رمان تارگت پارت 79 - رمان دونی

 

تند تند سرش و تکون داد و نالید:
– بریم فقط.. تو رو خدا.. دارم خفه می شم اینجا!
– باشه.. بریم!
بی حال بود و نا نداشت.. واسه همین خودم سریع کنارش زدم و وسایلش و از کف زمین تو کوله اش جمع کردم و برش داشتم اومدم سمت درین.. بازوش و گرفتم و همراه خودم بردمش..
نگهبانه همونجا تو راهرو وایستاده بود و برعکس چند دقیقه پیش داشت با شرمندگی نگاهم می کرد.. نزدیک که شدم گفت:
– آقا به خدا من تقصیری ندارم.. روحمم خبر نداشت.. به جون بچه ام اصلاً دیروز نیومدم اینور.. نمی دونم کی در و روی خانوم شما قفل کرده!
تند و عصبی سرم و تکون دادم و گفتم:
– باشه.. حالا معلوم می شه.. فعلاً کار دارم.. بعداً میام تکلیف این نشریه و صاحبکارت و روشن می کنم!
جلوتر ازش همراه درین رفتیم بالا.. من که هنوز خودمم باورم نشده بود که بالاخره پیداش کردیم.. درینم انگار توی بهت بود که چیزی نمی گفت.. تا خواستیم بریم بیرون که گفت:
– گوشیم.. گذاشت تو کشوی میزش!
– برش داشتم! گوشی تو توی کشوی میز اون چیکار می کرد درین؟
صداش می لرزید و بغض داشت.. هیچ وقت هیچ کسی رو توی عمرم تا این اندازه پریشون و درمونده ندیده بودم.. انقدری که از دیدنش اذیت بشم و یه حس سنگینی بهم دست بده!
– خودش ازم گرفت.. گفت بردن گوشی دوربین دار به بایگانی ممنوعه.. بعد که اومدیم بالا برش دار! من از کجا باید می تونستم اون تو گیر میفتم؟
نگاه پر ملامتی بهش انداختم که روش و با شرمندگی برگردوند.. خودش فهمیده بود چه اشتباهی کرده و چقدر غلط بود تمام کارایی که کرده.. اول از همه هم گوش دادن به حرف اون استاد الدنگش!
حالا دیگه حتی به اندازه یک صدم درصد هم شک نداشتم که همه اینا نقشه و برنامه بوده! منی که قدم به قدمم با نقشه پیش می رفت خوب می تونستم این و تشخیص بدم..
شاید تا همینجاشم زیادی از نقشه اصلی خودم فاصله گرفته بودم و دست اندازهایی این وسط افتاد که مدت زمان رسیدن من به هدفم و طولانی تر کرد ولی.. تو این لحظه انقدری از خودم مطمئن بودم که بگم.. محال ممکنه بذارم اون عوضی راست راست برای خودش راه بره و خوشحال باشه که شده هرچیزی که می خواست بشه!
اینبار بدون در نظر گرفتن اینکه این دختر کیه و جایگاهش تو زندگی من چیه.. این کار و براش می کردم!

×××××
دست تو دست میران از ساختمون بیرون اومدیم و با دیدن جمعیت ده دوازده نفره ای که جلوی در وایستاده بودن یه لحظه انقدر خجالت کشیدم که بی اختیار فشار دستم دور دست میران بیشتر شد!
خوب می تونستم بفهمم که میران حسابی گرد و خاک راه انداخته و با سر و صداش این آدما رو اینجا جمع کرده تا بالاخره نتیجه کار و بفهمن!
فقط خدا می دونست که اینبار چقدر ازش ممنون بودم که با همین داد و بیداد کردناش کاری کرد تا من درست به موقع از اون تو بیام بیرون!
زیر نگاه متعجب آدمایی که تک و توک از میران سوال می پرسیدن و اونم یا جواب نمی داد یا یه جوری جواب می داد که طرف دمش و بذاره رو کولش و بره.. رفتیم سمت ماشینش و سوار شدم!
به محض نشستم رو صندلی های بیش از حد راحت ماشین میران و هوای مطبوع و خوش بوی داخل که فرق داشت با زمین سفت و سختی که از دیروز تا حالا من و خشک کرده بود و اون هوای پر از گرد و خاک.. سرم و به عقب تکیه دادم و چشمام و بستم و بدون اینکه اختیاری روی زبونم داشته باشم نالیدم:
– آخیـــــــــش!
فکر نمی کردم انقدر بلند گفته باشم که میرانم شنیده باشه ولی با سکوتش و اینکه ماشینم به حرکت درنمی آورد چشمام و باز کردم که دیدم باز با همون نگاه پر سرزنش خیره ام شده..
– من به تو چی بگم درین؟
– هرچی می خوای بگی بگو! انقدر ممنونتم بابت پیگیریت.. بابت پیدا کردنم.. بابت بیرون کشیدنم از او خراب شده.. که اگه کتکمم بزنی هیچی نمیگم!
نفسش و با عصبانیت فوت کرد و ماشین و به حرکت درآورد:
– کتک و که می زنم.. ولی نه به تو!
– یعنی چی؟
جوابم و نداد و با عصبانیت گفت:
– من نمی فهمم درین! واقعاً بعضی رفتارات برام قابل درک نیست! بیست و سه سالته.. خیلی بیشتر از دخترای هم سن و سالت تو اجتماع بودی.. کار کردی.. دانشگاه رفتی.. چه جوریه که وقتی تو همچین موقعیتی یه آدم احمق روانی از بین اونهمه دانشجو فقط تو رو میندازه تو این جهنم دره.. اونم جایی که قوانین مسخره و الکی واسه گوشی نبردن و این شر و ورا دارن.. حتی وقتی اعتراض کردی تحقیقت و بیشترم کرد که بیشتر وقت صرف کنی واسه پیدا کردن این مطالب.. یه درصدم شک نکردی که نقشه ای داره؟
عجیب بود که همه چیز و می دونست و احتیاج به توضیح من نبود.. ولی از کجا؟

