رمان حورا پارت 42 - رمان دونی

 

 

نفس هایم بوی عطر تنش را میداد و شدیدا دلتنگش بودم.

در این مدت کاملا از من دوری میکرد.

 

خودش که سمتم نمی آمد، من هم که می رفتم طوری رفتار میکرد که از رفتنم پشیمان میشدم.

 

لاکردار هیچ فکر قلب کوچکم را نمیکرد…

 

روسری سرخی که روی موهایم سر خورده بود را کمی پایین کشیدم و از اتاق خارج شدم.

 

با نفرت به اتاق رو به رویم، که سابقا اتاق کار قباد بود و حالا به اتاق هوویم تبدیل شده بود نگریستم.

 

نزدیکش هم که میشدم بوی تعفن خیانت به مشامم میخورد.

همچون چاهی عمیق و بی انتها بود که در یک لحظه تمام آمال و آرزوهایم را می بلعید.

 

نفسم را حبس کردم و قلبی که دمی آرام نمیگرفت را مالیدم.

 

_ تموم میشه این روزا، آروم بگیر…

نوبت مام میرسه، بهت قول میدم.

 

انگشتان لرزانم را کنار هم چلاندم تا لرزششان را مخفی کنم اما با لرزش قلبم چه میکردم؟

 

هنوز ندیده بودمشان و داشتم جان میدادم.

تا چند ساعت دیگر سر سفره ی عقد کنار هم مینشستند و من هم باید قند میسابیدم…

 

_ آه خدایا… ایوبم اگر بود کم میاورد، صبرمو زیاد کن فقط…

 

دستم را به دستگیره رساندم و در را با اتلاف وقتی که هیچ فایده ای نداشت باز کردم.

 

تخت دو نفره و دستمال سفیدی که رویش بود، همچون تیری زهرآگین تمام تنم را به کام مرگ کشید…

 

 

 

روزی تاوان تمام این رنج ها را از لاله میگرفتم…

 

با بی رحمی مرا وادار به انجام این کارها کرده بود، به خوبی از عشق من نسبت به قباد خبر داشت و باز هم دلم را خون میکرد.

 

لب بینوایم را میان دندان هایم فشردم.

جزای نباریدن چشم هایم را لب هایم می دادند…

 

گل های پرپر شده ای که در پلاستیک بزرگی ریخته بودند را برداشتم.

 

گویی آنها هم مانند من روزهای آخرشان را سپری می کردند که به این سرعت پژمردند…

 

تمام سلیقه ام را وسط گذاشتم و تخت را به بهترین شکل آراستم.

 

قلب بزرگی با گلبرگ ها درست کرده و وسطش را شمع چیدم.

 

همه چیز سفید بود و من زمانی عاشق این رنگ بودم.

 

اما حالا که قرار بود این سفیدی مزین به قطرات سرخ خون شده و آوار شدن زندگی ام را فریاد بزند، نه…

حالا من از هر چه سفیدی بود بیزار بودم.

 

خب،این هم از این!

حق با کیانا بود!

 

امروز بیش از هر زمان دیگری با سلیقه شده بودم.

ذوق هنری ام در ازدواج همسرم قلمبه شده و خودنمایی میکرد.

 

به افکار دیوانه وارم خندیدم و سری با تاسف تکان دادم.

خل شده بودم در این مدت، کاش کمی دیگر دوام میاوردم…

مثلا نُه ماه!

 

کاش دوام میاوردم و آثار آن ناامیدی ای که سه سال تجربه کرده بودم را در چهره ی آن دخترک بدذات بیشرف میدیدم.

 

 

 

چند دقیقه ای میشد که به تصویر خودم داخل آینه زل زده بودم.

 

برخی از کاربران شبکه های اجتماعی به شوخی و به نیت طنازی میگفتند، اما واقعا راست میگفتند که لوازم آرایش معجزه ی قرن است!

 

آن همه غم و اندوه را به راحتی پنهان کرده و زنی شاداب و با طراوت را تحویلم داده بودند!

 

قبل تر ها برای زیباتر دیده شدن در چشم قباد ازشان استفاده میکردم و حالا به عنوان نقابی برای قوی نشان دادن خودم…

 

_ هوی بدو بیا پایین، اومدن!

 

پوف، شکر خدا که حریم خصوصی دارم!

همانطور که مانند آن حیوان زبان بسته ی پر سود، سرش را پایین انداخت و داخل شد، همانطور هم از اتاق بیرون رفت.

 

کش و قوسی به تنم دادم و چشمانم را بستم. برای قوت قلب دادن به خودم هیچ جمله ای به ذهنم نمیرسید.

 

باز هم آن نیرو و انرژی را از عشق قباد وام گرفتم.

صدایش در گوشم پیچید و لبخند روی لبهایم نشست.

اشکی که به چشمانم نیشتر زد را هم که نگویم…

 

_ دختر کوچولوی دلبر من، غصه ی چیو میخوری؟

غصه داشتی بیا سر بذار رو شونه ام با هم بخوریم.

هوس درد و دل به سرت زد، بیا سر بذار رو پام و وقتی دارم اون صورت خوشگلتو نگاه میکنم برام حرف بزن، انقدر حرف بزن که خالی شی.

غر داشتی، یه جون ناقابل دارم که میدم دستت، تا دلت خواست به جونم غر بزن.

حورای من، زندگی من، خانمم، من برات فقط شوهر نیستم… رفیقتم، مادرتم، پدرتم… پاش برسه خواهر و برادرتم میشم.

