رمان حورا پارت 61 - رمان دونی

 

 

 

 

مکث طولانی‌اش انگار نشان از شوکه شدنش میداد، سپس با صدایی بهت زده گفت:

 

_ سلام حورا خانوم، مشکلی پیش اومده؟ قباد خوبه؟ خدای نکرده که اتفاقی نیفتاده؟

 

لبخند تلخی زدم:

 

_ نه نه، همه خوبن…راستش من با خودتون کار داشتم!

 

_ نگران شدم حوراخانم، اتفاقی افتاده؟

 

لبه‌ی تخت نشستم و با غم خالص صدایم گفتم:

 

_ اتفاق که چه عرض کنم، چیزی نیست که حل نشه اما، شاید بهتره رودررو حرف بزنیم، البته اگه شما مشکلی نداشته باشین…

 

لحظه‌ای صدا نیامد، سپس با لحنی که هم نگرانی در ان بیداد میکرد، هم شک و تردیدش را میشد حس کرد گفت:

 

_ من، مشکلی ندارم اما…قباد خبر داره؟ یعنی، سو‌تفاهم نشه…منظورم اینه که قباد مشکلی ایجاد کرده؟ مشکلتون در رابطه با قباده؟

 

دوست داشتم بگویم اگر کاری از دستت برمی‌اید، برای من هم کاری کن…

 

اگر میتوانی، اگر قدرتش را داری، اگر حرفت در این زندگی برو دارد، من را هم نجات بده…

 

اما فقط به گفتن چیزی دیگر کفاف دادم:

 

_ نه، یعنی…چیزیه که نمیخوام قباد بفهمه، راجب یه موضوعی میخوام باهاتون مشورت کنم…

 

دو دل بود، انگار نمیخواست پشت سر قباد کاری کند، اما باز هم با کمال احترام پذیرفت و قرار بر این شد که فردا همدیگر را در یکی از کافه‌های شهری ملاقات کنیم.

 

 

 

 

و حالا با قلبی پر از استرس و درحالی که بی خبر از بقیه و در تایم کاری قباد از خانه بیرون زدم، روی صندلی همان کافه‌ی مورد نظر نشسته‌ام.

 

و منتظر وحیدی هستم، که قرار است بزرگترین ریسک زندگی‌ام را بکنم. ریسکی که وحید تصمیم میگیرد به نفعم تمام شود یا غیر…

 

با باز شدن در کافیه نگاهم برگشت، دیدمش…مردی بلند قامت و چهره‌ای معمولی و مردانه.

 

نگاهش گشت و روی من که نشست، با چند قدم بلند خود را به من رساند و روبه‌رویم نشست:

 

_ سلام حوراخانم، حالتون خوبه؟

 

لبخندی زده به احترامش کمی نیمخیز شدم:

 

_ سلام، ممنون…مزاحمتون شدم!

 

با لبخندی مهربان خیره‌ام شد و گفت:

 

_ مراحمید، عشق قباد خواهر ماست، امیدوارم بتونم کمک کنم…

 

عشق قباد! واژه‌ای که این روزها زیادی به من غریبه بود. خودش را خواهر من معرفی کرد به شرطی که عشق قباد باشم؟ اگر بفهمد دیگر نیستم چه؟ خواهرش نخواهم بود؟

 

_ چیزی سفارش دادین؟

 

با صدایش از افکارم فاصله گرفتم، نگاهی به منو انداخته گفتم:

 

_ نه، یه قهوه کافیه…

 

سری تکان داد و به گارسون دو عدد قهوه سفارش داد. وقتی گارسون دور شد نگاهش را به من دوخت و انگشتانش را روی میز در هم قفل کرد:

 

_ خب…من در خدمتم…

 

 

 

 

 

 

نفسی گرفتم و شروع به مقدمه چینی کردم:

 

_ میخوام بدونم که، چقدر از روابط من و قباد میدونید؟

 

متعجب نگاهم کرد، ابتدا کمی اخم کرد و سپس صاف نشست:

 

_ اونقدری میدونم که این روزا دیگه مثل قبل راجب شما حرف نمیزنه، و زمانی هم تلفنی حرف بزنه، بجای حورا، اسم لاله از زبونش درمیاد…

 

اب دهانم را قورت دادم و گفتم:

 

_ میشه بدونم شما، چقدر منو میشناسید؟

 

لبخندی زد، لبخندی که حالت اجباری داشت، کمی در جایش جابجا شد و قبل از حرف زدن، گارسون قهوه‌ها را آورد.

