اهمیتی ندادم.. همین که ساکت شد و نمی خواست با پرروگری حرف خودش و به کرسی بنشونه.. کافی بود تا منم بتونم تو این فاصله ذهنم و برای حرفایی که می خواستم بزنم و کارایی که می خواستم انجام بدم.. آماده کنم!
هرچند که.. به همین راحتی هم نبود. من.. من تو ماشین میران نشسته بودم و این در حالی بود که یادم نمی اومد آخرین بارش کی بوده..
شاید.. شاید همون روزی که با هم رفتیم کنار دریا و بعدش میران مریض شد.. روزی که من عمق پشیمونی رو تو تک تک حرف ها و حرکاتش حس کردم.. ولی دیگه کار از کار گذشته بود و هیچ چیز قرار نبود شدت تیره و تار بودن رابطه امون و تغییر بده!
حالا من.. بعد از تمام روزهایی که با عذاب وجدان و ناراحتی.. به خاطر وضعیت نابه سامان سلامتی میران گذروندم.. دوباره تو این فاصله.. کنارش تو ماشینش که با قبلی فرق داشت نشسته بودم و بوی عطری که اونم تغییر کرده بود و به مشام می کشیدم!
خوب بود که عطرش و عوض کرده بود.. تو هوایی که این عطر و تو خودش جا داده بود.. راحت تر می تونستم نفس بکشم و یاد تلخ ترین خاطرات زندگیم نیفتم!
شک نداشتم که پشت همه کاراش.. حتی کوچکترینش مثل همین عوض کردن عطر.. یه هدف داشت.. تا مثلاً نشون بده.. دیگه از اون آدمی که می شناختم خبری نیست و یه میران جدید.. از دل اون آتیش بیرون اومده و حالا داره خودش و بهم نشون می ده!
یه کم که گذشت.. اون تب و تاب اولیه و استرسی که ضربان قلبم و تند کرده بود.. پر کشید و من با ذهن بازتری تونستم این واقعیتی که میران بعد از یک سال و نیم کنارم نشسته رو درحس کنم!
ولی هنوز درکش برام سخت بود که آروم و نامحسوس.. جوری که جلب توجه نکنم.. سرم و به سمتش چرخوندم تا براندازش کنم و اولین چیزی که به چشمم خورد.. دستش بود که یا رو فرمون بود و یا بی هدف رو دنده قرار می گرفت..
مثل همون موقع ها آستین پیراهن سرمه ایش و تا نزدیکی های آرنج تا زده بود و من.. راحت می تونستم اون دست و رگ های بیرون زده ای که یکی از قسمت های مورد علاقه ام توی بدنش بود و ببینم.
مشخص بود که اون آتیش و سوختگی.. به دستاش آسیبی که نیاز به درمان شدید باشه وارد نکرده بود که حتی موهای کم روی دستش هم.. همون شکلی بود..
آب دهنم و قورت دادم و دستام و مشت کردم تا فشار ناخونام به کف دستام من و به خودم بیاره و وسوسه لمس دوباره این دست ها و بازی گرفتن اون رگ سمج و کلفتی که مدام از دستم در می رفت و تو وجودم چال کنم!
نگاهم این بار.. به پای راستش خیره شد! با این که جز فشار دادن پدال گاز.. کار خاص دیگه ای لازم نبود انجام بده.. ولی همین خم شدنش و ظاهری که از روی این شلوار تقریباً چسبون.. هیچ فرقی با اون یکی پاش نداشت و حتی با یه کم دقت.. عضلاتشم قابل تشخیص بود.. ذهنم و درگیر کرد.
تصورم از پای مصنوعی.. چیزی بود که هرکسی می تونست تو اولین نظر تشخیصش بده و حالا.. فقط این فکر که لابد از درمان پیشرفته تری استفاده کرده که فرق زیادی با پای خودش نداره.. می تونست قانعم کنه که بعد از قطع شدن پاش انقدر سریع.. تونسته به زندگی برگرده!
نگاهم هنوز به پاش بود که سر میران به سمتم چرخید و مچ این نگاه خیره و براندازگرم و گرفت.. با همون ابروهای بالا رفته و چشمای خندون و لبایی که از قصد به خاطر حرف من چفت کرده بود و از هم بازشون نمی کرد.. مسیر نگاهم و دنبال کرد و به پاش رسید.
به طرز نمایشی و مسخره ای مشغول گشتن رو پاچه شلوارش به دنبال چیزی که مثلاً من دنبالش بودم شد و وقتی چیزی پیدا نکرد.. حتی لای پاش و کف ماشین هم بررسی کرد و منِ احمق بی جنبه.. جوری خنده ام گرفت که برای مهارش فقط تونستم لبم و انقدر گاز بگیرم که زخم بشه!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یا خدادرین لو رفت
فشار خونم افتاد از بس رمان طولانی بود
امیدوارم درین خفه بشه این ذهن و گفتگو های ذهنیش خفه بشن بلکه ی کوچووولوووو رمان بره جلو یا اون میران بیچاره هم دوکلام حرف بزنه…. دلم میخاد درین رو له کنم🤦♀️😐
فاطمه جان از زحمات شما ممنون 🙏
فقط امیدوارم آخر این همه انتظار و حرفای مسخره درین با خودش یه پایان خوش باشه
وای🤦♀️🤦♀️🤦♀️
وای لعنتی من از این همه منتظر بودم پارت جدید بیاددددد بعد اینقد کم اخه؟اتفاقه خاصی ام نیوفتااااد ک البته ی چیزه عادیه😂😑💔
و باز هم گفت و گوهای درونی درین …
چقد حرف میرنه درین با خودش😐
لبمو جوری گاز گرفتم که زخم بشه
ای بمیری بلکه بزاری میران حرف بزنه بزاری ببینیم چی میشه
اقا نویسنده از تو ذهن درین بکش بیرون 🤦🤦
دختریه لوس همش با خودش حرف میزنه
نمیشه بیام تارگت بخونم ادمین زده باشه میخوام پارت طولانی بذارم از این به بعد تا چن روزه تموم باشه مثل همه رمانای که خیلی دیرتر از تارگت اومدن زودتر هم تموم شدن