هر وقت به هر کدوم احتیاج داشتی، من برات همون میشم.

حالا بخند، بخند… آها، بخند که نفس کم نیارم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمان صفر
دانلود رمان زمان صفر به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

      خلاصه رمان زمان صفر :   داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد‌‌ و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون ، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن ، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Eda
Eda
1 سال قبل

نمیدونم چرا ولی بند اخرش که قباد بهش گفت پدر و مادرتم اشکمو در اورد🙂
چقدر سخته واقعا تحملش سخته حتی یک لحظه تصورش
نویسنده عاشق رمانتم دمت گرم

سگ اعصاب
سگ اعصاب
1 سال قبل
پاسخ به  Eda

نمیدونم چه فازی دارم که تو رمان اگه طرف خیلی خوشبخت باشه و بیاد بگه پورشه دارم و خونه مجردی و قیافه فلان و هیکل بهمان و چشم سبز ابی و موی بلند و … بدم میاد و میگم چرته و یک درصد دخترا شاید این مدلی باشن
این مدلی هم که خیلی بدبخت و بیچاره و از این ور مونده و از اون ور رونده هم واقعا بده😐 همه یسری مشکل تو زندگی دارن قبول دارم ولی ما چرا باید هم تو زندگی خودمون سختی داشته باشیم هم یه رمان میخونیم هم طرف اونقدر بدبخت باشه ادم غمباد بگیره
هم برا بدبختیای خودم ناراحت باشم هم برا حورا و دلارای و خر و خی که نمیشه

Eda
Eda
1 سال قبل
پاسخ به  سگ اعصاب

بله درست میگین شاید بعضی از رمانا بیش از حد شخصیت هارو بدیخت جلوه بدن
ولی بالاخره رمانم برگرفته از واقعیت های زندگیه و طبیعتا باید از مشکلات زندگی درونش گفته بشه ولی بله حق با شماست بعصی از رمانا خیلی مبالغه کردن

Roya
Roya
1 سال قبل

نمیشه یکم به نفع حورا بگی نویسنده جان خسته شدم از این همه بد بختی اگه تو زندگی واقعی آدما چانس نداره لاعقل این که داستانه یکم به نفع آدمهای خوب باشه یکم دل مارو هم خوش کنی نمیشه

سگ اعصاب
سگ اعصاب
1 سال قبل
پاسخ به  Roya

دقیقا همینو گفتم تو کامنت بالا
خسته شدم بقران
پروانه میخواهد تورا هم خونده بودم یعنی هیچ کسی رو نمیتونستی تو اون رمان پیدا کنی که خوشبخت شده باشه تهش
همه یه مشکلی داشتن
از طرفی عاشق قلم نویسندش و شخصیت مسیح جون چون بودم🤣 نمیتونستم ول کنم

Fateme
Fateme
1 سال قبل

قلمت قشنگه اما خیلی حرص میدی😂❤️کاش میشد شر سفره عقد درست قبل بله گفتن حورا حالش بد بشه مثل همون موقع که حالت تهوع گرفت قباد سریع ببرش بیمارستان و بفهمن حاملس

Sara
Sara
1 سال قبل

تازه شم وقتی لاله ی عوضی بهش پوزخند میزد مگه بخاطر خریتش نبود
همچنین مامان قباد که اند پنهون کاری چرا آنقدر واضح گفته که لاله با قباده
بعدشم اگه قباد واقعا لاله رو دوست داشت که با چشماش التماس حورا نمی‌کرد که بس کنه

Sara
Sara
1 سال قبل

چرا این حورا نفهمید که همش نقشس آخه اگه تو پارتا ی قبلی تا مرحله مسافرت باهم پیش رفتن و به قول مامان عجوزه ی قباد کاری انجام دادن تا ثابت کنه قباد مشکل ندارد الان که تست بکارت بگیرن دختره باکره نیست چرا نفهمید واقعا

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Sara2
ساره
ساره
1 سال قبل

وقتی قبلا باهم رابطه داشتن تو اون مسافرت چطو راجب دستمال و این چیزا میگه؟

Mahnaz
Mahnaz
1 سال قبل

حورا ديگه داره خيلي فيلم هنديش ميكنه

..Hasti@..
..Hasti@..
1 سال قبل

آقا یکم طولانی کن پارت هارو بابا گاییده شودیم 😑😶

دوستام من مطمئنم قباد عاشق حوراست🥰 و واقعا همین طور هم هست اینا همه نقشه های مادر قباد وخواهر و لاله س خدا هر سه تاشونو بندازه جهنم که این کارو با حورا کردن 😡🤬

ولی خدایی حورا هم خیلی خره مثل بچه‌ی آدم همچیو بگه تا قباد بفهمه دیگه ای بابا 😑😑

...
...
1 سال قبل

دلم میخواد بگم دیگه پارت نزار
چرا حورا هیچ خانواده ای نداره چرااا حتی یه نفرررر
چرا این همه بدبختی میکشه

سارا
سارا
1 سال قبل
پاسخ به  ...

دقیقا”موافقم با نظرت عزیزم،خسته شدیم انقدر رمان خوندیم که توش شخصیت دخترها وزنان جامعه انقدر بدبخت وتوسری خور رقم خورد وقلم بتحرک رو برگه های بی زبون دراومد وتحویل دیدگان ما براخوندن شد یبار هم که شده بیاید وازدید والای انسانی به شخصیت زن بپردازید تا لذتبخش بشه رماناتون بلکه خداهم خوش بیاد نویسندگان گرامی

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x