.. تو شرایطی نیست که بتونه تقاص پس بده. در نتیجه تو باید جورش و بکشی!»
چند بار درحال تایپ شد و هی پاک کرد و آخر سر فقط پرسید:
«یعنی چی؟»
«گفتم که به وقتش می فهمی. توضیحش با پیام یه کم سخته خانومم!»
«انقدر نگو به من خانومم!»
«چرا؟ مگه خانومم نیستی؟ دیشب خودم تبدیلت کردم به خانومم. از حالا به بعد باید به این لفظ عادت کنی! یادت که نرفته دیگه دختر نیستی و تمام و کمال خانوم شدی!»
«من هم دیشب و.. هم تمام این چند ماه و از ذهنم پاک می کنم. تو هم هر غلطی خواستی بکن. فکر نکن انقدر بدبختم که با تهدیدات تن و بدنم می لرزه و می شم عروسک خیمه شب بازیت تا هر جور دلت خواست بازیم بدی. دیگه تموم شد عوضی.. دیگه من و نمی بینی!»

نه دیگه انگار هنوز نمی خواست درک کنه توانایی و قدرت من تا کجاست و چه کارایی ازم برمیاد. شاید فکر می کرد دلم برای عجز و درموندگیش می سوزه و میگم باشه.. برو به زندگیت برس!
آره شاید اگه می خواستم عمیق فکر کنم دلم می سوخت ولی.. قبل از درین.. سال های ساله که دلم برای خودم سوخته و حالا.. حق دارم که این سوختگی رو یه جوری درمان کنم.
«باشه عزیزم.. هرجور راحتی.. اذیتت نمی کنم. حتی همین الآن به داییت پیام میدم و میگم پولی که بابت اون خونه ازشون گرفتم و بهشون پس میدم.. اینجوری راضی می شی و من و می بخشی؟»
چند لحظه منتظر موندم ولی هیچ جوابی نداد.. انگار به شک افتاده بود و نفهمید چرا یهو این شکلی تغییر موضع دادم تا اینکه خودم نوشتم:
«فقط قبلش یه سوال؟»
عکسی که توی گوشیم داشتم و مربوط به یه تیکه از فیلم رابطه دیشبمون بود و براش فرستادم و زیرش تایپ کردم:
«به نظرت قبل از اینکه به داییت پیام بدم.. عکس پروفایلم و با این عوض کنم قشنگ می شه؟»
می تونستم تصور کنم که به محض دیدن این عکس که یه تصویر زوم شده بود و چهره درین در حالیکه جفتمون با بالاتنه لخت تو بغل همیم.. کاملاً مشخصه.. دستاش می لرزه و رنگش می شه مثل گچ.
ولی مقصر خودش بود.. باید زودتر از اینا یاد بگیره با من همه جور راه بیاد.. تا منم مجبور نشم هربار به یه شکلی این موضوع رو بهش یادآوری کنم که قدرتی در برابر من نداره!»
«کثافت.. کثافتتتتت.. کثافتتتتتتت»
«یه سوال پرسیدم.. چرا پاچه می گیری؟ خب بگو قشنگ نمی شه!.. راستی گفتم پاچه.. اینو کنار لونه ریتا پیدا کردم.. مال توئه؟»
آینه رو از میز کنار تخت برداشتم و یه عکس ازش گرفتم و فرستادم.
«احتمالاً دیشب که با دیدن من از خود بیخود شده بودی و با سر تا پات داشتی بهم نخ می دادی که با هم بریم روی تخت.. از کیفت افتاده!»
پیامام بعد از اون عکس و واکنش هیستریک درین.. دیگه فقط سین می خورد و منم برای خودم می تازوندم!
«خیلی خوشگله.. شانس آوردی ریتا با دندوناش به جون چوبش نیفتاده بود وگرنه داغون می شد.»

«نظرت چیه از این به بعد به تو هم بگم ریتا؟»

«می دونستی ریتا یه اسم یونانیه به معنی مروارید؟»

«دقیقاً مثل اسم تو که اونم یعنی شبیه مروارید.. پس یعنی تو شبیه ریتایی!»

«الآنم با این پاچه گرفتنت خیلی قشنگ ثابتش کردی!»

