لیوان چاییم و برداشتم و خواستم برم توی تراس بشینم و بخورم که صدای زنگ خونه بلند شد.. رفتم سمت آیفون که با دیدن مهراب اخمام از تعجب تو هم فرو رفت و جواب دادم:
– تو اینجا چیکار می کنی مرتیکه؟
– سلام.. دیوث چرا گوشیت و جواب نمی دی؟ رفتم دم شرکتت گفتن امروز خونه ای.. هرچی زنگ زدم برنداشتی دیگه منم سرخر و کج کردم اومدم اینجا!
همونطور که در و باز می کردم گفتم:
– عه اون شماره ناشناسه تو بودی؟ بیا بالا..
– نه دیگه تو بیا پایین زود باید برم.
– خیله خب وایستا!
متعجب از اینکه چیکار داره رفتم بیرون.. معمولاً دوستام دور و بر خونه ام پیداشون نمی شد. دوست زیادی هم نداشتم که بخوام آدرس خونه ام و بهشون بدم.. فقط کوروش بود.. با همین مهراب که به نسبت باهاشون صمیمی تر از بقیه بودم و انقدری حد و حدود خودشون و می شناختن که خیالم راحت باشه از اینکه قرار نیست دم به دقیقه خراب بشن رو سرم.
از ساختمون که بیرون زدم دیدم مهراب وسط حیاط وایستاده و از همونجا گفتم:
– حالا خطت و چرا عوض کردی؟
برگشت سمتم و حین دراز کردن دستش برای دست دادن با نیش باز جواب داد:
– بالاخره زندگی متاهلی آدم و وادار به یه سری از تغییرات می کنه!
باهاش دست دادم و وا رفته پرسیدم:
– خاک بر سرت خر شدی؟
با صدای بلند خندید و از تو جیبش یه کارت درآورد و گرفت سمتم..
– آخر این هفته عروسیمونه.. تشریف بیارید.. قدم رو چشممون می ذارید.
– چه غلطا.. این طرز حرف زدنم لازمه زندگی متاهلیه؟
– والا منم راحت نیستم.. ولی خانوم تاکید کردن که حتماً این جمله رو به همه بگم.
پوزخندی به این حجم از زن ذلیل بودنش زدم و سرسری نگاهی به کارت توی دستم انداختم که دیدم تو قسمت دعوتش نوشته:
«جناب آقای محمدی و بانو!»
ابروهام رفت بالا و خواستم بپرسم بانو دیگه کیه.. که تازه یادم افتاد مهراب.. درین و اون روزی که با هم رفتیم بوتیکش تا براش لباس بگیرم دیده..
جلوی زبونم و گرفتم و نگفتم هیچ اثری از رابطه اون روز ما.. دیگه وجود نداره. واسه همین به یه مبارک باشه ساده اکتفا کردم و پرسیدم:
– طرف همونیه که گفتی پدرش مذهبی دو آتیشه اس؟

– آره.. بالاخره موفق شدم خودم و تو دلش جا کنم. البته جشنمون مختلطه ها.. جشن اصلی و به سبک و سیاق حاج آقا گرفتیم.. این یکی واسه خالی کردن عقده هامونه که ترجیح دادیم فقط دوستامون و دعوت کنیم.
با خنده سری تکون دادم و گفتم:
– خیله خب.. اگه تونستم میام!
– اگه تونستم نه دیگه.. مثلاً آدم حسابت کردم تا اینجا اومدم که شخصاً دعوتت کنم. تو هم آدم باش بگو با کمال میل میام..
– زر مفت نزن همین اگه تونستم هم از سرت زیاده..
خواستم با همون کارت توی دستم بزنم تو سرش که سریع جا خالی داد و عقب کشید..
– من دیگه برم..
– با اینکه از آدمای زن ذلیل مثل تو متنفرم.. ولی امیدوارم خوشبخت بشی!
چند ضربه به شونه ام زد و گفت:
– زن ذلیل بودن تو هم به وقتش می بینیم..
– اوهوم! باشه!
– منتظرم داداش. خدایی بیا.. خوشحال می شم!
– ببینم چی می شه.
– به خانومت سلام برسون.. فعلاً!
سری براش تکون دادم و بعد از بیرون رفتنش.. راه افتادم سمت خونه.. شاید اگه منم بیخیال نقشه و برنامه هام می شدم.. تا الآن رابطه ام با درین به مرحله ای می رسید که بخوام برای ازدواج اقدام کنم و کارت عروسی ببرم در خونه این و اون..
ولی خب.. اینم تقدیر ما بود که انگار هیچ وقت قرار نیست رنگ اینجور مراسم ها رو ببینیم. چون همون قدر که مطمئنم خودم هیچ وقت قرار نیست ازدواج کنم.. برای درین هم همچین حقی قائل نیستم!
چاییم دیگه سرد شه بود.. ولی باز نمی تونستم ازش بگذرم.. خواستم بذارمش تو ماکروفر یه کم گرم شه بعد بخورم که روشن خاموش شدن صفحه گوشیم توجه ام و جلب کرد و تا رفتم سمتش و برش داشتم قطع شد.
با تعجب نگاهی به چهارتا تماس بی پاسخ قبلی.. که همه اشون تو همین فاصله کم از شماره سمیع.. صاحبکار درین گرفته شده بود انداختم و ماتم برد..
این مردک با من چیکار داشت که اینجوری پشت سر هم داشت زنگ می زد.. مطمئناً به جز درین مسئله مشترکی نداشتیم که بخواد به خاطرش زنگ بزنه..
واسه همین خواستم اینبار خودم شماره اش و بگیرم که باز همون موقع زنگ زد و من سریع جواب دادم:
– بله؟
– الو؟ آقای محمدی..
– بــــله!
– آقا چرا گوشی و جواب نمی دید؟ این خانوم کاشانی وسط کار از هوش رفت.. فقط خواستم اطلاع بدم که بعداً خدای نکرده مثل همیشه طلبکار نباشید از ما.

