رمان تارگت پارت 323 - رمان دونی

 

 

 

نفسی گرفتم و با اطمینان بیشتری اضافه کردم:

– ولی الآن دیگه همه چیز عوض شده.. حداقل میران با کارش این و بهم فهموند.. که دیگه هیچ وقت نباید از آدم ها توقعات بیجا داشت.. چه اون آدم صد پشت غریبه مثل میران باشه.. چه اعضای تنی خانواده خودم باشه.. شاید تقدیر جفتمون از اول تنهایی بوده.. پس باید باهاش کنار بیایم!

– یه چیز دیگه هم فهمیدید!

نگاهی بهش انداختم که گفت:

– این که انتقام.. هیچ وقت قرار نیست باعث آرامش و خوشبختیتون بشه.. وگرنه الآن حال جفتتون. خیلی بهتر بود!

نفس عمیقی کشیدم و هیچی نگفتم.. شاید حالم خوب نبود. ولی اگه هیچ کاری هم نمی کردم و می ذاشتم میران تا ته اون نقشه مزخرفی که برای من و بچه دار شدنم کشیده بود پیش بره.. هیچ وقت خودم و نمی بخشیدم بابت این همه کوتاه اومدنم در برابر رفتارهای میران.

من این و به خودم و شخصیتم و عزت نفسم مدیون بودم و حالا.. فقط باید با این واقعیت تلخ.. که شاید کارها و برنامه ها هیچ وقت اونجوری که انتظارش و داریم پیش نره و وسط کار خرابی به بار بیاد.. کنار می اومدم!

بعد از چند دقیقه که هر کدوم تو افکار خودمون غرق بودیم مهناز بود که گفت:

– دیگه حرفی ندارم.. هرچند.. گله و شکایت زیاده ولی.. تا وقتی خود میران نخواست شکایت کنه و تو اوج درد کشیدن این حق و بهت داد.. منم دیگه نمی تونم حرفی بزنم. هرچی هم هست مربوط به خودمه و.. این دلی که هیچ جوره آروم نمی شه.. شاید اینم مجازات منه به خاطر سکوتم که.. باید قبولش کنم. ولی فقط برای زدن این حرف ها.. نگفتم که بیای..

با تعجب بهش زل زدم تا ببینم دیگه چی کار داره که از تو کیفش یه پاکت بزرگ بیرون کشید و گرفت سمتم..

قبل از این که بگیرمش پرسیدم:

– این چیه؟

– میران خواسته بهت بدم!

دستم بی اختیار دراز شد و زمزمه کردم:

– نامه نوشته؟

ولی بعد از گرفتنش فهمیدم سنگین تر از یه نامه اس..

 

 

 

 

– نمی دونم.. من محتویاتش و ندیدم.. فقط.. مثل این که وسطِ… آتیش سوزی.. رفته این و با یه سری دیگه از وسایلش.. از اتاق آورده بیرون.. وقتی فهمید داری میای.. گفت این و بدم بهت..

چشمام و بستم یه لحظه صحنه های اون شب جلوی چشمم جون گرفت.. یادمه که میران من و بالای پله ها ول کرد و برگشت تو اتاق..

خودش و دوباره انداخت تو دل آتیش که اینا رو برای من بیرون بکشه؟ اصلاً اینا چی بودن؟ انقدر مهم بود که میران براش جونش و به خطر بندازه؟

نگاهم هنوز به پاکتی بود که روی درشم چسب خورده بود و نتونستم سرسری هم نگاهی به محتویاتش بندازم که مهناز از جاش بلند شد و رو به روم وایستاد..

سرم و برای دیدنش بالا گرفتم که اونم بعد از یه دور برانداز کردن تک تک اجزای چهره ام گفت:

– این احتمالاً.. اولین و آخرین دیدارمون بود. خودتم می دونی که نمی تونم بگم از دیدنت خوشحال شدم.. یا امیدوارم دوباره همدیگه رو ببینم.. چون یه جورایی غیر ممکنه!

