رمان جرئت و شهامت پارت ۴ - رمان دونی

 

 

مادر چشمانش درخشید.
و لبخند در دهانش خجسته شد.

 

_خب ،باید حامدم بدونه.که قراره ترنم دخترم ازدواج کنه.

 

زن دایی شروع کرد به صحبت کردن.

 

_آره دیگه نظر پدرش هم مهم هست.
دیگه تابان جان،شما لطف کن به آقا حامد اطلاع بده.شاید راضی نباشه

 

وقتی به فرید نگاه کردم‌.دیدم با پوزخند به من نگاه می کند . انگار مطمئن بود برد با او هست.

 

اخمی بین ابرو هایم نمایان شد.
انگار نظر من برایشان مهم نبود.که آیا فرید را دوست دارم یانه؟

 

برای خودشان می برند و می دوزند. و هیچ نمی‌گذاشتند من صحبت کنم.

 

_آره دیگه به نظر من یکماه صیغه کنند تا بیشتر از اخلاق همدیگه آشنا بشن.

 

زن دایی شروع کرد به چنگ انداختن لباسش و لب زد.

 

_شاید حامد آقا راضی نباشه تابان جان!

 

مادر لبخندی بیخیال زد و گفت:

 

_من حامد و راضی می کنم.نگران نباشید.
میگم بهتر نیست اینا برن حیاط باهم دیگه چند کلام صحبت کنند. تا بیشتر از اخلاق همدیگه آشنا بشن؟

 

_آره منم موافقم .

 

مادر به من نگاهی کوتاه انداخت و ادامه داد.

 

_ترنم جان،فرید و همراهی کن برین حیاط صحبت کنید.

 

از شدت خشمگینی پاهایم را به زمین کوبیدم و همان لحظه فرید هم بلند شد و باهم دیگه به حیاط رفتیم هر قدم که به حیاط می رسیدم عصبانیتم فروکش میشد و به جای آن ترس می آمد

 

 

تا زمانی که کاملا به حیاط رسیدیم.
گل های رزي که با پدر کاشته بودم.بوی بهشت میداد.

 

 

چشمانم را بستم تا بیشتر این بوی هوس انگیز را حس کنم.

 

تا بشکن کسی پلک هایم لرزید و نگاهم به فرید افتاد.

 

 

تازه متوجه شدم کسی کنار من است.
کنار صندلی چوبی که پدر درست کرده بود نشستم.

 

 

سعی کردم خونسردی خودم را حفظ کنم. و پاهایم را رو ان یکی پا گذاشتم و گفتم:

 

_تو خودت میدونی،که من نمیزارم تو با من ازدواج کنی!

 

نیشخنده کوتاهی زد و کنارم نشست.

 

_چقدر بد.که نمیتونم بهت نزدیک بشم خانومی

 

نیشخندش یهو تبدیل به قهقهه شد .
آنقدر خندید .که خودم متوجه حرفی که چرت گفتم شدم.

 

_از من چی میخوای؟؟چرا ولم نمی کنی.
ما به درد ازدواج نمیخوریم.!

 

لبخندش سریع محو شد و جدی ادامه داد .

 

_تو رو میخوام عزیزم .خودت خوب میدونی من از حقم نمیگذرم.اگه با منم ازدواج نکنی از یه راه دیگه وارد میشم.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای گمشده
دانلود رمان رویای گمشده به صورت pdf کامل از مهدیه افشار و مریم عباسقلی

      خلاصه رمان رویای گمشده :   من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه کور

    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره خاموش میشه؟ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
azam ghaderi
azam ghaderi
1 سال قبل

بسیار عالی

کیم سوکجین
کیم سوکجین
1 سال قبل

اوه اوه ماجرا جالب شد😲😲

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x