رمان جرئت و شهامت پارت ۳۱ - رمان دونی

 

با صدای زنگ گوشی .خواب از چشمانم ربوده شد.

 

کش و قوسی به بدنم دادم و سریع بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم. و به صورتم آب خنکی پاشیدم که باعث شد کمی خواب از سرم بپرد.

 

“آیا فکر فرارم ایده ی خوبی بود؟
نکند یه روزی پشیمان بشوم؟”

 

این فکرم باعث میشد،کمی سرم درد بگیرد.یک مانتو شیری راه راه پوشیدم. به همراه شلوار آبی

 

ساک را در دستم گرفتم و با قدم هایم سعی می کردم آرام راه بروم تا صدایی در نیاید.در را باز کردم.

 

هوا هنوز تاریک بود.
و کمی سرد همانطور که شال کرمی ام را سرم می کردم.نگاهی به اطراف کردم.

 

شاید روزی دلم برای این خانه تنگ بشود.
یک دلم میگفت “ترنم،برو بخواب …بعد از ظهر خودت و برای عقد و عروسی آماده کن”

 

چشم هایم را بستم ،بین دو راهی گیر کرده بودم.هر دو راه زندگی ام را تغییر میداد.

 

همانطور که قدم میزدم تا رسیدم به حیاط بوی باران نشان میداد تازه قطع شده .

 

ساک را در دستانم محکم گرفتم و در را باز کردم و خارج شدم.

 

ماشین ها حرکت می کردند، و بعصی از مردم داشتند به سمت ساحل رفتند.. و چادر میزدن برای استراحت.

 

پس اینجا کسی خواب ندارد… موج های دریا حتی از دور هم مشخص و زیبا بود.

 

و هوای خنکی موهایم را حالت میداد….تا تاکسی را دیدم دستم را بلند کردم‌ .

 

تاکسی ایستاد و با احتیاط سوار شدم و مقصدم را گفتم .

 

تلفنم را از جیبم برداشتم و به سمانه که همانطور از دیشب فکرم را درگیر کرده بود و با خود میگفت:

 

“چرا به سمانه گفتی؟ اگه به خانوادت گفت چی؟”

ذهنم را متلاشی کرد. پیام دادم و نوشتم:

 

“سلام سمانه خوبی؟ممنون بابت دعوتت اما من فعلا میرم یه شهر دیگه.خدافظ”

 

پیامک را ارسال کردم و همزمان سیم کارت را در آوردم. در آن موقع به مقصد رسیدم.

 

کرایه را دادم و پیاده شدم.
و بعد از چند دقیقه به سمت اتوبوس رفتم و سوار شدم.دیگر فکر نمی کردم به چیزی چون این آخرین باری هست که این شهر زیبا و خانوادم میبینم….

 

 

*از زبان فرنود*

 

درس هایم همانطور در دانشگاه تمام شده بود، وسایلم را جمع کردم.

 

_میگم فرنود ،جزوه های مربوط به کتاب جنگ افزار شناسی و برام بفرست .

 

سرم را برگرداندم رضا بود همکلاسی قدیمی من بی حوصله پچ زدم:

 

_حله.

 

و کیفم را باز کردم و وسایل هارو داخل گذاشتم، امروز خیلی بی حوصله شده بودم تلفنم را برداشتم و شماره ی مادر را گرفتم.

 

بعد از چند بوق صدای نگران مادر پیچید که سریع گفتم :

 

_چیشده مامان؟

 

_چی بگم پسرم‌.ترنم غیبش زده ..تا الان خونه نیست.

 

همانطور که تلفنم را کنار گوشم قرار دادم لب زدم:

 

_حتما پیش فریدِ نگرانی نداره مادر عزیزم.

 

قدم زدم به سمت ماشین و در را باز کردم و نشستم:

_والا پسرم ،بر نمیداره..

 

با گفتن”باشه من زنگ میزنم” آیکون قرمز را لمس کردم ..باورم نمیشد نمی‌توانستم به این چیز بی خیال باشم.

 

شماره ی دوم فرید و گرفتم و منتظر بودم..دلیل اینکه دو تا سیم کارت داشت و واقعا نمی فهمیدم.

 

با صدای دختری اخم هایم کور تر شد‌.

پس ترنم پیش فرید بود؟

 

من چقدر ساده لوح بودم که نگران ترنم شدم .همان دختری که کلی خشم هایش رو سر من خالی کرده بود.

 

_الوو؟ پس چرا زنگ می زنید.

 

یهو چشم هایم گرد شد صدای رونیکا بود؟

 

_ببینم تو کنارش چه غلطی می کنی.؟

 

صدای بوق نشان دادن قطع کردنش میداد.همانطور مجدد تماس گرفتم.

 

تا صدای فرید بلند شد:_چیه هی زنگ میزنی گند زدید تو تفریحات من‌.

 

سوئیچ را با دستانم محکم فشار دادم و بدون فکر عربده زدم:

 

_اون دختره کنار تو چیــــکار می کنــه؟ تـــو مگه قرار نبست ازدواج کنـــــی!

 

(این هفته هر روز پارت میدم

منتظر نظرتون هستم🩷⚘️)

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سیلاژ به صورت pdt کامل از ریحانه کیامری

  خلاصه رمان:   سیلاژ «sillag» یه کلمه‌ی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطره‌ای که با یه نفر خاص داشتی یا لحظه‌هایی که با هم تجربه کردین و اون شخص و خاطرات همیشه جلو چشماته و به هیچ اتفاق بهتری اون رو ترجیح نمیدی…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستی pdf از پاییز

    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌» شنیده نمی‌شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی تام
بی تام
1 سال قبل

قرار بود مثلا هرروز باشه

کانی
کانی
1 سال قبل

الان 31 پارت گذاشته که در کل ترنم نامزد کرد موقع عقد فرار کرد متوجه شد فرید خیانت کاره خلاصه سی پارت

آیلار(آیلی)
آیلار(آیلی)
1 سال قبل
پاسخ به  کانی

نه….
میتونی اینجوری فک کنی که فرید اینا اومدن خواستگاری ،ترنم مخالفت کرد…با مامانش دعواش شد رفتن خونه داییش اینا…رابطش با فرید خوب شد متوجه شد فرید از قصد اینکارو می‌کنه تصمیم گرفت فرار کنه….
در ضمن کسایی که میگن دو خطه بدون احتساب خط های کوچیک 55 خطه…

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

این دو خط نوشته پارت بود مثلا

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x