آب دهنم و قورت دادم و دستایی که هنوز اون پاکت و محکم نگه داشته بودن مشت شدن.. یعنی اگه می گفتم ولی من امید دارم به یه دیدار دوباره.. تو یه روز و یه جای بهتر.. براش خنده دار بود؟

– با همه اینا.. برات آرزوی خوشبختی دارم.. من.. من به خاطر اشتباهاتی که خودم مرتکب شدم.. نه می تونم نفرینت کنم.. نه می تونم مقصر صد در صد بدونمت.. ولی از ته دل امیدوارم.. حداقل همه این اتفاقات.. یه پیامد مثبت داشته باشه.. نمی دونم سرنوشت میران با این وضعی که دچارش شده قراره به کجا بکشه ولی.. لااقل تو تلاش کن برای زندگیت و برای خوشبختیت.. این جوری هم من به خاطر سکوتم.. هم میران به خاطر بلاهایی که سرت آورد.. بیشتر از این عذاب نمی کشیم و آروم می گیریم. البته اگه.. دلت می خواد که آروم بشیم. این حرف ها رو هم.. به عنوان همون عمه میران می زنم.. نه یه زنی که باید هم جنس خودش و درک کنه.

یه کم ساکت موند و وقتی دید هیچ حرفی ندارم تا در جواب بزنم.. سری برام تکون داد و پشت به من راه افتاد سمت اون ساختمونی که عجیب حس می کردم داشت مثل یه آهنربای قوی.. من و به سمت خودش می کشوند..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سگ اعصاب
سگ اعصاب
1 سال قبل

احمقانس
کل داستان احمقانس ، سناریو احمقانس ، افکار درین احمقانس
درین شبیه یه معتاد دیوانه میمونه که تکلیفش با خودشم معلوم نیست
یا نویسنده معتاده که قبلش میره رو دراگ و بعد پارت مینویسه

علوی
علوی
1 سال قبل

الان حدس بزنم تو این پاکت هم پول دایی درینه، هم سند خونه که به نام درین شده، هم فلش مموری حاوی اون فیلم منحوس و یه مشت یادگاری عاشقانه از درین، یا خیلی مسخره است و همه اینو می‌دونن. الان کرمم گرفته برم رو فاز اون داستان پرورش کره اژدها و برای اونا حیوانات خونگی درین و میران اسم تعیین کنم!
جداً الان پرداختن به حس حسودی ریتا به کره اژدها منطقی‌تر و دوست‌داشتی‌تر از فکر کردن به احساسات نخ‌نمای تکراری و بی‌قاعده درینه!
نه اینکه غیرقابل درک باشه، اما یه تابلو نئون براق و چشمک‌زن با عبارت خودکرده را تدبیر نیست بالاش چشمک می‌زنه. درین خبر داره مادرش یه کاری با خانواده میران کرده که میران افتاده به پیدا کردن مادرش و تا در اتاق مادرش تو آسایشگاه رفته، خبر داره میران چندین بار زیر نظرش گرفته تا اولین مکالمه رو باهاش انجام داده. تجربه داشته کسی محض رضای خدا حتی بهش کار پیشنهاد نمی‌ده و اولین شغلی که بهش پیشنهاد شده قصد تعرض بهش رو داشتن، باز احمقانه بازی کرده و دل بسته، باز اون شب نحس به انتخاب خودش سر از تختخواب میران در آورده. پس آخ دلم شکست و انتظار نداشتم و نابود شدم مزخرفه!
ماچوپیچو پایتخت افسانه‌ای پرو غیرقابل نفوذ ساخته شد و بسیار زیبا، فقط تو یکی از دیواره‌ها نقصی بود، زیرسازی نداشت! پس از مدتی نفوذ آب باعث ریزش دیواره شد. از ریزش دیواره استفاده کردند و کل شهر را اشغال کردند و به غارت بردند.
این داستان مثل ماچوپیچو نوشته شده، به همان زیبایی، اما با همان پایه سست

Nila
Nila
1 سال قبل

این وضع رمان نوشتن یعنی توهین به شعور خواننده

Nila
Nila
1 سال قبل

واقعا که اینم شد رمان😒 یوقت زحمت نشه برات انقدپارتت طولانیه
۱۰ روزه من دارم میخونم هنوز توی بیمارستان دارن حرف میزنن داستانش ک هیچی ریدی توش اینم از پارت نوشتنت من نمیخونم دیگه بقیه ام وقتتونو حدر ندین🚶‍♀️

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

Kimia
Kimia
1 سال قبل

خوب یکم بیشتر بذار
یعنی چی دو خط مینویسی

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x