وحید همراهی اش میکرد و دست روی کمرش گذاشته بود.
زیر گوش هم پچ پچ میکردند و مردانه میخندیدند.
هنوز هم نمیخواستند نقشه شان لو برود. وحید میدانست در چه بازی کثیفی همراهیشان میکند؟
یا او هم مانند من بازیچه بود؟!
ساکی که در دست وحید بود را کیانا گرفت و همه دور هم در حال بگو و بخند بودند.
حورا که بود این وسط؟!
چند دقیقه ای همانطور در سکون خیره شان بودم که بالاخره چشم قباد به من خورد.
گل از گلش شکفت و دستش را برایم باز کرد.
_ سلام خانم گل، چرا اون گوشه وایستادی؟
بیا که دلم برات یه ذره شده.
وحید که جمع را خانوادگی میدید و از سرخی صورتش مشخص بود راحت نیست، گلویی صاف کرده و دست سمت قباد دراز کرد.
_ داداش اگه کار دیگه ای نیست من رفع زحمت کنم.
قباد چشمکی روانه ام کرد و من بی حس همانطور سر جایم ایستاده بودم.
_ کجا بری؟ بمون یه چیزی دور هم میخوریم.
مادر قباد هم حرفش را تایید کرد و با جدیت گفت:
_ آره پسرم زحمت قباد رو دوش تو بود، ما که کاری برای جبران نمیتونیم کنیم حداقل شام پیشمون بمون.
وحید نگاهی سمت من انداخت و انگار متوجه وخامت حالم شد که سری به طرفین تکان داد و قدمی عقب رفت.
_ ممنون مادر، انشالله یه وقت دیگه مزاحمتون میشم.
خانواده منتظرن، با اجازه.
وحید را که بدرقه کردند، قباد با لبخندی به پهنای صورتش نزدیکم شد.
تمام تلاشم برای عادی بودن شد یک لبخند کج و کوله که فقط در ذوق میزد.
چانه ام را میان انگشتانش گرفت و سرم را بالا کشید.
_ خوشگل من چرا بغ کرده؟ خوبی عزیزم؟
منتظر بودم بیای بپری بغلم اون یکی پامم تو بشکونی!
من هم منتظر بودم دوشادوش لاله وارد شوی اما انگار برنامه های بیشتری برای من بدبخت تدارک دیده اید!
زبانی روی لبهایم کشیدم و نقشی که شبانه روز برایش تمرین میکردم را اجرا کردم.
_ خیلی نامردی، دلم انقدر برات تنگ شد که الان دیگه هیچی ازش نمونده!
مادر قباد پوزخند صداداری زد و نزدیکمان شد.
دست دور بازوی قباد انداخت و او را سمت مخالفم کشید.
_ ماشالله بهش، از منی که دو تا بچه دارم بیشتر شوهر داری بلده… واه واه خجالتم نمیکشه!
بیا مادر سر پا نمون خسته میشی.
قباد دستش را از میان دستان مادرش بیرون کشید و نوچی کرد.
_ به شوهرش میگه مامان، غریبه که نیستم.
خسته نیستم میخوام برم اتاق خودم.
با چشم و ابرو اشاره ای به من زد و راه افتاد. نیم نگاهی به مادر قباد انداختم که ابرو در هم کشید و طلبکار دست به سینه زد.
صدایش را عمدا پایین آورد و با حرص گفت:
_ چیه؟ بیا منو بخور یه بارکی!
چشات درآد که اینجوری زل نزنی بهم، زهره ام ترکید!
نگاهم را با مکث گرفتم و نفسم را بیرون دادم. دنبال قباد روانه شدم و همین که وارد اتاق شدیم، قباد عصایش را انداخت و دست دور کمرم پیچید.
_ توله سگ من که مردم بدون تو!
جالب بود که با این مهارت نقش بازی میکرد.
شاید تمام این سالها هم نقش بازی میکرده…
لبهایم را از هم فاصله دادم و بی حس پچ زدم:
_ منم تموم شدم قباد…
از ذوق خندید. شاید تمام شدنی که در ذهن من بود با تمام شدنی که او گمان میکرد فرقش زمین تا آسمان بود.
کمرم را چنگ زده و خودش را به تنم فشرد. روی صورتم خم شد و به آنی لبهایم را اسیر کرد.
چنان بی طاقت و بیتاب از لبهایم کام میگرفت که کم کم داشت باورم میشد دلتنگ است…
من اما به تنها چیزی که فکر میکردم تمام شدن این بوسه بود، بوسه ای که هیچ حسی را در من بیدار نمیکرد جز انزجار…
اما قباد دست بردار نبود. همچون تشنه ای که تازه به آب رسیده لبهایم را میمکید و گاز میگرفت.
از روی عادت دست دور گردنش حلقه کردم و آهی کشیدم.
آهم از درد بود و درد و درد…
اما او به اشتباه لذت تعبیرش کرد که نفس زنان عقب کشید و خیره در چشمان تیره و تارم، جون کشداری پچ زد.
لبهایش را به گردنم چسباند و مک عمیقی زد. دستانش از پشت زیر لباسم رفته و قفل لباس زیرم را باز کرد.
باز هم عقب کشید و همزمان با لباسم، لباس زیر و شالم را هم درآورد و کناری انداخت.
_ میخوام تا خود صبح باهات حال کنم حورا، اندازه ی تموم ثانیه هایی که ازت دور بودم.
برام ناله کن… دلم برا ناله هات پر میکشه…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا رمان هاتون دانلود نداره
اینا آنلاینن
فایل ها گزینه دانلود دارن
نویسنده عزیز نمیشه حداقل روزی یه پارت بدی!!؟؟🙏🏻 اینجوری که داره پیش میره ما باید تاااا دو سه سال صبر کنیم 😐
راستی چرا از ماجرای خواهر قباد با اون پسره چیزی گفته نمیشه؟؟
چرا اون لحظه ای که مامان قباد داشت با قباد صحبت میکرد این نرفت گوشی رو چنگ بزنه فهش بده یا اصلا گریه کنه؟؟
که شاید بفهمه به قول شما یکی لز پلن های مامان قباد بوده باشه…
بعد از چندین روز رسیدیم به ….
حورا چرا لال شده مثل ادم اول بپرس ازش قضیه چی بوده، بعد فکر و خیال کن یا ادا عاشقا رو دربیار.
واقعا الان حسم پنجاه پنجاس نسبت یه اینوه قباد برگشته
ب نظرم قباد واقعا با وحید سفر بوده مادر قباد خواسته حورا رو بچزونه اونجوری نقش بازی کرده
آره منم این طوری فکر میکنم
من مودبم ولی هرچی فحش میفرستم به ارواح قباد و هفت جدش یعنی چی رفتی کثافت کاری دلتنگم هستی؟:|
واقعا این سه روز ما منتظر موندیم ارزش این پارت رو نداشت خیلی کوتاه بود!!!)😶
چه مزخرف بود این پارتش
۳ روز فقط منتظر. بوسه های قباد بودیم
حس میکنم اخرش حورا لقمه دهن وحیده …
منم……..
ن بابا
ماله کیانا ست
به نظرم قباد واقعا سفر رفته شاید این یک پلان مادر قباد باشه به بهانه میخان که میونه شون رو خراب کنه 😑
چی عجب جاکشی این قباد