انقدر بیحال بودم که خودش نیم نگاهی بهم انداخت و از چشمای متعجبم فهمید سوالم چیه که با همون عصبانیت شدیدش گفت:
– دوستت دیشب توی اینستاگرام به من پیام داد! از شانس گند من.. همون دیشب یه کاری برام پیش اومد که تا نصف شب درگیرم کرد و اصلاً یادم رفت بهت زنگ بزنم و متوجه گذر زمان و اینکه تو هم چند ساعته بهم زنگ نزدی نشدم.. اگه دوستت خبر نمی داد می گرفتم تا صبح می خوابیدم و نمی فهمیدم تو چه شرایطی هستی.. اون موقع می خواستی چی کار کنی درین؟ این بی پدر مادرا امروز تعطیل بودن.. کی قرار بود بیان تو رو از اونجا بکشن بیرون؟!
– نمی دونم.. به خدا خودمم هنوز گیجم.. نمی دونم چیکار باید می کردم! کل دیروز من به ترس و اضطراب گذشت.. چه اون موقعی که اون تحقیق کوفتی به من افتاد و من تو ذهنم همش داشتم زمانبندی می کردم که کی برم اونجا و کی برسم هتل و کی بشینم سر ترجمه.. چه اون موقع که من داشتم لای قفسه ها دنبال مجله مورد نظرم می گشتم که یهو در بسته شد و من هرچقدر جیغ و داد کردم کسی باز نکرد! نمی فهمی چی کشیدم که میران.. مرگ و به چشم خودم دیدم.. همش.. همش می ترسیدم پشت این نقشه یه بدبختی دیگه باشه.. اینکه یکی دو ساعت بعد.. چند نفر بریزن تو اون اتاق و.. بلایی سرم بیارن که تهش.. آرزوی مرگ کنم!
نگاه بهت زده و ناباور میران که به سمتم برگشت بغضم ترکید و دوباره با صدای بلند زدم زیر گریه.. از دیروز چندین و چند بار با همین شدت گریه کرده بودم و نمی دونستم که چرا چشمه اشکم خشک نمی شه!
– گریه نکن درین! اعصاب من به اندازه کافی خورد هست.. دیدن این حال و روزت برای اینکه یه جای سالم تو تن باعث و بانیش نذارم کافیه.. حالا با گریه کردن هی دلایل من و بیشتر نکن!
گریه ام درجا قطع شد و با گیجی زل زدم بهش.. هیچ اثری از شوخی یا بلوف تو لحنش نبود و من.. تو همین مدت کم آشناییمون.. انقدری شناخته بودمش که بگم.. واقعاً همچین کاری ازش برمیاد.. پس بهتر بود به حرفش گوش بدم تا به قول خودش دلایل عصبانیتش و بیشتر نکنم!
گلو و دهنم خشک بود ولی روم نمی شد بگم یه جا نگه دار و برام آب بگیر.. وضعیت گشنگی و از همه اینا بدتر.. نیاز مبرمم به دستشویی هم یه گوشه ذهنم هی داشت بهم یادآوری می کرد که بالاخره باید بهش رو بندازی..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرمان
آرمان
2 سال قبل

رمانتون خوبه ولی هم اینکه یکم پارت هاش کمه هم اینکه کند پیش میره با این اوصاف هزارتا پارت باید داشته باشه و این هم برای آدم حوصله سر بره لطفا یا مقدار پارت هارو زیاد کنین یا اینکه روزی چندتا پارت بزارین⚘⚘

ستایش
ستایش
2 سال قبل

کاش یکم بیشتر بود ولی مثل همیشه عالی

Delbar
Delbar
2 سال قبل

Harika

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x