رمان جزر و مد پارت 50 - رمان دونی

 

 

چقدر این پسره میتونه پرو باشه

نفسم تند

 

_من مگه ازت خواستم؟؟ به جای اینکه خودتو نخود آش میکردی میموندی به کارای مهمت میرسیدی

 

چشماش گرد شد از حرفام

ولی تقصیر خودش بود

 

_چی گفتی؟

 

_گفتم میخواستی نیای…..منکه به تو زنگ نزده بودم به امیر حسام زنگ زدم

 

این دفعه کامل برگشت سمتم

 

فاصله که کمه

کسی ام نیست

همینجوری ام بیشتر از کُپُنم خرج کردم جلوش

 

پس باید ازش دور شم تا نزده تو دهنم

 

دستم آروم رو دستگیره نشست ولی قبل از اینکه درو باز کنم اون دستشو دراز کرد و مچ دستمو گرفت

 

_کجااا؟؟باز میخوای بری یه خرابکاری دیگه بکنی؟زنگ بزنی امیر حسام بیاد بی فکریا وبچه بازیاتو جمع کنه؟

 

_ولم کن…..مگه کار نداشتی؟؟خب تو به کارت برس منم یه گِلی به سرم میریزم دیگه…..

 

سرشو چند بار بالا و پایین کرد

 

_از این به بعد کور خوندی یه جوری دست و پاتو میبندم که نتونی بی اجازه ی من نفس بکشی…..

 

چون چند وقته باهاش کاری ندارم

فکر کرده برای نفس کشیدن ازش اجازه میگیرم؟؟ خودش کور خونده آدم بیخودِ عقده ای

 

دستمو ول کرد و راه افتاد

 

بیشعور انقدر محکم گرفته بودکه چند بار مچ دستمو چرخوندم تا دردش کمتر بشه

وحشی

 

رومو برگردوندم و تقریبا بهش پشت کردم اونم دیگه چیزی نگفت

 

نمیدونستم کجا داره میره برامم مهم نبود خودش دانای کله دیگه….عقلش میرسه من چرا خودمو اذیت کنم

 

#جزرومد

#پارت۱۹۰

 

 

رفت تو پارکینگ یه ساختمون

از اینایی که فکر کنم بالای ۶۰_۷۰ طبقه میشه

 

خودش پیاده شد

 

به منم که هیچی نمیگه…..من چیکار کنم الان؟

منتظرش بمونم تا برگرده یا برم؟

 

چند قدم که رفت برگشت و با اخم نگام کرد….

یعنی منم باید دنبالش برم؟

 

خدا رو شکر زبونم نداره خودم باید معماهاشو حل کنم

 

پیاده که شدم دیدم وایساده و تکون نمیخوره

 

_اونارو برای ماشین نگرفتم…..

 

اونا رو؟؟

 

اشاره کرد به کیسه ی دارویی که گرفت و داد بهم که اصلا نمیدونم چیه…..

 

ولی من یادم رفت برش دارم

خیلی حرفای خوبی بهم زده الانم شدم پادوش

 

_خب از اول بهم بگو بردارمش هی نرم و بیام…..

 

دیگه خودمو درگیر نگاه پر حرصش نکردم

 

از آسانسور که بیرون اومدیم از یه راهروی تقریبا پهن با اتاقایی که به خاطره شیشه ای بودنشون داخلش کاملا مشخص بود رد شدیم

 

هر چی جلوتر میرفتیم نگاهم میخورد به آدمایی که با دیدنش بلند میشدن و اونم فقط سرشو تکون میداد

 

اینجا شرکتشونه پس….

 

همه هم به من یه جوری نگاه میکردن

ولی سریع چشم میدزدیدن

 

معلومه اینجا هم نسخ همه رو کشیده….

 

#جزرومد

#پارت۱۹۱

 

 

به ته اون راهروی کوتاه رسیدیم که رفت سمت چپ و دو تا پله رو رفتیم پایین

 

ماتم برد

یه سالن دیگه ولی خیلی بزرگتر از اولی

 

یه میز پهن درست وسطش و چند تا فرش روی دار دور تا دور میز…..

عین نمایشگاه

 

تا به میز رسیدم وایسادم و فقط داشتم اون ۴ تا فرش خوشگل و ظریف و با لذت نگاه میکردم

 

کار کیه یعنی؟

 

_بعدا میتونی نگاه کنی…..

 

حواسمو دادم به لحن جدیش

 

اینجا هم همه ی اتاقا شیشه ای بود نه تا ده تایی میشدن

 

آخر سالن رسید به یه اتاق سراسری که کل دیوار رو گرفته بود

دوتا میز روبه روی هم و چسبیده به دیوارای کناری این اتاق

 

پشت یکیش یه خانم مرتب و محجبه نه با چادر با لباس فرم

درست برعکس خیلی از جاهایی که رفته بودم برای کار

 

بلند شد و سلام کرد

اون یکی میز ولی خالی بود

 

_خوش اومدین…..

 

درو برام باز کرد خودش و عقب رفت

 

_برو داخل…….بگید دوتا دمنوش بابونه بیارن

 

_آقای شمس تماس گرفتن باهاتون کار داشتن

 

_الان کجاست؟

 

_نیستن…..ولی گفتن احتمالا برگردن

 

همین جوری که داشت حرف میزد من رفتم داخل

و وایسادم جلوتر تا خودش بیاد

 

دفتر کار خودش اینجاست

 

_بشین

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 138

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشمان به صورت pdf کامل از نگار

        خلاصه رمان:   چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه .که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال وبدهی های پدرش مشخص بشه اما این اقامت پردردسر تو خونه بهزاد باعث متوجه شده رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x