«جفتتونم که سفید و نرمید! شباهت ها زیاده.. بهش فکر کن!»

دوباره چند تا شکلک خنده فرستادم که بازم فقط سین خورد. می تونستم بفهمم که با چشمای پر شده که اشکاش بدون پلک زدن روی صورتش می ریزه.. فقط خیره به صفحه گوشیه و هیچ واکنشی نشون نمیده.
پس تا همین جا دیگه واسه امشب کافی بود. من حالا حالاها با این دختر کار داشتم و نمی خواستم به این زودی.. کار به جایی برسه که بخواد به سمت افسردگی یا حتی جنون و دیوونگی کشیده بشه.
«من دیگه برم. خیلی خوابم میاد.. کاری باری؟»

«فردا می بینمت خانومم! شب بخیر!»
یه شکلک بوس ته جمله ام براش فرستادم و بعد گوشی و گذاشتم روی میز کنار تخت و خیلی سریع چشمام و بستم تا زودتر بخوابم.
حتی لباسای بیرونم از تنم درنیاوردم.. چون دلم نمی خواست کوچکترین وقتی برای مرور دوباره این مکالمه داشته باشم.
دو روز بود که درست حسابی نخوابیده بودم و از ته دل امیدوار بودم که بدن خسته ام.. مغز همیشه فعالم و تسلیم کنه.. که همینطورم شد و خیلی زود.. خوابم برد.
×××××
نگاهم خیره به صفحه گوشیم بود که از دیشب خاموشش کردم و الآن که روشن شد سیل پیام ها به سمتم روونه شده بود.
پیام هایی که فقط از دو تا شماره بود.. میران و آفرین!
دیشب بعد از خوندن اون پیام های منزجر کننده که با کلمه به کلمه اش حس مرگ داشتم.. گوشیم و خاموش کرده بودم.
با اینکه خیلی راحت.. با چند تا پیام خونسردانه و فرستادن یه عکس.. همه تن و بدنم و لرزوند و بهم ثابت کرد اگه خلاف میلش کاری انجام بدم.. هر غلطی دلش بخواد می تونه بکنه ولی.. حس کردم اگه گوشیم روشن باشه و صبح امروز دوباره بخواد من و با این حرف های مسخره اش آزار بده.. دیگه چیزی ازم باقی نمی مونه.
واسه همین گذاشتم تا این لحظه که دیگه باید کم کم از هتل.. برمی گشتم خونه.. گوشیم خاموش بمونه و بفهمه چقدر حالم بد می شه از حرف زدن باهاش.. ولی حالا می دیدم که آفرین هم این وسط.. چوب حماقت من و بی شرفی میران و خورده بود و بدجوری نگرانم شده بود.
خواستم خودم شماره اش و بگیرم که همون موقع گوشی تو دستم لرزید و من به محض دیدن اسم و عکس آفرین.. چشمام پر از اشک شد و جواب دادم:
– الو؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته

    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این کشمکش های پرهیجان میفهمد که ماهیگیر خطرناک کسی نیست جز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان با هم در پاریس

  خلاصه رمان:     داستانی رنگی. اما نه آبی و صورتی و… قصه ای سراسر از سیاهی وسفیدی. پسری که اسم و رسمش مخفیه و لقبش رباته. داستانی که از بوی خونی که در گذشته اتفاق افتاده؛ سر چشمه می گیره. پسری که اومده تا عاشق کنه.اومده تا پیروز شه و ببره. دختری که سر گرم دنیای عجیب خودشه.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

من اگه حای افرین بودم هرماری برای محافظت از درین میکردم البته که فکر نکنم کار زیادی میتونستم انحام بدم اما از هیچ کاری نکردن بهتر بود ، میران تقاص تک تک تن لرزندن پس میدی ، آروم نمیشی ، مرسی از قلم قشنگت نویسنده

Pana
Pana
2 سال قبل

به نظر من الان فقد دو راه باید بیاد وسط
یا درین باید بره کلن از اون شهر یا
خودشو بکشه
که گزینه دوم تاثیر گذار تره
میتونه وقتی میره پیش میران یه تیغ برداره جلوی چشمای میران خلاص کنه
اینجوری قطعا میران هیچوقت پیش بینی مرگ درینو نداشته و از کارش پشیمون میشه و میفهمه که میتونست به جای انتقام از کنار درین بودن لذت ببره

