اخمی کردم و گفتم : تو مگه مشکل داری!؟
همه رو سر کلاس رفع کردی که
خندید..
با ابروهای بالا رفته گفت : نچ الان فهمیدم که داره دروغ می گه و فقط می خواد سر در بیاره که منو نریمان چکار می کنیم..
چشم هام رو توی حلقه چرخوندم و گفتم :
هدف واقعیت چیه هوم…
رقصی به سرش داد : یادگیری درسی که تو بد کلاس یاد می گیری
حتما باید خیلی خوب باشه..
چشم هام رو گذاشتم روی هم و با شدت فشار دادم نمی دونستم که باید چکار کنم ..
با چشم های رو هم اومده گفتم : برو هرکار می خوای انجام بدی بده من دارم
می رم خونه..
تک ابرویی بالا انداخت : داری می ری خونه مگه سوال درسی نداری!؟
شونه ای بالا انداختم و خیلی خونسرد شده گفتم : نه رفع شد
برگشتم سمت نریمان داشت…
وسایلش رو می گذاشت داخل کیف اما من می دونستم
گوشش به ماست طوری که لحن حرف منو متوجه بشه گفتم :
اقا معلم من امروز زودتر می رم خونه باید برم مزرعه کمک مامان و بابام..
با اجازه سوالی ریاضی رو فردا بعد کلاس می پرسم.
با اجازه بهار هم با دهن باز به من خیره شده بود
در مقابل نگاه متعجبش عادی شروع کردم به حرکت کردن
قدم هام رو تند برداشتم تا اون بهاره ی عوضی دست از سرم برداره وبره رد کارش…
فضول مزاحم..
رفتم سمت جای همیشگی مزرعه یه رمز بود..
یه کلبه ی مخفی توی جنگل داشتیم
برای نریمان بود همیشه می رفتیم اونجا..
نفس عمیقی کشیدم و اروم شروع کردم به راه رفتن
در همین حین اطراف رو هم نگاه می کردم..
تا ببینم کسی رو می ببینم یانه شکر خدا کسی رو ندیدم..
با خیال راحت رفتم سمت کلبه
چند دقیقه ای گذشت تا اینکه نریمان هم اومد همینکه اومد
بی طاقت رفتم سمتش دستی توی موهاش فرو کردم و شروع کردم به بوسیدن و لب گرفتن ازش
من بیشتر بهش عادت کرده بودم
می خواستم فقط
این لب ها رو بکشمتوی دهنم و بخورم.
نریمان عشق من بود با سرعت منو کوبید به دیوار صورتم به حالت زاری جمع شد
ناله ای اروم سر دادم و نفس عمیق شده ای کشیدم ..
ناله ای اروم سر دادم و نفس عمیق شده ای کشیدم
عشق های بازی ها تموم شد هردو با نفس نفس از هم جدا شدیم
لبام به سوزش افتاده بود..
نریمان دستی روی لباش مردمک چشم هاش تکون خورد
-تو نمیشه ازت دست کشید اروم خندیدم
سرم رو پایین انداختم و نفس عمیق شده ای ول دادم با سر تکون داده شده گفتم : اره..توام نمیشه من خیلی دوستت دارم نریمان چرا نمی یای بریم سر خونه زندگیمون بیا خواستگاری اینجوری که نمیشه تا اخر عمر..
خندید..چشمکی بهم زد و گفت :
ای ای شیطون اینجوری که معلومه تو خیلی هاتی دختر..
بیشتر از من عجله داری..
سرم رو پایین انداختم از خجالت سرخ شدم..
با اب دهن قورت داده شده گفتم :
خوب اره من دوستت داره
خندید..بازم خم شد موهام رو بوسید
اروم دم گوشم گفت :
چشم می یام خواستگاری بذار کمی
بگذره من دستو بالم باز بشه
نفس عمیق شده ای کشید..
-دستو بال چی باز بشه..
-برای خونه ساختن دیگه باید یه سقفی باشه بالای سرمون
پوکر شدم و لب پرچیدم :حالا نمیشه سقفی بالا سر ما خونه ی بابای من و بابای تو باشه!؟؟
اخم غلیظی کرد : نه از سر بار بودد خوشم نمی یاد مستقل باشیم بهتره..
چه جنتلمن…دستی گذاشتم روی لبام واروم شروع کردم به خندیدن با خنده گفتم : مرسی داری..
از این اقا ها دوست..
خم شد توی صورتم : جاهای دیگه ی اقا هم دوست!؟
دستش رو گذاشت روی خشتک شلوارش.
-مثلا این اقا رو که قابل خوردن هست..
نگاه چپه ای بهش انداختم و گفتم : منحرف بی ادب…
چشمکی زد و گفت : شما که از من منحرف تری دختر جان ای کلک..
سرم رو پایین انداختم و نفس عمیق شده ای بیرون دادم ..
-حالا توام خوبه این همه برام روضه نخون ای بابا
چشم هام رو گذاشتم روی هم و با شدت فشار دادم…
-چرا ناراحتی!؟ چرا نمی یای خواستگاری!؟
چشم هام رو توی حلقه چرخوندم و گفتم :
نمی دونم…
-نمی دونم..
