رمان تارگت پارت 326 - رمان دونی

 

 

 

 

همین دو کلمه هم با جون کندن گفتم و امیدوار بودم بفهمه که می خوام از وضعیتش با خبر بشم که گفت:

– تا بد و چی ببینی.. اگه منظورت سوختگی هاشه که.. نه! صورتش خیلی نسوخته.. فقط به خاطر حرارت زیاد ملتب شده که نخواست اون جوری ببینیش.. سوختگی های دیگه اش هم.. غیر قابل درمان نیست.. زمان می بره ولی درمان می شه.. خودم تا آخرش هستم و بهترین متخصص ها رو میارم بالای سرش که با دیدن هیچ نقطه از بدنش.. یاد اون شب وحشتناک نیفته! منی که یه روزی.. نتونستم حتی بدن سوخته مادرش و.. از آتیش نجات بدم.. این کار و وظیفه خودم می دونم و دوست ندارم با دیدن یه سوختگی هرچند کوچیک.. کابوس مرگ مادرش دوباره براش تکرار بشه..

سرم و پایین انداختم و آستین دست راستم و یه کم عقب کشیدم و زل زدم به سوختگی خودم که برعکس مهناز.. دلم می خواست همیشه بمونه..

– الآن مسئله اصلی که.. خیلی باعث نگرانیمونه.. پاشه!

یاد اون شب افتادم.. صدای نعره پر از درد میران هنوز تو گوشم بود.. وقتی که دستش از روی بازوم برداشته شد و تنش گیر کرد زیر اون قسمتی که از سقف پایین افتاده بود.. همون لحظه هم فهمیدم این نعره.. فقط برای یه شکستگی ساده نمی تونه باشه و پاش اون زیر.. له شده!

– اون آواری که روش ریخته.. یه جورایی هم باعث شانسش شده و هم.. بد شانسی.. از یه طرف جلوی سوختن بیش از حدش و گرفته.. از یه طرف.. تا وقتی آتیش نشانا بکشنش بیرون.. آسیبی بهش زده که شاید.. هیچ وقت جبران نشه.. یه یادگاری تلخ.. که ممکنه تا آخر عمر براش بمونه!

پوزخندی زد و با حسرت اضافه کرد:

– می گه خودم می دونستم که سقف مشکل داره و باید یکی و بیارم برای تعمیرش.. ولی هی پشت گوش انداختم.. اگه.. اگه اون سقف نمی ریخت.. میرانم با تو می اومد بیرون. نه درگیر آتیش می شد.. نه وضعیت پاش به جایی می رسید که دکترا برای نگه داشتنش امید زیادی نداشته باشن!

 

 

 

سرم و به سمتش برگردوندم.. خوب بود که حداقل نمی گفت اگه خونه رو آتیش نمی زدی هیچ کدوم از این اتفاقا نمی افتاد و حال بد میران و.. ربط می داد به اون سقف نیاز به تعمیر!

خوب بود که درد تو دلم و.. عذاب وجدانی که با شنیدن این حرف ها داشت حتی از مرزش رد می شد و اونور تر می رفت و بیشتر نمی کرد.. شاید چون می دونست.. همین که خودم تا آخر عمر درگیرشم برام بسه و احتیاجی به بیشتر شدنش ندارم.

واسه همین جرات گرفتم و خیره تو چشمای مغمومش با وحشتی که کاملاً از تو لحنم حس می شد پرسیدم:

– یعنی.. ممکنه قطعش کنن؟

شنیدن صدام برای خودمم عجیب بود.. جدا از این که هنوز اثرات جیغ و گریه اون شب روش مونده بود.. یه ضعفی داشت که به زور به گوش بقیه می رسید و من کاری نمی تونستم براش بکنم..

اونم شاید به خاطر شنیدن همین صدایی که حالم و نشون می داد نگاهش رنگ دلسوزی گرفت ولی.. تلاشم نکرد که بیخودی امیدوارم کنه و سرش و به تایید تکون داد..

– آره.. اگه جراحی ها و درمان.. جواب نده و عفونت به.. جاهای دیگه برسه..

چشمام و محکم بستم و روم و برگردوندم.. لعنت به اون کابوسی که ولم نمی کرد.. من.. من بعد از این.. چه جوری باید از حال میران با خبر می شدم و می فهمیدم این درمان هایی که می گه جواب داده یا نه!

چه جوری می تونستم با فکر به این که ممکنه پاش.. به خاطر نجات جون من قطع بشه.. با خیال راحت به زندگیم ادامه بدم؟

لعنت به تو میران.. چرا درست تو لحظه ای که بیشترین دلیل و داشتم که تا آخر عمرم ازت متنفر بمونم.. همچین کاری کردی و شدی فرشته نجاتم؟ چرا این حس ترحم و عذاب وجدان دائمی رو توی قلبم کاشتی؟!

در اتاق که باز شد و پرستار بیرون اومد.. سریع چشمام و باز کردم و زل زدم بهش که حین رد شدن از کنارم.. حرف مهناز و تکرار کرد و گفت:

– خیلی طول نکشه!

آب دهنم و قورت دادم و نگاهم و به جای فضای اتاق.. به دستگیره در دوختم که مهناز گفت:

– برو منتظره!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*****
*****
1 سال قبل

ج.ن.د.ه بودنم حدی داره که درین اون حد هم رد کرد😐

رز آبی
رز آبی
1 سال قبل

چقدرررر این دختره پررو و حال‌بهم‌زنه
چقدرررر یه‌نفر می‌تونه پررو و نمک‌به‌حروم باشه
باورم نمی‌شه
این‌همه بلا سر میران آورده، باز می‌گه لعنت به تو میران 😐 😐 😐 😐 😐
لعنت به خود آشغالت کثافت لجن

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط رز آبی
نیکو
نیکو
1 سال قبل
پاسخ به  رز آبی

دمت گرم رز آبی 💙 هرچی بلدی نثارش کن

رز آبی
رز آبی
1 سال قبل
پاسخ به  نیکو

فدات عزیزم🧡
انقدر از این‌دختره‌ی پررو متنفررررم که خدا می‌دونه

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

Ghazal
Ghazal
1 سال قبل

میران بخاطر درین عنتر فلج شده هنوزم طلبکاره و میگه لعنت به تو میران،لعنت به خودت و ذات کثیف مادرت دخترکه همه ی این اتیشا از گور ننت بلند میشه حالا هم راحت واسه خودش میخوره و میخابه

نیکو
نیکو
1 سال قبل
پاسخ به  Ghazal

اووووووف جونم دلم رو خنک کردی ایول😂❤

ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

چقدر پارته کم بود

Nasrin
Nasrin
1 سال قبل

بیچاره میران💔💔

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x