حالا با برگشتن میران.. انگار این مسئله به کل از ذهنم پاک شده بود و قلب بی جنبه و نفهم من.. به محض شنیدن کلمه «عشق» تصویر میران و جلوی چشمام به نمایش درآورد و همین.. برای رو شدن احساس واقعی و به شدت احمقانه ام.. پیش آفرین کافی بود!

– درین؟

نفسی گرفتم و به تصویرش روی صفحه گوشیم نگاه کردم.. خدا خدا می کردم نخواد این سوتی رو به روم بیاره و بپرسه چرا بعد از حرفم اولین کسی که به ذهنت رسید میران بود..

ولی فقط گفت:

– واقعاً میران برگشته؟

دیگه نمی شد انکار کرد و سرم و به تایید تکون دادم..

– کی؟

– سه هفته پیش!

– چرا به من چیزی نگفتی؟

جوابش و ندادم و خودش با حرص گفت:

– بازم همون سناریوی مسخره که نمی خواستم تو غربت ذهنت درگیر مشکلات من بشه؟

سعی کردم با یه نفس عمیق به خودم مسلط بشم و با جدیتی که زیاد تو حفظش موفق نبودم گفتم:

– چیز مهمی نبود که بخوام.. درباره اش باهات حرف بزنم!

– هه.. خودت و خر فرض کردی یا منو؟ تو هنوز اون و عشقت می دونی بعد می گی چیز مهمی نبود؟

دهنم و باز کردم تا بهش بتوپم و بگم همچین چیزی نیست که همون لحظه با بلند شدن صدای زنگ در.. بی خیال جواب دادن شدم.. چون تو این لحظه هر حرفی که می زدم آفرین باور نمی کرد..

واسه همین گفتم:

– زنگ می زنن.. برم ببینم کیه! کاری نداری؟

– الآن نه! ولی بعداً خیلی باهات کار دارم!

– باشه! فعلاً خدافظ!

تماس و قطع کردم و راه افتادم سمت در و به این فکر کردم که تا برگشتنش.. وقت دارم که یه بهانه ای برای این گافی که دادم جور کنم و فکر شروع دوباره عشق و عاشقی من و میران و از ذهنش بندازم بیرون.

 

 

 

 

 

 

با ذهن به شدت درگیر و کلافه گوشی آیفون و برداشتم و گفتم:

– بله؟

– خانوم کاشانی؟

– بفرمایید!

– پیکه! تشریف بیارید دم در!

– چشم یه لحظه!

با اخمای درهم از تعجب گوشی و گذاشتم و جلوی در مشغول پوشیدن شال و مانتوم شدم.. یادم نمی اومد چیزی سفارش داده باشم.. لابد کوروش حساب کتابی که بازم نتونسته از پسش بربیاد و با پیک فرستاده این جا که دوباره بشینم و تا شب برای انجام دادنش وقت بذارم.

انتظارش و داشتم که روز تولدم یادش بره.. ولی اگه واقعاً این کار و کرده بود.. زنگ می زدم بهش و اساسی یادآوری می کردم تا دیگه بدون خبر دادن به من.. همچین کادوی مسخره ای نفرسته دم در خونه ام!

همین فکر باعث شد با توپ پر برم تو حیاط و در و باز کنم.. ولی با دیدن دسته گل بزرگی که دست اون پسر جوونی بود که کلاه کاسکت روی سرش نمی ذاشت قیافه اش و ببینم.. چند لحظه ماتم برد..

– خانوم کاشانی خودتون هستید؟

– بله!

– بفرمایید!

دسته گل و به سمتم گرفت و من با همون بهت دستم و برای گرفتنش دراز کردم..

– از طرف کیه؟

– اطلاع ندارم.. فقط به من آدرس دادن و گفتم که تحویل شما بدمش!

– مگه می شه؟ بالاخره اون کسی که این و بهتون داده یه اسم و نشونی داره دیگه!

– والا من در جریان نیستم خانوم.. یکی این و تو خیابون به من تحویل داد و رفت..

گفت و سریع سوار موتورش شد و من با عجله پرسیدم:

– پولش چی؟

– حساب شده.. با اجازه!

گازش و گرفت و با سرعت از کوچه زد بیرون.. منم خیره به سبد گل بزرگ توی دستم که از شدت سنگینی باید دو دستی نگهش می داشتم.. رفتم تو و در و بستم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۲ / ۵. شمارش آرا ۵

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی

  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین خسرو خان… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sama
Sama
1 سال قبل

میران جون گل فرستاده 😂😍

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

فقط این درین که دلش هنوز پیش میرانه. چرا این جور با احساسات پسر مردم ( امیر علی) بازی می کنه

Ghazaleshonam
Ghazaleshonam
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

چون اشغاله

دیانا
دیانا
1 سال قبل

دوباره این نویسنده داره کشش میده بابا یک نیگا به پارت کن رسیدیم به پارت ۴۱۴😱😱
به خدا به جدت حالا دیگه ول کن انقدر کشش نده😠

بهاره
بهاره
1 سال قبل

میرانم واسش گل فرستاده 😍

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x