چشم هام از تعجب بالا پرید
با تعجب گفتم : نمی دونی!؟ مگه میشد ندونی که چرا نمی یای خواستگاری
سرش رو پایین انداخت و گفت :
اره نمی دونم الان نمی دونم چرا من با وجود اینکه درس خونده ام
معلمم حتی یه هزاری پس انداز ندارم
برای اینکه زندگی تشکیل بدم
الکی که نیست دختر باید پول داشت
تا بشه یه زندگی تشکیل داد
الکی که نمیشه این کار رو کرد..
اخمی کردم با اخم های در هم ورهم گفتم :
یعنی چی..مگه همه چیز پوله!؟
سرش رو تکون داد و گفت : اره همه چیز پوله.
توی دنیای الان همه چیز پوله
اگه پول نداشته باشی هیچی نیستی
نمیشه هیچ کار کرد..
کسی ام کاری بهت نداره اصلا ادم حسابت نمی کنه..
چشم هام رو گذاشتم روی هم و با شدت فشارش دادم
-اینا همه الکیه چی داری برای خودت می گی!؟
کسی کسی رو بخواد این کارا رو نمی کنه
برای چی داری این حرف ها رو می زنی!؟تو بیا باهم سعی تلاش می کنیم
زندگی می کنیم با هم بلند میشیم به این نیست که تو تنها بخوای
بلند شی و زندگی کنی..
نریمان حالت زاری به خودش داد..
-فعلا اینا رو ولش کن بیا خوش بگذرونیم
تا بفهمم چی شد منو پرت کرد روی تخت و شروع کرد
منو قلقلک دادن منم هی خودم رو
بالا و پایین پروندن..
و خندیدن..
****
با یاد اوری گذشته چشم هام رو گذاشتم روی هم
و با شدت فشار دادم اشک از چشم هام همینطور می اومد
لعنت به این گذشته ی لعنتی..
هربار یه اتفاق می افتاد من توی اون گذشته ی لعنتی فرو می رفتم
سرم رو گرفتم توی دست هام
و فشار دادم
سایه ای بالاسرم افتاد ترسیدم سرم رو بلند کردم
و ترسیده بهش نگاه کردم اونگ بود..
با پوزخند بهم نگاه می کرد : تو!؟
اره من..
با دیدنش من یه قدم عقب رفتم
و لبام رو گذاشتم روی
هم ترسیده بودم باحالت ترسیده ای گفتم :
تو اینجا چی می خوای
چرا دست از سر من بر می داری
خندید سرش رو کج کرد
-انگار یادت رفته که من باهات کار دارم نه!؟
زنمی و باید تمکین کنی
قبل از رفتن خیلی باهات کار دارم
گفتم که می یام سراغت باور
نکردی..
یه قدم جلو برداشت و من یه قدم عقب رفتم
-تورو خدا ولم کن خواهش می کنم
نیشخندی زدم
منو محکم کوبید به دیوار
با برخورد بهش تکون شدیدی خوردم و لبم رو زیر فرستادم
نمی فهمیدم که باید چکار کنم..
از دست این لعنتی چطوری خلاص شم
سرش رو جلو اورد و توی این صورتم
خم شده بود
چشم هاش برق عجیبی زد..
-حس می کنم هر بار که می یام سمتت جذاب تر میشی چقدر جذابی تو اخه..
لوندی ادم تحریک میشه می خواد
بیاد سمتت
از این مرد هم متنفرم شاید اگه ارشبود
با روی باز قبول می کردم
ولی نیست..
-ولم کن برو کنار..
خودش رو کشید جلو و بعد لباش رو اروم گذاشت روی لبام
شروع کرد منو بوسیدن.
نفس توی سینه ام حبس شد و چشم هام روی هم اومد
همینکه روی هم اومد اشک هام شرشر روون شد باورم نمیشد..
بازم اسیر این شده بود
دستش بالا اومد و نشست روی دکمه همینطور که منو می بوسید
دکمه های لباسم رو باز کرد و..
****
اونگ از روم کنار رفت بی حال خودش رو کنارم انداخت
حالم خوب نبود می خواستم بالا بیارم.
با لب های رو هم اومده گفتم : ازت متنفرم..
نیم نگاه اسوده ای بهم کرد و گفت :
تو از من متنفری!؟
سرم رو بالا پایین کردم و گفتم : اره
ازت متنفرم..
هربار تجاوز هربار درد حالم ازت بهم می خوره
بغض و اشک باهم قاطی شده بود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا همه حالشون از گندم بهم میخوره تو این رمان !! ؟
ببین من خودمم از گندم خوشم نمیاد به دلیل قضیه آرش ولی نمیدونم چرا از اولشم ازش بدم میومد😅
برو بمیر فقط گندم حال بهم زدن فقط خودت ولاغیر
گندم حالم ازت بهم خورد دختره ی چندش و عوضی و حال بهم زن 🤢
تف تو روحت ینی چی اگه ارش بود با روی باز قبول میکردم؟؟😑😶
اینم که خیلی کمه