رمان جرئت و شهامت پارت ۴۵ - رمان دونی

 

لب گزیدم ، کمی بهم بر خورده بود ، کل روز ها مشغول حرف زدن بود الان کار داشت..و این باعث میشد حرصی بشوم .

_من فقط ازتون یک سوال پرسیدم. هست یا نه !

آدامس را داخل دهانش گذاشت و لیست را شروع به نوشتن کرد همان لحظه حس کردم کسی پشت سرم قرار دارد.

_خانم امینی، لیست و بهتون دادم پر کردید؟

با صدای فرید همان لحظه انگار یک پارچ آب یخ را به صورتم ریختند که شروع کردم به لرزیدن.

یعنی او دقیقا پشت سرم قرار داشت اگر یک لحظه بفهمید من هستم چه میشد؟فاجعه رخ می‌داد.

میخواستم یه طوری فقط این مکان را ترک کنم جو بی روح و ترسناکی داشت چون فرید مدیر آنجا بود.

منشی با ترس بزاق دهانش و قورت داد و لبخند مصنوعی زد و گفت:

_ببخشید اقای امیری یادم رفت کامل کنم.

فرید با مشت به میز آنجا ضربه زد دقیقا به او خیره شده بود و پشت من بود ..دستانم می لرزید .

_فکر کردی مثل خونه ی خالته که هر وقت دوست داشتی لیست رو بنویسی ؟ الان جلسه اس …مهمه اونم با یه کشور دیگه

کنار رفتم و با قدم های کوتاه که سعی کردم عادی جلوه بدهم به سمت دستشویی رفتم .اما صدای بلند فرید به گوشم می‌خورد.

باید این مکان و ترک می کردم اما تنها چیزی که نداشتم فقط یک چیزی بود .
پول ! پول ! پول!

مشکلم فقط همین بود که هیچ وقت نداشتم آب سردی به صورتم پاشیدم .

حتی برنگشتم نگاهی به فرید بیندازم  چون خیلی زیاد از او متنفر بودم .قلبم با شدت بیشتری داشت کوبیده میشد.

زمانی که فهمیدم او رفته سریع از سرویس بهداشتی بیرون آمدم و از شرکت بیرون زدم صدای منشی و می‌شنیدم که میگفت چرا میری اما برام مهم نبود.

هوای سرد زمستانی بیش از اندازه دلم را آتش زده بود دستانم را دور لب هایم گذاشتم و آه کشیدم تا دستانم گرم شود.

به سمت موسسه رفتم و به بقیه ی بچه ها سلام دادم .
جالب نبود که معلم من فقط بیست و یکسال سن داشت ؟ و من هنوز در این سنم به زبان مسلط نیستم

خانم وارد شد و درس جدید و شروع کرد و به من لبخندی زد و آخر گفت:

_فردا امتحان دارید و اسپیکینگ هم دارید درباره ی کشور های مختلف با دوستانتون بحث میکنید .نمره هم داره مهم هست.

لب برچیدم ، من حتی فرصت درس خواندن نداشتم من دنبال کار بودم .حتی یادم نبود که باید استفا دهم آنقدر که حواس پرت بودم .

چطور کار می کردم وقتی که قید آن شرکت بی خود را زده ام؟

_خانم میتونید امتحان و کنسل کنید؟

خانم سرش را به نشانه نه تکان داد و به انگلیسی گفت

_راهی نداره میتونی با مدیر صحیت کنی

و با گفتن خدافط از کلاس خارج شد بقیه ی بچه همراهشان رفتند معلوم بود دبیرستانی هستند و سن بالای آن ها من بودم

مداد را با دستانم فشردم و پس از برداخت شهریه به سمت اتاق مدیریت رفتم .

با تقه ای به در وارد شدم نفسم را فوت کردم مدیر در حال صحبت با معلم های دیگر بود. بعد از چند دقیقه با آغوش گرم  از من استقبال کرد و لب زد:

_سلام حنا جان عزیزم خوب هستی؟

با تشکری که زیر لب گفتم  و وارد اتاق مدیریت شدم کمی استرس داشتم با حرف مدیر بزاق دهانم را قورت دادم و لب زدم:

_مرسی به لطف شما عالی هستم ….فقط من فردا شاید نتونم بیام موسسه .

خانم مدیر خیلی خوش قیافه و بانمک بود پاهایش را روی آن یکی پا گذاشت و اشاره کرد کنارش بشینم و پرسید :

_چرا عزیزم؟

_من فردا باید سرکار برم ..یعنی دنبال کار باشم نمیتونم بیام

اخمی کرد انگار حرف هایم برایش جالب نبود خودکار را زیر چانه اش گذاشت و گفت:

_تو مگه کار می کنی؟

لب هایم را خیس کردم و دستانم را بهم پیچاندم و سعی کردم در نقشم فرو برم لب زدم:

_آره دیگه من هم یه بچه دارم …اما خب امروز متوجه شدم از کارم اخراج شدم .دنبال کار جدیدم.

و بلند شدم و با لبخند دل نشین گفتم :

_شاید پنجشنبه بیام ، شما از من امتحان بگیرید اما خب فردا نمیتونم بیام ..با اجازه

خواستم از اتاق خارج بشم که با صدای مدیر دوباره برگشتم و به او نگاه کردم لب هایش خشکش را حبس کرد و گفت :

_گفتی چند سالته؟ راستی چند ترم اومدی اینجا ؟

شالم را مرتب کردم و به او خیره شدم موهایش بلوند بود و در مقنعه ای که به سر داشت باعث میشد زیبا تر بشود .پچ زدم :

_۱۸ سالمه اگه امتحانم و بدم میشه ۲ ترم اومدم اینجا ..

بلند شد و کنار من ایستاد و با نگاه با محبتی که انگار مثل مادرم بود گفت:

_من برات پیشنهاد خوبی دارم ..میتونی معلم برای سطح کودکان باشی ؟

به او نگاه کردم ، از خوشحالی میخواستم جیغ بکشم ..من هیچ وقت این حس سرشار از لذت نداشتم اما یک لحظه یادم خالی شد گفتم :

_اما من مدرک ندارم که.

با خودکار به پیشانی ام ضربه زد ، خیلی مهربون بود.. و با شک و خنده کنان گفت:

_یعنی در حد حروف الفبا انگلیسی بلد نیستی تدریس کنی ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه

  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن، خونه‌ای با چندین درخت گیلاس با تخت زیرش که همه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این دفعه نوبت ناز بود که اومده بود انتقام بگیره و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یسنا
یسنا
1 سال قبل

خیلی وقت بود منتظر پارت بودماا
عالی بودد…خداروشکر حداقل دیگه لازم نیس تو اون شرکت کوفتی کار کنه😡

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x