رمان تاوان دل پارت 69

5
(1)

 

دستی به دیوار زدم و از جام بلند شدم..
دست و روم رو
شستم و از سرویس ا‌مدم بیرون…
همینکه اومدم بیرون..
با دیدن ارش چشم هام رو
گذاشتم روی هم
دیگه نمی دونم چرا دست از سر من
بر نمی داشت..

با دندون های ساییده شده
دستی گذاشتم روی شونه اش و به عقب
هلش دادم
با دندون های رو هم اومده گفتم :
من به توجه تو نیاز ندارم
چرا نمی فهمی اخه تنهام بذار ‌.
اه…

از کنارش رد شدم
سمانه جلو راهم سبز شد
-حالت خوبه!!؟
چرا این همه با ارش بدی
فقط نگران حالته…
باید بهش بگی تا کمکت کنه فهمیدی!؟

خودم رو کشیدم جلو و با لب هایی
که از شدت
خشم رو اومده بود گفتم :
اون فقط منو ازار می ده همین
حوصله ی هیچ چیز و هیچ
کس رو ندارم
فقط می خوام با حال خودم زندگی کنم…
چرا نمی ذارین چیز
زیادی نیست..
سمانه پوفی کشید و سرش رو
به عنوان تاسف تکون داد..

اومد سمتم…
بازوم رو گرفت و منو سمت جلو
هدایت کرد..

-بیا دنبالم…
منو نشوند رو روی مبل
با انگشت اشاره گفت :
همین جا بشین تا می یام
باشه!؟
سرم رو تکون دادم و باشه ای
گفتم….

****
ارش

عمه وارد اشپزخونه شد منم
نامحسوس دنبالش
رفتم
عمه فهمید برگشت سمتم و
گفت :
اون دارو رو بده بهم
زود باش..
دندونام رو گذاشتم رو هم و با شدت
فشار دادم..

-عمه اون چرا این همه اذیت می کنه..
من نگرانشم..
عمه دست هاش رو بالا
داد و گفت : نمی دونم منم می خوام
همین رو بدونم..

دارو دادم به عمه اونم تشکری کرد
ازم و
و اروم شروع کرد به رفتن
منم
دنبال سرش رفتم تا ببینم چه اتفاقی
داره
می افته…
این دختره چمشوش بود حتما بلایی سرش می اومد..
بااین یه دنده بازی هاش..

وقتی منم از اشپرخونه اومدم
بیرون…
صدای
گریه به گوشم رسید دیدم
نشسته گندم داره گریه می کنه
هول برم داشت با قدم
های بلند شده خودم رو
بهش رسوندم..
و گفتم : چی شده…

عمه سرش رو بلند کرد با‌ناراحتی
گفت :
کاری نکردم فقط ناراحته..
داره خودش رو از شر این بغض
خلاص می کنه
-بغض چی!!ناراحتی چی درک نمی کنم
چشم هام رو تو حلقه چرخوندم

-خوب چی شده!؟
باید به من بگید که بتونم مشکلتون رو رفع کنم….
گندم سرش رو بلند کرد
با داد رو به من گفت : چیو می خوای
درست کنی!؟
اصلا چیز قابل حلی هست
که بخوای
درستش کنی!؟تموم دار و ندارم رو به لجن کشیدین…
اون از داداشت و بابات
که زندگی منو خراب کردن اینم از تو

تعجب کردم..
-مگه من چیکار کردم
یهو خودش رو کشید جلو یقه ام
رو چنگ زد
امیدوار بودم
که جلوی سمانه نخواد حرفی بزنه
اخم هام رو کشیدم
توی هم دیگه و با اخم
های درهم ورهم گفت : چون دارم
بهت حس پیدا می کنم
این صیغه و این زن مسخره داره
منو اذیت می کنه..
دارم اذیت میشم چرا نمی فهمی!؟
برای چی اومدی اینجا!؟
اصلا کارت چی بوده که اومدی اینجا‌.
چی می خوای از
جون من…
من قلبم بی جنبه اس
برای چی اومدی.