عجیب بود.. خیلی عجیب بود که این روزا منتظر همچین تماسی و شنیدن همچین حرفی از زبون اطرافیان درین بودم. واسه همین.. فرصت زیادی رو واسه شوکه شدنم از دست ندادم و با نفس ها و ضربان قلب تند شده.. پله های خونه رو دو تا یکی بالا رفتم و گفتم:
– یعنی چی؟ چش شده؟
– والا ما هم نمی دونیم. یهو یه ربع پیش یکی از پرسنلمون اومد گفت تو اتاق استراحتشون غش کرده و هرچی هم صداش می کردن بیدار نمی شه.
– الآن.. الآن چطوره؟
– همونجوریه.. زنگ زدیم آمبولانس بیاد.. دیگه الآناس که برسه. شما دیگه اینجا نیا یه راست برید بیمارستان..
اسم بیمارستان و که گفت دیگه معطل نکردم و بعد از قطع تماس سریع مشغول پوشیدن لباسام شدم.
آره انتظارش و داشتم ولی.. امکان نداشت درین به خاطر حرفای من و اصرارم برای اومدنش به اینجا حالش بد شده باشه..
با اینکه قبلاً هم سابقه افت فشار شدید و غش کردن و داشت ولی.. دیگه باید تا الآن به این وضع عادت می کرد پس.. پس الآن چش شده؟
*
از اون دقیقه ها چیز زیادی یادم نیست.. فقط به خودم که اومدم دیدم دارم تو راهروی بیمارستان می دوئم دنبال اورژانس و تختی که درین و توش خوابوندن.. تا بالاخره پیداش کردم.
فرصتی نداشتم برای جمع و جور کردن خودم و حفظ ظاهر.. یا حتی برای نقش بازی کردن و خونسرد نشون دادن خودم.
چون با دیدن رنگ و روی به شدت پریده اش.. انقدری بهم ریختم که دیگه نتونستم وانمود کنم برام مهم نیست و از این که دارم تو این حال و روز می بینمش.. ناراحت نشدم.
تمام این یکی دو هفته.. همین کار و کردم.. با ظاهر سازی کاری کردم تا فکر کنه برام مهم نیست درد و غم و ناراحتی و عذابش.
ولی الآن دیگه انقدر شوکه و ناباور بودم که هیچی دست خودم نبود.. هرچند که درینم.. هنوز بیهوش بود و نمی دید این حال و روز داغون شده من و..
بالاسرش وایستادم و روی صورت سردش دست کشیدم و صداش زدم:
– درین؟ درین باز کن چشمات و.. درین؟
آب دهنم و قورت دادم و سرم و جلوتر بردم:
– درینم.. خانومم.. عزیزدلم.. می شنوی صدام و؟
– حالش خوبه.. چند دقیقه پیش بیدار شد.. ولی دوباره آرامبخش زدن بهش.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۷ / ۵. شمارش آرا ۷

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۵

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد

          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور میشی دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

26 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحان
ریحان
1 سال قبل

فاطمه جون پارت جدید کو🤨

...
...
1 سال قبل

الان فردا عنتر آقا برمیگرده میگه:” از خود احساساتی شده ام بالا سر جنازه درین بدم اومد و برای همین میخوام به خودم بیشتر ثابت کنم که یه عنتر عوضی ام” 😐  😑  بعدم با این دلیل درین خنگ و بدبخت رو بدتر از قبل شکنجه میکنه مرتیکه عنتر لاشی حال به هم زن😐😡😡