 

با نگاه گارسون را بدرقه کردم:

 

_ متوجه نمیشم حوراخانم، چندین ساله شما رو میشناسم، جای خواهرمید…چیز بدی هم ازتون ندیدم اما شنیدن این حرفا بیشتر از اینکه شکی به دلم وارد شه، نگرانم میکنه…

 

آهی کشیدم، دستم را به قفل فنجان رساندم:

 

_ اقا وحید من نمیتونم فعلا با قباد ارتباطی بگیرم، دلیلش هم براتون واضحه…این روزا توجهش بیشتر روی لاله‌س، گله‌ای هم ندارم…

 

آهی کشیدم، گله‌ای نداشتم…خود کرده را تدبیر نیست!‌

 

_ اما این روزا، یه مشکلی برام پیش اومده…رفتم دکتر، پزشکم یه جایی رو معرفی کرد که ناچارم با یه اقا برم، نمیخوام قباد بفهمه چون مشخصا میتونید حدس بزنید چه واکنشی نشون میده…

 

کمی به جلو خم شدم تا حرف‌هایم تاثیر بیشتر بگیرد:

 

_ اگه، تنها برم‌‌…شاید زنده برنگردم، حتی کیمیا هم خواست همراهم بیاد، اما دکتر تاکید کرد یه مرد همراهمون باشه و… نمیتونم به قباد بگم…

 

تعجب و بهت در چشمانش هویدا شد، چیزی نبود که تعجب نکند! حق داشت…زنی که قبل‌ها در چشمانش هم نگاه نمیکرد حالا از اون چیزی فراتر از توانش میخواست.

 

 

 

«دوستانی که چه توی سایت هستن چه عضو کانال تلگرام میتونید اگه رمان درخواستی داشتید،

با وارد کردن ی رمز و ی ایمیل ،کامنت کنید»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sunnygirl
sunnygirl
1 سال قبل

دارم فکر می کنم شاید خوب باشه به هم برسن‌.

....
....
1 سال قبل

حس میکنم قباد همه چیزرو میفهمه فک می‌کنه حورا با وحید رابطه داشته و بدنبال سقط بچه بوده و ادامه ی ماجرا …

ماهلین
ماهلین
1 سال قبل

وای الان من بیشتر استرس دارم این با وحید رفت کافه😐نکنه لاله عکسشونو بگیره 😬

نگار
نگار
1 سال قبل

حورای دیوونه خب مث ادم مشکل زندگیتو بگو
باید میگفت بچه برا کیمیاس خب
وااااای ک من میمیرم دیگه از دس ای رمانا

بدبختی که فردا امتحان داره 🚶‍♀️😑
بدبختی که فردا امتحان داره 🚶‍♀️😑
1 سال قبل

خب وحیدم که فاز خواهر برادری داره و این دو تا هم منتفی شدن😐
اگه حورا برگرده به قباد نهایت خریت رو کرده😑😑

تانن
تانن
1 سال قبل

بابا این کیمیا رو میگیره
با حورا چیزی قرار نیست بینشون اتفاق بیافته

بهار
بهار
1 سال قبل

میشه لطفا رمان شیطان مونث بذارید؟

yegan
yegan
1 سال قبل

دوستان فقط یکی ب من توضیح میده مگه قباد خودش حورارو انتخاب نکرده و نخواستش وک مامانشم براش رفته خاستگاری!؟! ولی لاله و قباد از بچگی همو دوست داشتن انگار و شیرینی خوردش بود چجورب رفتن حورارو گرفتن!!!!؟؟ یجوری با بدبخت رفتار میکنن انگار بزور خودشو تو این خانواده انداخته بیچارهه

تانن
تانن
1 سال قبل
پاسخ به  yegan

بابا قباد عاشقشه هنوزم فقط داره تنبیهش میکنه حس میکنم
که حقم داره نباید حورا میرفت خواستگاری بدون اینکه قباد بدونه

yegan
yegan
1 سال قبل

حالم از قباد بهم میخوره..سگ مصب هوس باززز امیدوارم حورا خیانت کنه بهش خیانت ک نه حق خودشو بگیره از دنیا ک قبادم بفهمه هیچ پخمه ای نیس
بعدشم معلوم شد ک مشکل از خود قباده ن حورا دیگع فقط چهره ننه افریته ش دیدن داره وقتی بفهمه!

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل
پاسخ به  yegan

خداکنه خدا کنه قباد به زمین گرم بخوره

Atosa
Atosa
1 سال قبل

چراااا وحیددد بش گفت مثل خواهرمی ؟من الان منتظر بچه شون بودم 😭😭

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

خدا کنه قباد سره عقل بیاد

ساجده
ساجده
1 سال قبل

خیلییییی کم بوووود😕

Roya
Roya
1 سال قبل

رمان دل دیوانه پسندم رو میشه ادامه اش را بنویسی

H.H
H.H
1 سال قبل

در این حد کصخلی هم نوبره به مولا
نویسنده اینقدر بد جلوه نده یه زن رو که خودش و برای درست کردن مشکلات دیگران به جای قربانی جا زده

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

حمایت حمایت حمایت ✊️✊️😂

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل

قباد از خدا خواسته بود😐

دسته‌ها
20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x