پس حس بهم داشت سمانه
گندم رو
عقب کشید..
با چشم های گیج شده گفت :
این حرفا
چیه دختره ؟؟
یعنی چی حس پیدا کردی بهش
مگه شوهر نداری تو
داری ازش بچه دار میشی
با هق گفت : مگه نمی خواستی
بدونی چمه!؟
خوب الان بدون من خیلی وقته
اذیت دارم میشم
من عاشق شدم اشتباهی ام عاشق شدم..

عاشق یه مرد اشتباه
یکی که برادر شوهرمه اذیتم می کنه
سمانه
بگه بره از اینجا من اصلا
نمی خوام ببیمش اذیتم می کنه
بگو از اینجا بره‌…

سمانه سر ش رو گرفت توی بغلش
و شروع کرد
به نوازش کردنش خیلی سخت
بود
که باور کنه
این براش بیشتر مشکل دار بود…
من و گندم..

اعصابم خورد بود از جام
بلند شدم و با قدم های بلند شده
شروع کرذم به حرکت کردن

گندم خواب رفته بود
با دارو هایی که بهش داده بودیم
ساکت شده بود
عمه اومد بیرون
همین که منو دید اخم کرد
با اخم های پررنگ شده گفت :
من منتظرم که یه
چیزی بگی‌‌…توضیحی حرفی…

سکوت کرده بود..
نمی فهمیدم که چی بگم
دستی گذاشتم روی دهنم‌‌
-عمه…
اینجور که شما فکر می کنید
نیست..
دست به سینه شد…

-خوب من فکری نمی کنم
تو بگو چی شده من می گم
لبام رو روی هم
و با شدت فشار دادم حالت
تهوع بهم دست داده بود..

-خوب بشینیم من تعریف کنم
سری تکون
داد و باشه ای گفت..
باهم
وارد پذیرایی شدیم منم شروع کردم
به گفتن ‌.

****
اونگ

ماشین رو جلوی خونه اش پارک کردن
خندید..
-این دفعه
دیگه بدون هیچی منو اوردی
خونه.‌

سرم رو تکون دادم و گفتم :
اره دیگه
من باهوش هستم..خوب
اگه می خواید
میشید پیاده شید…کمک کنم
پیاده شی هوم!؟

اونم خندید : خیلی جنتلمنی
عزیزم..
باورم نمیشه…
لبخند ریلکسی زدم و گفتم :
مرسی..الان پیاده شم الینا خانم!؟
اهی کشید
و با نگاهی پر درد رو به
خونه گفت :
شاید پرویی باشه ولی من
دلم برای ستاره خانم تنگ شده
میشه بریم!؟
تک ابرویی بالا انداختم..

-لطفا اینجا تنهام…
-باشه من که چیزی نگفتم
مامان منم
خیلی پیگریته بریم اونجا
از این حال و هوا در می یای..

بعد دنده رو جا زدم و با سرعت شروع کردم
به حرکت کردن..
این دختر نمی دونم چی داشت
اما
حال منو خوب می کرد

حس خوب و فوق العاده ای بااین دختر پیدا کرده بودم..

تا اینکه رسیدیم خونه الینا
خودش از ماشین پیاده شده بود
با چشم های
ذوق زده شده بهم نگاه کرد..
-وای
من بااینکه دومین بارمه اما دوست
دارم
از اینکه ستاره خانم رو می ببینم….
خیلی ذوق دارم..

لبخندی زدم..
مامان و الینا انگار مثل هم
بودن..
قشنگ همو درک می کردن و یه درد
رو کشیده
بودن..
با لبخند گفتم : خوب چرا
در رو باز نمی کنی…
برو داخل مامان منم منتظر توعه..

خندید
و گفت : روم نمیشه باهم بریم
سرم رو تکون دادم
و گفتم : باشه..
بعد باهم شروع کردیم به حرکت کردن…

وارد خونه که شدیم بوی
غذا پیچید به بینیم نفس عمیقی
کشید
الینا..
-اوممم خیلی بوی خوبی به بینیم
چی
درست کرده ستاره خانم
بعد جلو تر از من خودش رو فرستاد
داخل خونه..

بوی عطرش پیچید به بینیم..
عطر موهاش فوق العاده بود
نفس عمیق شده ای
کشیدم و اروم شروع کردم به
حرکت کردن….

