پلهها را بالا رفتم، به محض اینکه پا در راهرو گذاشتم، قباد از در اتاق مشترکش با لاله خارج شد، اینکه در این ساعت خانه باشد عجیب نبود، اکثر اوقات در این ساعت کارگرهای ساختمان نبودند، یا شرکت را به وحید میسپرد، این اواخر بیشتر پیش لاله بود، پیش خودش بچهاش را حمل میکرد دیگر!
سر به زیر سعی کردم اهمیتی به حضورش ندهم، به سمت اتاق رفتم که صدای آرامش متوقفم کرد:
_ کجا بودی؟ چرا انقدر بی حالی؟
خونسرد لب زدم:
_ دنبال کار…الانم خستهم، عصر بخیر!
و در را روی صورتش بستم. بوی عطرش آزارم داد، چرا اینگونه میشد نمیدانم! به گمانم بخاطر بچه بود…یعنی به قباد ویار داشتم؟ الحمدلله که از او بدم میآمد جای اینکه خوشم بیاید!
روی تخت ولو شدم، لحظهای نگران اینکه مبادا به بچه ضربهای وارد کرده باشم نیم خیز شدم اما…چه میکردم؟
اصلا چه میخواستم؟ باید چه میکردم؟
البته که، هرچه میکردم نباید قباد میفهمید من باردارم…
موبایلم را برداشتم و مشغول تحقیق شدم، علائم بارداری…ویارهای مختلف، سونو و شرایط کسی که سابقهی کیست داشته باشد و هرچیزی که به من مربوط شود…انقدر گشتم و گشتم تا اینکه با همان موبایل روشن چشمانم به خواب رفت.
با صدای زنگ موبایل و ویبرهاش روی سینهام از جا پریدم، هوا تاریک بود، چراغ خاموش!
موبایل را برداشتم و گیج بدون نگاه به شماره تماس را وصل کردم:
_ الو؟
سکوت پشت تلفن گیجم کرد:
_ الو؟ بفرمایید؟
_ حورا؟
چشم ریز کرده نشستم، صدای همان زن بود، همان که دفعهی قبل هم تماس گرفته بود.
_ بله خودمم…
_ حالت خوبه؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 254
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
وایییی یعنی این زنه میتونه کی باشه
نویسنده چرا همش دو خط میدی والا ی 10دقیقه وقت بزار یکم طولانی پارت بنویس ای بابا اگه اینجوری پیش بره دوسال بعد حتما قباد میفهمه حورا حاملس
نویسنده خیلی وقته رمانم تموم کرده…رمانش آمادس داره قطره چکونی میکنه بقیه ترغیب شن رمانو بخرن.. اینجور که این قراره پیش بره تا سه سال آینده هم تموم نمیشه
اگه تموم شده بود قطعا فایلش بیرون درز میکرد
نویسنده این پارتا رو خیلی وقته نوشته… اگه اشتراکشو خریده باشین میفهمین
اون وی آی پیه،وی آی پی هم تموم نشده فعلا
میدونم داش😂😐 منظورم اینه وی آی پی خیلی جلوتر از اینه.. اینخود نویسنده اس که داره تیکه تیکه پارت میده که بقیه برن وی آی پیو بخرن🚶🏽
آها فک کردم میگی کامل و تموم شده
از در اتاق تا اومد داخل اتاق یه پارت ؟
بالاخره اینم هنر هرکسی نیست که این فاصله رو یه پارت کنه😂😂🤦🏻♀️😐
😂😂😂
معلومه نویسنده چه کسشری مینویسه؟ پارت قبل گفت صداشون از پذیرایی میاد این پارت گفت از اتاق مشترکشون زد بیرون، تلپورت کردن؟ مسخره ، خودشم یادش میره چی مینویسه
اشتب متوجه شدی خواهر..پارت قبل لاله و مامان قباد و اینا تو پذیرایی بودن زر میزدن ک حورا گفت ینی قبادم اونجا هست که اینطوری حرف میزنن؟؟ینی قباد اونجا نبود و وقتی ک حورا رفت بالا میخاست بره تو اتاقش قباد از دستشویی اومد بیرون و تو جمع اونا نبوده اصن)
عه، چقدر نویسنده بنده خدا و فحش دادم😂😔مرسی روشنم کردی😂😂
قربانت😂😂دیگه نویسنده ب این نخود مغزی هم که ما فک میکنیم نیس
حورا تا کی میخواد حاملگی رو از قباد پنهان کنه
آووکادو و هامین امروز نیست؟
داداش میشه یه خلاصه بگی اووکادو چی شد ؟ از اونجایی که اشتراکی شد دیگه نخوندم
منم نخوندم راس میگه ی خلاصه بگو🥺
هیچی والا اونم بدتر از حورا امید تو تصادف حافظشو از دست داده الکی کشش میده دو خط پارت بی محتوابا آلا داره میجنگه رفته سراغ نفس دوست دختر قبلیش