آپام نپات
آپام نپات
2 سال قبل

چرا درین قرص ضدبارداری نمیخوره؟😐 الان یه بچه ازین وسط سر درمیاره بخدا🤦🏼‍♀️

یلدا
یلدا
2 سال قبل

ب خدا نمدونم چی بگم
مغزم کاملا بسته شده
فقط دلم میخواد میران و بکشم
درینم بزنم سیاه و کبود کنم😐دختره ی خر

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط مریم رفیعی
علوی
علوی
2 سال قبل

میران حتی برده نمی‌خواد، وقتی می‌گه از این به بعد تو رو هم ریتا صدا بزنم، یعنی باید از این به بعد حیوون خونگی باشی!
راه حل فقط رفتنه، فقط رفتن برای همیشه. یه نامه بنویسه برای خونواده دایی و شرح بده اتفاقی که افتاده رو، یه مقدار پیازداغ مظلومیتش رو هم ببره بالا. وقتی قرار نیست برگرده، به درک که می‌خوان چه قضاوتی بکنن.
یه مقدار در پول دستی از آفرین بگیره و یه نقشه برای گول زدن و رد گم کنی پیش میران. بلیط اتوبوس برای ارومیه بگیره، با ماشین گذری بره قم از اونجا بره بندرعباس و بعد کیش یا قشم. اونجا پر از هتله و اونم سابقه کار تو هتل رو داره.
اونوقت من احوال‌پرس جناب میران محمدی هستم. تنها راهی که می‌تونه دلش رو خنک کنه اینه که پولی رو که از دایی درین بلند کرده بذاره جلوی ایینه تا دوبرابر ببیندش.

یلدا
یلدا
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

اخه درین از این عرضه ها داره؟😐

آپام نپات
آپام نپات
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

دقیقا…
این که از اول رو پای خودش بوده، الان دیگه واسش زیاد سخت نیست که از اول شروع کنه…

Ella
Ella
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

😂😂😂عالی بووودی

مها
مها
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

خراب کامنت هات هستم 🤣🤣🤣🤣همچین جدی میگیری و راه حل میدی انگار واقعیه 🤣🤣🤣
اتوبوس بگیره بره فلان جا بعدش بره فلان جا 🤭🤭بیخیال اینقد درگیر نشو رمان هست توهم و خیال واقعی که نیست
چقد ساده هستین شماها

Fatmagol
Fatmagol
2 سال قبل

والاه نمیدونم چی بگم یاحقوب کدوم بدم نظری ندارم فقط کاش بیشتربنویسی نویسنده جان

فاطمه زهرا
فاطمه زهرا
2 سال قبل

اینجوری که میران درین رو تحقیر میکنه خیلی بد تر از کتک خوردن…کاس حداقل تحقیرش نکنه🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️نویسنده جون به نظرم یه بچه بیاری وسط ماجرا عالی میشه😂😂😂😂😂

آپام نپات
آپام نپات
2 سال قبل
پاسخ به  فاطمه زهرا

علاقه به بدبخت شدنه درین داری؟🤣🤣🤣

Maedeh
2 سال قبل

میراااااااالننننننن بمیریی

خالی باشه بهتره
خالی باشه بهتره
2 سال قبل
پاسخ به  Maedeh

میرانم حق داره انتقام بگیره منم تو این شرایط بودم انتقام می گرفتم
درسته باید از مامان درین انتقام بگیره ولی وقتی از اون نتونه باید از بچش بگیر نمی گم در حدی که درین و زیر زجر هاش بکشه ولی باید یکمم دلش خنک بشه

Maedeh
2 سال قبل

،😐

Raz
Raz
2 سال قبل

زمان نشون داده آرامش توی بخشیدن و رد شدنه.انتقام آرامش نمیاره دل آدم رو هم خنک نمیکنه.

ثنا
ثنا
2 سال قبل

عزیزم با انتقام گرفتن اصلا دلت خنک نمیشه مطمئن باش

دسته‌ها
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x