در رو بستم مامان همینکه الینا رو
دید
کشیدش توی بغلش و عمیق
به خودش
فشار داد…

-ببین کی اومده دخترم
خوش اومدی..
الینا هم خندید و گفت : مرسی و ممنون….
چی درست کردی ستاره
خانم!؟
-قرمه سبزی بیا بشین دخترم
خیلی
خوش اومدی…

الینا رو به جلو هدایت کرد
منم کلا فراموش کرده بود..
سرم رو تکون دادم
و گفتم :ای داد بیداد از این
شانس من…
مامان فهمید و گفت :
غر نزن پسر تو خودت صاحب خونه ای..
بیا بشین…

منم خندیدم و گفتم :
اره راست می گی مامان…

****

وقتی غذا خوردیم من و الینا
رفتیم
توی اتاق من..
نگاهی به اتاقم انداخت و گفت :
خیلی خوشگله
تا حالا خونه ی پسر مجرد رو
ندیده بودم..

نفس عمیق شده ای کشیدم
-اره
من زیادی وسواسی هستم…
خوب ازخودت بگو‌ ببینم چی شده…
که اومدی
اینجا..
چرا پدر و مادرت مردن
و تو اینجا تنهایی‌..

بااین حرفم دست از دست
زدن
به وسایلم گذشت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG 20210815 000728

دانلود رمان عاصی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام …
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۴۴۲۹۸

دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 1.7 (3)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
InShot ۲۰۲۳۰۵۳۱ ۱۱۰۹۳۹۲۵۷

دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست 0 (0)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۰۶۴۴۶

دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۴ ۲۳۲۳۳۵۳۱۳

دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام…
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mehrsa
Mehrsa
1 سال قبل

بنظرم این رمان دیگه قابل خواندن نیست خیانت تو خیانت اوق🤢

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
پاسخ به  Mehrsa
1 سال قبل

زدی تو هدف😂

Mehrsa
Mehrsa
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

حال کردی چه کتابی حرف زدم 😂🙃

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
پاسخ به  Mehrsa
1 سال قبل

زیاد کتابی نبود اما خب🤣

Mehrsa
Mehrsa
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

می‌دونی چقدر تلاش کردم 😂😂😐

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
پاسخ به  Mehrsa
1 سال قبل

عزیزم😂 نه خوب بود

KAYLA
KAYLA
1 سال قبل

بیا گندم این ور خیانت میکنه آونگ اون ور
زن و شوهر خرابن کلا 😑😑

Zahra
Zahra
پاسخ به  KAYLA
1 سال قبل

😱😱
از راه هم در

Helia
Helia
1 سال قبل

اه اه اه

nara
nara
1 سال قبل

خا اونگ، اون گندمو طلاق میده بعد ای دوتا باهم ازدواج میکنن و گندمم معلوم میشه ک بچش از آرش بوده😐 این دوتاهم باهم ازدواج میکنن میرن، فکر کنم بچه ترکیبی از آرش و اونگ شه😐😂

Zahra
Zahra
پاسخ به  nara
1 سال قبل

ع مگه با ارش کاری کرده بود گندم فقط بوس بود ک🧐
ولی بمیرم برا گندم حالشو درک میکنم🥲

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  Zahra
1 سال قبل

برای چی به خاطر گندم نچسب و خراب میخواهی بمیری اصلا همشون سر و ته بی جنبه و هرزن استارت خیانت و گندم خانم زده و آرشم با اینکه میدونسته زن برادرشه باهاش همراه شده اونگم که کلا آدم نرمالی نیست.

Zahra
Zahra
پاسخ به  Bahareh
1 سال قبل

اخه بزور دادنش ب اونگ وحشی
خوب چکار کنه عاشق شده
البته کارش اشتباه بود واقعا
ولی الان گناه داره حامله شده از کسی ک بهش تحاوز کرده 😭
هیچ احساسی نداشته بهش

🍭GHAZAL💙
🍭GHAZAL💙
پاسخ به  nara
1 سال قبل

ارش بدبخت فقط گندمو بوسیده چطور بچه اون باشه؟ به احتمال زیاد بچه رو بندازه یا به اسم بچه ارش بزرگش کنه

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x