رمان حورا پارت 338 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

چانه بالا انداخت و پایین تخت کنار پاهایم نشست، جورابم را از پا کند و چهار زانو نشسته پای چپم را روی ران خودش گذاشت:

 

_ چیکار میکنی؟

 

با دست که مشغول ماساژ شد چشمانم از حدقه بیرون زد. ساکت ماندم ببینم چقدر دوام می‌آورد، این دو هفته تنها کاری که میکرد، شوکه کردن من بود!

 

آنقدر پای چپم را ماساژ داد که حس خوبی سر تا پایم را در بر گرفت، پایم را پس کشیدم که دوباره رنگ نگاهش تلخ شد، انگار با هر قدمی که به سمتم برمیداشت، و وقتی من پا پس میکشیدم، ناامید میشد و باری دیگر، امیدوار…

 

انگار خودش میدانست چه‌ها کرده که با هر واکنش من، با وجود دلخور شدنش، پا پس نمیکشید و بیشتر سعی داشت خودش را ثابت کند.

 

پای راستم را که خودم روی پاهایش گذاشتم نور به چشمش برگشت، با لبخند ثانیه‌ای نگاهم کرد اما پررویش نکردم:

 

_ زود باش دیگه…

 

مستانه خندید و با شوق بیشتر پای راستم را هم ماساژ داد، همین…همین شادش کرد، این که ذره‌ای توجه نشان داده‌ام یا حتی ذره‌ای کاری که کرده را پسندیده‌ام!

 

مثل کودکی که حس شادی تاییدیه گرفتن از سوی پدر و مادرش را داشت، همانقدر خوش ذوق و بچگانه…

 

نه بچگانه‌ای ب و لوس شاید…بلکه حالت معصومانه‌اش میگفت آن را به بچگانه تشبیه کنیم. و قباد و معصوم بودن…چیزی که هنوز هم باورش نداشتم!

 

ماساژ دادنش که تمام شد لحاف را روی تنم بالا کشید، دیروقت بود و خستگی روز داشت جانم را میگرفت.

چشم بستم و هنوز تصمیم خوابم قطعی نشده بود که پیشانی‌ام گرم شد.

چشم که باز کردم، چانه و گردن قباد جلو رویم بود، خونسرد و آرام عقب کشید و لبخندی به چهره‌ی اخم‌الودم زد:

 

_ خوب بخوابی…کیمیا اینا هم یکم دیگه میفرستم برن، دیروقته!

 

چیزی نگفتم، خودش پارچ آب کنار تختم را برداشت و رفت، رفت که مثل هرشب آب سرد و تازه بگذارد و برگردد تا سر جایش بگذارد.

 

#پارت647

 

 

 

 

 

تا او بخواهد برگردد من به خواب رفتم، وسط خواب بود که حس کردم درد دارم، چشم گشودم و دست روی شکمم گذاشتم، درد داشت شدیدتر میشد و تن و صورتم از درد عرق کرده بود.

 

نگران نیم‌خیز شدم که دردم شدیدتر شد، تاریکی و سکوت خانه میگفت که نیمه‌شب است، ناچار صدایم رها شد و قباد را صدا زدم.

 

سعی کردم پایم را روی زمین بگذارم که درد تا زیر سینه‌هایم آمد:

 

_ آی خداااا…قباااااد…

 

صدای قدم‌های تندش را شنیدم، سریع وارد اتاق شد و با دیدنم هول شده به سمتم دوید:

 

_ جانم جانم؟ چیشده؟ وقتشه؟

 

اشک چشمانم از درد جاری شد و با جیغ گفتم:

 

_ درد دارممم…ساک، ساک وسایل…ساکو بردار…باید بریم بیمارستان، به دکتر…به دکتر آییی خداااا…

 

سریع به سمت کمد حمله کرد و ساک وسایل زایمانم را برداشت و روی دوشش انداخت:

 

_ قربونت برم اروم باش…نفس عمیق بکش، نفس عمیق…همون آموزشا بودا…نفس عمیق بکش…

 

جلویم نشست و با دستان لرزان مشغول شماره گرفتن شد، آنقدر درد شدید بود که قدرت تحلیل رفتارهایش را نداشتم و آن لحظه فقط دنبال راه نجات بودم:

 

_ بردار منو…آیی…قبااااد، باید بریم، پاشو…پاشو درد دارممم!

 

موبایل را روی اسپیکر گذاشت و درون جیب روی سینه‌اش انداخت. در ثانی دست زیر بدنم انداخته از جا بلندم کرد، سنگین بودم و می‌دانستم اذیت میشود اما خم به ابرو نیاورد.

 

_ الو اقای کاشفی؟

 

_ دکتر…دکتر…وقتشه، دردش گرفته دارم میارمش بیمارستان…اولین بیمارستان نزدیک به جاده‌ی شهری، تو رو خدا خودتونو برسونید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 91

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج نیست و بعد خواهر دوم یاسمین به فرزین دل میبازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه

  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن، خونه‌ای با چندین درخت گیلاس با تخت زیرش که همه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mamanarya
Mamanarya
7 ساعت قبل

کاش بزاد بلکه از این حاملگی بکشه بیرون دیگه

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x