نگران به سمتم اومد.
_چی شدی؟
با وحشت گفتم
_بچه م اهورا…
* * * * *
_خدا رحم کرد این بار چیزی نشده اما شما باید استراحت کامل داشته باشید حتی برای غذا پختن هم از جاتون بلند نشید. بهتره این مدت یکی و بیارید مواظبتون باشه.
ناباور گفتم
_من من باید برم سر کار… اینجوری…
حرفم و اهورا قطع کرد
_فهمیدیم آقای دکتر ممنون.
با رفتن دکتر عصبی غرید
_کارت مهم تره یا بچم؟
_ببخشید که مثل تو کلاهبردار نیستم و برای اینکه خرج زندگیمو در بیارم باید برم سر کار.
نفس کشید و گفت
_این دیگه لجبازی نداره آیلین.یه مدت من خرج تو میدم.
_نمیشه. اون موقعی که تو خرجم و میدادی زنت بودم الان…
وسط حرفم پرید
_اگه دردت اینه صیغه ی محرمیت میخونیم این طوری هم موردی نداره خرجت وبدم هم میتونیم رفت و آمد کنیم
تا خواستم جواب بدم پرستار داخل اومد و نگاهی به اهورا انداخت و گفت
_آقای دکتر گفتم سرم شون تموم شد میتونید تشریف ببرید
اهورا سر تکون داد که پرستار به سمت من اومد و گفت
_چه قدر شبیه همین خواهر برادرید؟
ابرو بالا انداختم و گفتم
_نه. هیچ نسبتی با هم نداریم.
نمیدونم چرا حس کردم این حرفم خیلی به دل پرستار نشست و ذوق زده اهورا رو نگاه کرد.
اهورا خندید و گفت
_منظور خانومم اینه که نسبت فامیلی نداریم.
دلم از شنیدن کلمه ی خانومم زیر و رو شد.
پرستار وا رفته سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت.
با رفتنش اهورا کنارم روی تخت نشست.
دستش و روی شکمم گذاشت و گفت
_به نظرت پسره یا دختر؟
شونه بالا انداختم و گفتم
_امیدوارم پسر نباشه.
_چرا؟
_چون پسرا به باباشون میرن.
معنادار نگاهم کرد و گفت
_حق داری.
لبخند زد و ادامه داد
_هر چی هست وروجک خیلی ناز داره.
نیشخندی زدم و صورتم و برگردوندم.
* * * * *
لپ تاپش رو باز کرد. باورم نمیشد قبول کردم زن صیغه ایش بشم.
اما به خاطر نگه داشتن بچم مجبور بودم دکتر استراحت مطلق داده بود و من جز اهورا کسیو نداشتم تا کمکم کنه.
نگاهم کرد و گفت
_خوب.. آماده ای؟
نفس عمیقی کشیدم و سر تکون دادم
صیغه رو خوند و من هم قبول کردم.برای نه ماه تا زمانی که بچه به دنیا بیاد.
لپ تاپ و بست و لبخند محوی به صورتم زد و گفت
_خوبه که لج بازی نکردی.
خیره نگاهش کردم و با سردترین حالت ممکن گفتم
_برو توی اون یکی اتاق بخواب
در کمال پرویی کنارم دراز کشید و منو توی بغلش جا داد که نفسم برید
متحیر گفتم
_اما قرارمون این نبود.
سرشو بین گردن و شونم جا داد و گفت
_من قراری با تو نذاشتم.
باورم نمیشد. خواستم بلند بشم که دستش و دور شکمم حلقه کرد
_هیششش.تکون نخور بچمون اذیت میشه بذار راحت تو بغل مامان و باباش بخوابه.
سکوت کردم. با اینکه قول و قرارمون این نبود اما به صدایی بهم میگفت. فقط امشب… امشب و انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده کنارش بخوابم.
موهام و به عمد روی صورتش ریخت و آروم گرفت.
بعد از مدت ها کنارش به این شکل خوابیده بودم و آرامش محضی وجودم و فرا گرفته بود.