Roya
Roya
1 سال قبل

چرا ۸۰درصد مردای رمانا یه عاشق سادیسیمین یا یه سادیسمی عاشق ؟

صغرا دختر اصغر
صغرا دختر اصغر
1 سال قبل

درینش خانومش😂😂😂یعنی گاو تر از این نیست

shyyyliii
shyyyliii
1 سال قبل

چرا حس میکنم ب همون پسره ک اولای رمان ب خاطرش غش کرد ربط داره؟؟؟؟

علوی
علوی
پاسخ به  shyyyliii
1 سال قبل

نویسنده اونو یادش رفته، تو هنوز تو فکرشی  😂  😂 

Ella
Ella
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

دقیقاااا 😂

shyli
shyli
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

فکرمو درگیر کرده خووووو

ثنا
ثنا
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

نچ یادش نرفت

ستایش
ستایش
1 سال قبل

وقتی به هوشه بزرگترین بلاهارو سرش میاره و تیکه تیکه اش میکنه و فقط انواع و اقسام شکنجه هارو میکنه بعد حالا که بیهوشه درینم خانممم و درددد

mehr58
mehr58
1 سال قبل

چی؟درینش؟ خانمش؟زهر مارودرینم وخانمم

تف تو میران
تف تو میران
پاسخ به  mehr58
1 سال قبل

حق
بره بمیره مرتیکه لاشییییییییییییی
خانومت تو حلقت گیر کنه
کثاااااافففففتتتتت
به خدا اگه درین اینو با یه” ببخشید عزیزمو بیا ماچت کنم من عاشقتم جون ننه صغرا” ببخشه به جد نویسنده نفرین میفرستم

ببینین کی گفتم😑😑😑💣💣💣💣💣
لااقل یه چن سالی طول بکشه تا ببخشه😑💔

صغرا دختر اصغر
صغرا دختر اصغر
پاسخ به  تف تو میران
1 سال قبل

جون خودت بیشعوووور😂😂😂😂😂😂
تو که خیلی بچه خوبی هستی بیا چت روم انقد خوووبه😂😂😂😂😂😂😂😂😂🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️فاطمه و ندا و قادر بهتون شیرینی هم میدن

shyyyliii
shyyyliii
پاسخ به  صغرا دختر اصغر
1 سال قبل

عههههه صعی جونمممم پ چر ب من ندادن؟؟؟

صغرا دختر اصغر
صغرا دختر اصغر
پاسخ به  shyyyliii
1 سال قبل

به من دادن به جای توهم برداشتم تو نبودی😂😂😂😂😂😂😂

shyyyliii
shyyyliii
پاسخ به  تف تو میران
1 سال قبل

دیگه خداییش لاشی نیس

صغرا دختر اصغر
صغرا دختر اصغر
پاسخ به  shyyyliii
1 سال قبل

خاک تو سر دوسش داره نمیخواد قبول کنه بخاطر همون هی اذیتش میکنه

ثنا
ثنا
پاسخ به  تف تو میران
1 سال قبل

نویسنده چه گناهی داره 😂😂😂😂

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

یا قصد خود کشی داشته یا حامله ؟ ولی گفت قرص ضد بارداری خورده.🤔

Raz
Raz
1 سال قبل

با اینکه الان میران نقش منفی داره
ولی این میران واقعیه در واقع نقش و زمانی که داره درین اذیت میکنه ، بازی میکنه.
فاطمه جان جواب منو ندادین.
شما واسه پارت روز انتخاب کردین یا نویسنده داره دیر پارت میده؟
احتمالا خون ریزی داره و یه مدت باید رعایت کنن و این دوری میران و اذیت میکنه.البته شاید😊
ممنون از نویسنده موفق و پایدار باشید.

Raz
Raz
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ممنون عزیزم

یاس
یاس
1 سال قبل

شاید قرص خورده خودکشی کنه شایدم حاملس ولی پارت بعدیو سریع تر بده بفمیم

علوی
علوی
1 سال قبل

چند گزینه داره این شرایط:
۱)یه نی‌نی ناقص شده دارن ۲)رحم درین آسیب دیده، امکانش هست کلاً نازا بشه
۳)به خاطر فشار خون خیلی پایین درین تا مرز سکته رفته، الان هم مشکل قلبی پیدا کرده.
۴)کلاً سکته کرده و الان کار به بستری و … می‌کشه، دایی درین میاد و همه چیز خراب می‌شه و …

تف تو میران
تف تو میران
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

تحلیلاتو دوس دارم😂❤
.
.
.
پایان خوش➡️➡️➡️➡️💣💣💣💣
این کاری بود که تو باهاش کردی 😂

دسته‌ها
26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x