رمان تارگت پارت 223 - رمان دونی

 

 

– من؟

– اوهوم! یه چیزی سفارش بده با هم بخوریم!

– من.. من فعلاً میل ندارم. سرمم شلوغه.. باید به کارم برسم.

– کار جای خودش.. شامم جای خودش دیگه!

گوشه لبم و به دندون گرفتم و یه کم فکر کردم چه جوری از این یه دندگیش که بعضی وقتا مثل الآن به بالاترین حدش می رسید خلاص بشم.

چون فقط کافی بود بفهمه رو یه مسئله ای اصرار دادم و تا مجبورم نکنه خلافش عمل کنم.. بیخیال نمی شه و امروز بدترین روز ممکن برای این کار بود..

با همه اینا حس کردم صداقت بهترین روشه ممکنه که یه کمم عجز قاطی لحنم کردم و لب زدم:

– نمی شه.. همینجوریشم سمیع گیر داده.. امروز چند بار اشتباه کردم. ببینه از زیر کار در رفتم و نشستم به غذا خوردن کفری می شه..

یه کم به سمتش خم شدم و با التماس بیشتری زل زدم به چشمای بی حسش..

– تو رو خدا میران.. همه چی رو که ازم گرفتی.. کارم و ازم نگیر.

پوزخندی زد و با بی رحمی لب زد:

– گرفتن کار.. قصاص خوبی در برابر گرفتن جون نمی شه نه؟

وا رفته و مبهوت زل زدم بهش.. یعنی.. جدی جدی قصدش همین بود. اومده بود تا اقدام ناموفق من و با گرفتن شغلم تلافی کنه؟

نمی دونم چی تو چهره ام دید که عقب کشید و با خنده گفت:

– خب حالا.. غش نکنی دوباره! نترس.. آسیبی به شغلت نمی زنم. گفتم که.. فقط دلم تنگ شده بود اومدم ببینمت.. برو به کارت برس! غذامم که تموم شد.. آماده شو با هم بریم. کارت تا اون موقع تموم می شه دیگه؟

نفسی گرفتم و سرم و به تایید تکون دادم.

با وجود حرفی که زد.. حتی ذره ای دلم آروم نگرفت.. چون دیگه عادت کرده بودم که به این آدم و حرفاش هیچ جوره اعتماد نکنم..

ولی حالا که اجازه رو صادر کرده بود سریع برگشتم سر کارم و سعی کردم تا حد امکان نگاهم سمت میزی که میران پشتش نشسته بود برنگرده.

فقط وسطا گاهی یواشکی نگاهش می کردم که می دیدم کاملاً راحت و خونسرد انگار که جدی جدی برای غذا خوردن اومده بود نه آزار دادن من.. یا سرش تو گوشیش بود.. یا غذاش و می خورد و حتی سعی نمی کرد با چشم چرخوندن تو سالن دنبالم بگرده.

همه اینا باعث شد راحت تر به کارم ادامه بدم و سفارش مشتری ها رو بدون هیچ ایرادی ثبت کنم که بالاخره نگاه های خیره و آماده برای گرفتن آتوی سمیع هم از روم برداشته شد و تونستم نفس راحت تری بکشم.

 

 

 

 

دیگه تقریباً به آخرای ساعت کاریم رسیده بود و موج جدید استرس به جونم افتاد.. با فکر به اینکه میران برای قسمت رفتن به خونه چه برنامه ای برام چیده.

ضمن اینکه واقعاً دیگه برام غیر ممکن بود که واسه سه شب متوالی خونه اش باشم.. من داشتم همه این بدبختی ها رو تحمل می کردم که فقط آبرو حیثیتم پیش خانواده داییم نره و حالا.. اونا همین جوریشم با این رفت و آمدهای بیش از حد زیاد شده من.. بهم مشکوک شده بودن!

داشتم فکر می کردم از هر راهی که شده فکر رفتن به خونه اش و از سرش بندازم و حتی شده پیشنهاد بدم خودم فردا صبح برم خونه اش که با صدای افتادن چیزی روی زمین سرم و به سمت میزی که داشتم از کنارش رد می شدم.. برگردوندم.

چنگال یکی از مشتری ها افتاده بود زمین و مردک حتی به خودشم زحمت نمی داد تا دولا بشه و برش داره.. با نهایت پررویی جوری به من زل زد که مثلاً بهم بفهمونه وظیفه منه که برش دارم.

تو این روزی که سمیع بیشتر از همیشه روم زوم کرده بود.. سر و کله زدن با همین مشتری های رو اعصاب و کم داشتم که جور شد.

ولی اهمیت ندادم و بعد از برداشتن چنگالش گفتم:

– می رم براتون یکی دیگه میارم.

دیگه نموندم تا حرفی بزنه و رفتم یه چنگال دیگه براش آوردم و گذاشتم روی میزش.. ولی همینکه روم و برگردوندم و خواستم رد شم.. اینبار ظرفی که توش چند مدل سس قرار داشت روی زمین چپه شد و سس ها هم هر کدوم یه طرف افتاد.

با بهت زل زدم به صورت پسری که لبخند رو لبش نشون می داد اینبار از قصد این کار و کرد. چرا انقدر آدم های بیشعور و وقیح دور و بر من زیاد بودن؟

– خانوم کاشانی مشکلی هست؟

با صدای سمیع که از جلوی صندوق داشت صدام می زد.. سرم و یه کم به سمتش برگردوندم که با ایما اشاره بهم فهموند زود اونا رو از زمین جمع کنم و منم از سر ناچاری و بدبختی.. سرم و به تایید تکون دادم و روی پاهام نشستم واسه جمع کردن گندی که پسره زده بود.

همه وجودم می لرزید از شدت خشم و حس تحقیر به خاطر اینکه باید جلوی پای یه آدم مریض مثل این می نشستم و گند کاریش و تمیز می کردم.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشم های وحشی روژکا به صورت pdf کامل از گیلدا تک

      خلاصه رمان:   دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
2 سال قبل

حدس: غیرت میران خان می‌جنبه و کلاً یه کاری می‌کنه که درین رو اخراج کنن. البته به عمد نیست و به خاطر دفاع از درینه، اما نتیجه اخراج درین می‌شه و این هم می‌شه یا معضل جدید برای این بدبخت.

کاش هر چه زودتر اون قرص کوفتی دوم رو جای درستش خرج کنه. مردن و نمردنش مهم نیست. اثرش رو میران مهمه.

آسمان
آسمان
2 سال قبل

والا چرت شده داستانت یک ماهه تو خونه نگه داشتی الان چند هفته اس تو رستوران خب مثل رومان ازدواج اجباری توی چند تا پارت تمومش کن دیگه معلوم نیست داریم چی میخونیم

یسنا
یسنا
2 سال قبل

بهتر از دفعات قبل شده، فقط یادت باشه داستان زیادی داره حول محور دو نفر می‌چرخه! این طرز بیشتر شبیه خاطره نویسی شده تا داستان. آدمهای مؤثر داستانت رو بیشتر کن تا بتونی اتفاقهای جدید بسازی وگرنه همه اش باید حوادث تکراری بین این دو نفر رو هی تکرار کنی و این برای خواننده خسته کننده و برای شمای نویسنده بن بست در محتوای داستانت میشه.

Yas
Yas
2 سال قبل

اه دیگه گندشو در اوردی تا چند پارت باید تو رستوران باشه یعنی نباید بعد دوتا پارت یه اتفاق مهم میوفتاد ؟

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x