کم کم داشت چشمام گرم میشد که کنار گوشم پچ زد
_دوستت دارم.
نفسم بند اومد. لاله ی گوشم و بوسید و بدون بالاگرفتن سرش گفت
_همه ی روزای بدت و جبران میکنم قول میدم.
جوابی ندادم.می گفت جبران میکنه اما… دل من اصلا گواهی خوبی نمیداد
***********
با صدای در چشمام و باز کردم. اهورا کنارم غرق خواب بود.
تکونش دادم که به سختی لای پلکاش و باز کرد.
_در میزنن!
با بیخیالی چشماشو بست و گفت
_ولش کن.
نفسم و فوت کردم و خواستم خودم بلند بشم که کلافه مچ دستم و گرفت و در حینی که بلند میشد گفت
_حالا انگار خیلی مهمه که کیه!
از اتاق بیرون رفت.طولی نکشید که صدای وحشتناکی اومد و بعدشم صدای از سر درد اهورا
وحشت زده بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم.
با دیدن اهورا که نقش زمین شده و چند مرد نا آشنا نفسم برید.
اهورا با سر غرق در خون به سختی سعی کرد بلند بشه و داد زد
_برو تو اتاق درو قفل کن آیلین.
تا اینو گفت یکی از مردا به سمتم اومد. جیغ زدم و خواستم فرار کنم که محکم جلوی دهنم رو گرفت و گفت
_به این راحتیا نیست اهورا خان.
وحشت زده به اهورا نگاه کردم. به سختی از جاش بلند شد و داد زد
_حامله ست بی ناموس اونو ولش کن. دردت منم نه اون.
خواست به این سمت بیاد که دو تا مرد دیگه گرفتنش!
مرد پشت سرم با بدجنسی خندید و گفت
_پس چه خوب این طوری دو تا عزیزت و با هم از دست میدی.
رنگم پرید. خدایا اینا کی بودن؟
اهورا در حالی که سعی میکرد خودش و نجات بده داد زد
_ اونو ول کن بره بی ناموس. میدونی اگه یه تار موش آسیب ببینه چه بلایی به روزگار خودت و خاندانت میارم؟دستت و بکش از روش
مردی که منو گرفته بود خندید و گفت
_پس غیرتی بودی و رو نمیکردی خان زاده! واسه ناموس بقیه که زیادی روشن فکری. حالا زنت و با من شریک شو چی میشه؟
ترسیده نالیدم
_اهورا این چی میگه؟
با شنیدن این حرف رسما منفجر شد و عربده کشید
_مردی بگو ولم کنن تا نشونت بدم دست دراز کردن سمت زن من یعنی چی حروم زاده!
_زیادی حرف زدی!
نمیدونم چه اشاره ای به اون دو تا مرد کرد که اهورا رو ول کردن. تا خواست به سمتم بیاد یکی شون اسلحه شو در آورد.
وحشت زده داد زدم
_اهورا مواظب باش!
هنوز جمله م تموم نشده بود یه دستمال جلوی دهنم گرفته شد و آخرین چیزی که دیدم تصویر نقش زمین شده ی اهورا بود.
* * * * *
اون قدر گریه کرده بودم که چشمام به سختی باز میموند.
در اتاق باز شد. بی تاب به در نگاه کردم که اهورا رو با صورتی غرق خون پرت کردن توی اتاق و درو بستن.
از جام پریدم و با هق هق به سمتش رفتم.
صورتش و سمت خودم برگردوندم و زار زدم
_چی کارت کردن؟
سرفه ای کرد و بی رمق بهم زل زد و گفت
_نریز اشکاتو…
هق زدم
_اشکای من به جهنم ببین چه بلایی سرت آوردن! اینا کین اهورا؟چیکار به کار تو دارن؟
🍁🍁🍁🍁
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 9
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ادمین اگه بهت فشار نمیاد جواب بده
کیا پارت میزاری؟؟؟؟.
