آن روز را تا عصر در آنجا ماندیم، وحید کمی در فکر بود اما رفتار بدی هم نداشت، مرد با درکی بود، زود با مشکلات کنار میآمد و راه منطقیتر را میپذیرفت!
برای همین هم قرار بر این شد که من طی چند روز کارهایم را اماده کنم، نامحسوس وسایل جمع کنم، دکتر بروم و مشورت کنم، پیگیر کار دانشگاه و درس و آزمونها باشم، و مهمتر از همه، به دنبال ان ورق ازمایش نحس!
چمدان را با اخرین کتابی که درونش گذاشتم بستم، فردا لاله برای چکاپ شش ماهگیاش میرفت، قباد هم همراهش بود، از ان سو هم مادرش گفته بود به خانهی خواهرش میرود و بهترین فرصت برای رفتن، همان فردا بود!
چمدان را برداشته در کمد خالی گذاشتم، همه چیزهای ضروری را جمع کرده بودم، همهی لباسهای مورد نیازم، کتابها، لوازم شخصی و هر پس انداز و کارت اعتباریای که به نام خودم باشد!
مطمئنا قباد بعد از رفتنم متوجه شود کارت او را هم بردهام مسدودش میکند، پس این راه را به او ندهم بهتر است! نمیخواهم خیال کند با چنین چیزهایی برمیگردم یا محتاجش میشوم!
بهتر است در مشکلات خودش داغ ببیند و بسوزد!
روی تخت مینشینم و به برگهی آزمایش خیره میشوم، نمیدانم شانس با من یار بود، یا که بدشانس بودم!
بدشانس بودم که دیر فهمیدم، دیر شد همه چیز، خودم سادگی کردم، حماقت کردم…
شایدم شانس داشتم که این ازمایش حالا دست من بود، میشد در بدترین برههی زمانی لاله را نابود کرد…
هرچند، من اگر حرفهای لاله را ان روز پشت تلفن نمیشنیدم، مسلما باز هم شک داشتم به این ازمایش، ازمایشی که میگفت قباد فقط ده درصد احتمال باروری دارد، و ان ده درصد پس از سه سال، نصیب منی شد که جراحی کیست داشتم و درمان شدم!
حالا لاله با دو ماه همسر قباد بودن نمیتواند سریع باردار شود! اگر اینبار قباد کمی عاقل باشد، ببیند، چشم باز کند و دقت به خرج دهد، حقایق را خواهد دید، اما آنگاه دیگر من نیستم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 194
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
قباد ول کن لامصب به خودت فکر کن به آینده ات به بچه ای که نه پدرش نه خودش بدردت میخورن و آینده ات خراب میکنن
مرسی از راهنماییت بله درسته ولی هر نیت هم که داشته باشه باید تهش زجر بکشه چون با احساسات یه دختر بازی کرد
مردشورتو ببرن حورا که جون به جونت کنن فکر و ذهنت قباد آخه لامصب تو غرور نداری عزت نفس نداری یکم هم به فکر حال خودت باش بدبخت هر کی جات بود تا الان صد دفعه رفته بود حتی به مردن قباد راضی هر چند عاشق باشی
وقتی رمانو میخونم حس میکنم دارم انشا ی بچه کلاس چهارمی رو میخونم
نویسنده عزیز و ادمین محترم,یه مطلب رو می خوام بگم من مدتیه دیگه این رمان رو دنبال نمی کنم,امروز که داشتم سایت رو چک میکردم,دیدم دو پارت هست,نظرات رو نگاه کردم,نسبت به زمانی که من می خوندم خیلی افت کردند,اگر اینطور ادامه بدید,خواننده هاتون رو از دست میدید,اگر که البته براتون مهمه.
نویسنده نظرات رو نمیخونه
ادمین هم اگ رمان رو دیگ نزاره بقیه شاکی میشن
همش داره از خصوصیات وحید خر و حماقت خود خرش میگا. نویسنده علاقه خاصی ب توصیف داره رمانو نمیبره جلو؟