هنوز هم محل نمیدادم، محمد هم از من یاد گرفته و نادیده اش میگرفت، همین بدتر عصبیاش میکرد:
_ حورا داداشمم اونجاس؟
در جواب کیمیا فقط عادی گفتم:
_ اهوم، هر روز، مثل کنه، کاملا مزاحم!
_ حورا!
محمد دهان گشود اینبار تشر بزند که جیغ کیمیا بلند شد:
_ اومد اومد!
هیجان زده گوش سپردم، قباد سر جلو کشید و کنجکاوتر از من سرش را کنارم قرار داد، همینکه عطر تنش به مشامم خورد لحظهای دلم لرزید، زیادی دلتنگ این آغوش و عطر بودم.
_ حورا!
طرز صدا زدن کیمیا طوری بود که بغض یکباره به گلویم هجوم اورد، قلبم تند تند میزد، حتی قباد فهمید و نگران دستم را گرفت:
_ چی…چی کیمیا؟
_ کیمیا زر بزن دیگه سکته کرد!
نفسهایم تند شده بود و کیمیا با لحن غمگینی گفت:
_ رتبهت شده هشتصد!
طول کشید تا تحلیلش کنم و همان طول کشیدن، وقتی فهمیدم که کیمیا قصد اذیتم را داشته تمام انرژیام تحلیل رفت و چشمانم بسته شد، از حال رفتم و تنم مثل پر قو در آغوش قباد رها شد.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 185
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
تنم مثل پر قو در اغوش قباد رها شود😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣خدایاااا جرررر نویسنده خیلی باحاله😂🤣
یاد بگیرید ،،، حورا با ی بچه تو شکم . یه هوو ی سلیطه ،،، یه شوهر نا اهل ،، با در به دری و بقیه موارد ۸۰۰ شد اون وقت شما چی😂😂😂
وای خدا رتبه ۸۰۰🤣🤣
نویسنده یه کاری کرد الان همه کنکوری ها میریزن شاکی میشن ….اگه هم پدر مادر بشنوه این پارت به بچه میگه از حورا یاد بگیر کلاس نرفته حامله بود با شوهرش دعوا کرده رتبه هم ۸۰۰اورده🤣🤣🤣🤣
کلا این پارت طنز بود
تازه تو روستا و بدون اینترنتم بود😂
بهم برخورد 😑یعنی چی که هشتصد ؟؟؟؟؟؟!!!خدایاااا منو گاو کن
ما مثل خر میخونیم از ۱۰۰۰۰پایین نمیاییم
وادفاک
سهمیه حاملگی داره عشقم😂🤡
مسئله ای نیست، یه ذره شلیل و هندونه و گردو نشونش بدین دوباره مث پر قو بلند میشه
فاطمهی گل، پارت دیگه ای هم اگه داری شادمون کن، بزار این آخرا یه ذره لذت ببریم از این رمان
این حورا که همش خواب بود یا داشت میخورد یا از دست قباد حرص میخورد مگه چقدر درس خونده تازه آزمون آزمایشی هم که شرکت نکرده حالا شده ۸۰۰ !؟
واح واح خواهر!!مگه ندیدی نویسنده جان فرمودن حورا خانم از بس تو درس غرق میشدن که یهو میدیدن ساعت ۵ صبحه؟؟؟
احتمالا امتیاز خانواده شهید و ایثارگران داشته 😂😂😂😂