هر وقت پارت به اندازه کافی بیاد میزارم
ادمین این چه وضعیه اخر خودمو میکشم از دست نویسنده اعصاب نزاشت واس ما
واااای آرهه ها دیقیق این تیکَش مثل شام مهتاب/ همون تقاص/ شود با این تفاوت که من باربد خیییییلی دوستداشتم😉😀😁😃😄😆🤗😇😚😙😘😍😎😊😂✌👍👌💋💘❤💙💓💔💕💖💗💝💞💟❣💌🌹🏵💮🌸💐⚘🌷🌼🌻🌺🍁🍓🍒🍇🍑 اما از اهوراا متنفرم😐😑😶😣😥😮🤐😫😓😒🙁😝😜😛😕🤒🤕😷😖😔😯😲😞😟😤😦😧😩😬😰😳😵😨😡😠😢😱😱😱😱 کاشکی بچه رزیتا(رزیتا) هم مثل بچه آیلین زنده میموند اون باربد بیچاره بدبخت بینوا هم صددرصد لیاقتش از اهورا بیشتر بود که زنده بمونه خیییلی باشخصیت بودوعاشقانه زنش دوست داشت🤗😍💘❤💙 ۱۰۰تا هم زن و نامزد نداشت 😕😯😳😵😨 من اون تیکه که باربد زیره شکنجه مُرد و رزیتا هم بچش از دست داد خییییییییییلی حرص خوردم😵😳😨😡😠😱
ببخشید اشتباه شود اول اسم دختره رُزا بوده بعدن گویا میشه رزیتا
چرا این جوریه دیگه داره اعصابمو میریزه به هام اَه …
والا به شما پسرا باشه که همش باید +۱۸ نویسنده بنویسه
اتفاقا اینجاش قشنگه برای شما پسرا
😊😊😊
میگما کاش مثل تقاص میزد اهورا رو میکشت ولی با این فرق که آیلین رو هم میکشت کلا راحت میشدیم از دستشون
سلام ادمین جان فاز نویسنده چیه هر یه هفته پارت میذاره خب همونو یه قسمته تموم کنه اصن
آیلینه دیگه … چه میشه کرد!…
لطفا زودتر بزار دیگه ولافه شدیم این چه وضعشه
یه چیز تو این پارت از رمان خیلییی جالب بود اونم اینکه آیلین بچم خیلی خجالت میکشه از بابای بچش مجبور شد یه مدت صیغه کنه باش:|||||
آخه واقعا ینی چی؟بابت یه بچه ی نامشروع اصلا ناراحت نیس ولی از ارتباط با اهورا رنج میبره فک کنم بچم دچار خود درگیری مزمن شده:(
خخخخخخ
آره والا منم به همین فکر میکردم
خیلی شیک خوشحاله از بچه ای که…… و حدود محرم و نامحرمی هم براش مهم نیست ولی وقتی اهورا میخاد لمسش کنه خجالت میکشه .-.
من فقط برام سواله اون اول که اهورا رو دیده بود رو گرفته بود و روبند داشت و با هر جمله سرخ میشد و اینا بعد یهو یه انقلابی عظیم در وجودش اتفاق افتاده که….
سلام ماشاالله این اهورا دلش خیلی نازه همه رو با هم مخاد خخخ.. ولی لطفا نویسنده میشه زودتر پارت گذاری کنی و جمع کنی کلافه شدیم . نمیدونم چرا تموم رمانهای آنلاین اینطوری شده یپارت می ذارن بعدی باز کی بشه خداداند.
باتشکر
این پارتش یه کم شبیه رمان تقاص شده بود
خیلی خیلی خیلی کم شبیه رمان تقاص بود
چقد به دربسته میخورن چخبره شورش دراومد هرروز ی داستان دارن کل داستان فقط اوجه الکی کشش ندید سپاس.
ادمین بی زحمت به نویسنده بگو یکم زودتر پارت بزاره من امتحانای ترمو ول کردم چسبیدم به اینا اونم دو دقیقه بیشتر وقت بزاره دیگه
در ارتباط نیستم با نویسنده